بازدید امروز : 122
بازدید دیروز : 184
هان ای بشر بیاموز درس از کتاب قرآن دست از ره توسل زن بر طناب قرآن
در آتش دوئیت سوز و گداز تا کی بـهر دوام وحــدت کن انتخاب قرآن
با تیغ علم و فرهنگ قوم عرب ندیدی فتح جهان نمودند از فتح باب قرآن
جنگ نژاد و مذهب رخت از جهان نبندد تا عالــــمی نـگـردند دانش مآب قرآن
زاصلاح اوس و خزرج این نکته گشت معلوم فرمــــان صلح بارد از انقلاب قرآن
تخریب کاخ خود کرد از تیشه ی بطالت هر کو کمر ببندد بهر خراب قرآن
بلخی ز روز خلقت تا بعد حشر هردم از حق درود بادا بر شیخ و شاب قرآن
( علامه شهید سید اسماعیل بلخی ره )
قرآن برای همه است و سعادت همه را بیمه می کند.در پناه قرآن بود که اسلام در نیم قرن برهمة امپراتوریهای آن وقت غلبه کرد و ما، مادام که در پناه قرآن هستیم بر دشمنان غلبه خواهیم کرد… امام خمینی (ره)
داشتم فکر میکردم که معمولا وقتی یه دستگاه جدید میخریم، روالش اینه که اول کتابچه راهنماش رو مطالعه میکنیم تا بتونیم بهترین استفاده رو از اون دستگاه بکنیم، نشه که در اثر استفاده ناصحیح زود خراب بشه،وقتی هم اتفاقی خراب شد حتما میبریمش پیش تعمیرکار ماهری که تخصص کافی داشته باشه.
اگر کسی هم بر اثر تنبلی یا عدم آگاهی به کتابچه راهنما مراجعه نکرد، حداقل وقتی دستگاه مورد نظر عیبی پیدا کرد و خراب شد یادش میافته که راستی این وسیله یه راهنما هم داشت!
حالا یا اینکه خودش با مطالعه راهنما میتونه درستش کنه و به عیبش پی ببره،یا هم نمیتونه و به تعمیرکار متخصصش مراجعه میکنه و دنبال راه حل برای درست شدنش میگرده.
بدن انسان هم یه دستگاه پیچیده ست و مسلماً سازندة اون، کتاب راهنما براش نوشته که با مطالعه اون، این دستگاه همیشه سالم و سرپا خواهد بود.
ولی جالبه که اغلب ما آدمها برای استفاده از این دستگاه فوق العاده پیچیده حتی مثل دسته دومی که توی مثال بود هم نیستیم.یعنی نه تنها از اولش کتابچه راهنما رو مطالعه نمیکنیم و به دستوراتش عمل نمیکنیم( حالا یا به دلیل تنبلی،یا غفلت، یا نمیدونم عناد یا ...)؛ بلکه وقتی هم با ندانم کاری، کار این سیستم رو به هم میریزیم هم حاضر نیستیم دنبال تعمیرش بریم؛یا مثل یه شیء مستعمل کهنه دورش میندازیم یا خودمون بدون داشتن حتی اندکی تخصص میخوایم درستش کنیم.
خدا جونم ولی من نمیخوام اینطور باشم.
مطمئنم خیلی از بندگان تو، از خلفاء تو روی زمین، با عنایت به اینکه جسم و روحشون رو تو بهشون امانت دادی،دلشون میخواد امانت نگهدارهای خوبی باشن.
اینو خوب میدونیم که خوندن بدون عمل این کتاب راهنما سودی برای ما نخواهد داشت
همانطور که مولا علی (ع) میفرماید:
«در علمی که در آن فهم نباشد خیری نیست؛ در قرائتی که در آن تدبّر نباشد خیری نیست، و در عبادتی که در آن دقت و آگاهی نباشد خیری نیست.»
خدا ی من! می خوام ندای دعوت به تفکر، تدبر و تعقل تو رو لبیک بگم، اما چگونه؟ می خوام یاد تو و کلام تو آرامبخش روح و جان من باشه، اما چگونه؟ من در آیه آیه و سوره سوره قرآن مجیدت تو رو می جویم. معرفت تو کلید فهم اسرار نهفته در این گنجینه پربهاست. دست یاری به سوی تو دراز می کنم و دل به آیات تو می سپارم.
هدف من از زدن این وبلاگ، کمی تامل و تعمق در آیات روح بخش کلام الله در حد وسع و توان است
آب دریا را اگر نتوان کشید*** هم به قدر تشنگی باید چشید
مگر نه اینکه خداوند میفرماید:
« لَا یکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»
(خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمیکند. سوره مبارکه بقره،آیه286)
من هم به قدر وسع خودم سعی خواهم کرد تا از این دریای بیکران، جرعه ای نوش کنم.
می خواهم از قرآن و مفاهیم و نکات آن در حد فهم خودم و مطالعات خودم و همچنین از احادیث و کتب مهم در مورد مطالب دینی و زندگی ساز صحبت کنم.
«بو که قبول افتد و که در نظر آید»
تدبر، کلید اصلی درک مفاهیم و معانی عمیق قرآن است و حفظ آیات شریف، این فرصت را بهتر و بیشتر فراهم می کند. ... همه به قرآن عشق می ورزند و احترام می کنند امّا عدّة کمی همواره آن را تلاوت و تدبر می کنند (مقام معظم رهبری)
دوست عزیز تو هم توی این راه با من همراه شو، تا بتونیم قدمی هر چند ناچیز در راه درک مفاهیم عظیم وحی برداریم
از تو حرکت، از خدا برکت.قطعاً حضرت حق، دستی که به تقاضا به سوی او بلند شده رو خالی برنخواهد گردوند.
گر مرد رهی بسم الله...
سلام خدمت بزرگان.
"حضرت آیت الله سید علی آقا قاضی "رحمه الله" استادِ حضرت سید هاشم حداد "رحمه الله" و ایشان استادِ حضرت آیت الله شیخ محمد صالح کمیلی خراسانی می باشند" از این به بعد اگر خداوند توفیق عطایم کند .. به ثبت چندی از نامه های استادِ استادِ ، استاد بزرگوارم خواهم پرداخت.
و این انفاس قدسی اوست از نامه هایش. اگر روزن دل بگشاییم، با ما نیز حرف هایی دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی الرسول المبین و وزیره الوصیّ الامین و أبنائهما الخلفاء الراشدین و الذّریة الطاهرین و الخلف الصالح و الماء المعین، صلّی الله و سلم علیهم أجمعین.
بیدار باش که ماه های حرام فرا رسیده اند، شب زنده داری کن تا بیشتر بهره مند شوی و فرصت ها را غنیمت بدان. شب بیدار شو و روزها روزه داری کن، جهت سپاس از خدایی که نعمت و لطف او فراگیر بوده است.
فقط پاسی از شب را بخواب و بقیه را در خواب و بیداری باش، چون عاشقان. (ایشان را روش خواب چنین بود که چندین بار تا صبح بر می خواستند و نماز می خواندند و بار آخر نمازهای شفع و وتر و فریضه را انجام می دادند.)
کتاب خدا را تلاوت نما و آن را با تأمل قرائت کن، با بهترین صداها که نور آن تاریکی ها را روشن می گرداند. که نه تو و نه دیگران هرگز مانند آن را نخواهند یافت و هر کس غیر از این گوید در اشتباه است.
بر قرآن و آنان که بدان عمل نموده و آن را تشریح نمودند، این وابستگان به خدا، درود فرست و بنده خدا باش. هر کس بخواهد بدون عشق ورزیدن به خاندان نبوت علیهم السلام به خدا نزدیک شود حتما گمراه شده است، به خاطر نادیده گرفتن بزرگ ترین نعمت خداوند متعال. عشق به ایشان عشق به خداست، پس به آنان پناه ببر که ایشان ریسمان مستحکم هستند.
از قرآن غافل مباش و از معانی آن پند و درس بگیر تا به امکان های رفیع برسی. همواره ذکر خدای بگو، بدون حد و مرز و هرگز تردید به خود راه مده و مگو چگونه و چقدر. که آن ها (ماه های) رحمت خداوندی اند، پس با حفظ حرمت و رعایت بر آن ها وارد شو و آن ها را بزرگ شمار و خود را بر آن ها متعهد دان. هر کس به خدای متعال متوسل شود به راه راست خدا هدایت خواهد شد. دوست من، هر گاه الله را خدای خود نامیدی دیگر استوار باش (و به راه خود ادامه بده).
«خداوند متعال می فرماید: و هر که به خدا تمسک جوید، قطعاً به راه راست رهبری شده است. و فرمود: و همان گونه که دستور یافته ای پایداری کن. و فرمود: آنان که گفتند محققاً پروردگار ما خدای یکتاست و بر این ایمان پایدار ماندند فرشتگان رحمت بر آن ها نازل شوند...»
برادران عزیزم ! خداوند متعال شما را برای طاعتش موفق نماید، هوشیار باشید که به ماههای حرام وارد شده ایم. پس چه بزرگ است و تمام، نعمت های باری تعالی بر ما. پس قبل از هر چیز بر ما واجب و لازم است که توبه نماییم با شرایط لازم و نمازهای ویژه، سپس از گناهان کبیره و صغیره به قدر توان دوری نماییم. پس شب جمعه یا روز یکشنبه نماز توبه بخوانید، شب جمعه یا روز آن، سپس روز یکشنبه، روز دوم ماه اعاده کنید آن را. سپس ملازم باشید به مراقبه صغری و کبری و محاسبه و معاقبه نفس به آنچه که شایسته و لازم است. {منظور از مراقبه صغری محاسبه نفس است از جهت صدور گناه و خطا، حتی ترک مستحبات و ارتکاب مکروهات و مراقبه کبری دوام ذکر و توجه و عدم غفلت در حد امکان}
پس همانا در آن یادآوری برای کسی است که اراده دارد متذکر شود یا از خدا بترسد. سپس به دل هایتان توجه نمایید و مرض هایی که در اثر گناه است مداوا کنید و به وسیله استغفار عیب های بزرگتان را کوچک و کم نمایید. از هتک حرمت ها دوری نمایید پس اگر کسی هتک حرمت کند، اگر چه خدای کریم بر او هتک نکرده باشد، پس او هتک شده است. کجاست امید نجات برای قلبی که در آن شک و شبهه وارد شده و گرفتار شده است، چه برسد به اینکه راه پارسایان در پیش گیرند و با نیکوکاران از آب روان و گوارا بنوشد. و الله المستعان علی نفسی و انفسکم و هو خیر معین.
شما را سفارش می کنم به اینکه نمازهایتان را در بهترین و با فضیلت ترین اوقات آن ها به جا بیاورید و آن نمازها با نوافل 51 رکعت است. پس اگر نتوانستید 44 رکعت بخوانید و اگر مشغله های دنیوی نگذاشت آن ها را به جا آورید حداقل نماز اوابین را بخوانید.
اما نماز شب، پس هیچ چاره و گریزی برای مؤمنین از آن نیست و تعجب از کسی است که می خواهد به کمال دست یابد در حالی که برای نماز شب قیام نمی کند و ما نشنیدیم که احدی بتواند به آن مقامات دست یابد مگر به وسیله نماز شب. بر شما باد به قرائت قرآن کریم در شب با صدای زیبا و غم انگیز . پس آن شراب مؤمنان است.
بر شما باد به التزام به وردهای معمول که در دسترس هر یک از شماست و سجده معهوده از پانصد مرتبه تا هزار بار . زیارت مشهد اعظم، برای کسی که مجاور آنجاست در هر روز و رفتن به مساجد معظمه در حد امکان و همین طور سایر مساجد. همانا مؤمن در مسجد مانند ماهی در آب است.
و بعد از نمازهای واجب، تسبیح فاطمه زهرا علیها سلام ترک نشود، همانا آن از ذکر کبیر به شمار می آید و حداقل در هر مجلسی یک دوره ذکر شود. از آن چیزها که بسیار لازم و با اهمیت است دعا برای فرج حضرت حجت، صلوات الله علیه، در قنوت نماز وتر است بلکه در هر روز و در همه دعاها.
قرائت زیارت جامعه در هر روز جمعه، مقصودم همان زیارت جامعه معروف است. تلاوت قرآن کمتر از یک جزء نباشد. زیاد به زیارت و دیدار برادران نیک سیرت بروید چرا که آن ها برادران شما در پیمودن راه و رفیق در مشکلات هستند.
زیارت قبرها در روزها، یک روز در میان، و به زیارت قبرها در شب نروید.
ما را چه به دنیا که بخواهد ما را مغرور بدارد، ما را گرفتار نموده و به خود می کشاند در حالی که از آن ما نیست. خوشی دائم برای کسانی که بدن های آن ها در عالم خاکی است اما دل هایشان در لاهوت (یعنی در عالم احدیت و عزّ پروردگار) است، آنان عده محدودی هستند اما واقعیت و اصالت آن ها بیشتر و افزون تر است. من آنچه را می شنوید می گویم و از خدا آمرزش می طلبم.
منبع : کتاب عطش
مرحوم ایت الله بهجت چندی پیش و در حضور سردار صفوی و دیگر پاسداران نکات زیبایی را فرمودند که در ادامه می خوانید:
در روز قیامت ما سنگ قبر نداریم،شناسنامه نداریم،اسم مردم ،سن مردم،عناوین مردم ،پست مردم ،مقام مردم و منصب مردم و اینکه آیت الله باشند یا نباشند ،وزیر باشند یا نباشند ،فقیر باشند یا نباشند،ثروتمند باشند یا نباشند،قدرت داشته باشند و یا نداشته باشند و ... اینها نیست،اینها اصلا ملاک نیست.
اول از همه می گویند آنهایی که پدر و مادرشان از آنها راضی هستند ،دستها بالا،اینها بروند بهشت!
دوم آنهایی که در طول عمر خود،به مردم منفعت رسانده اند و مردم از آنها راضی هستند و مردم از آنها منفعت دیده اند بروند بهشت!
سوم آنهایی که در طول عمر خود یک یا حسین شهید گفته اند دستها بالا ،اینها بروند بهشت!
چهارم آنهایی که یک قطره اشک برای فاطمه زهرا سلام الله علیها ما ریخته اند دستها بالا،اینها بروند بهشت و بهشت جای این آدمهاست!
بعد ملائکه به حرف در می آیند که خدایا ،ای خدای مهربان پس این شهدا و رزمندگان ،اینها چطور؟اینها به بهشت نروند ؟!
خداوند می فرماید مقام و منزلت اینها قابل مقایسه نیست و احترام و عزت اینها خیلی مهم است .با اینها بایستی معاله کنیم.با اینها بایستی صحبت کنیم،کجا خوششان می آید و کجای بهشت می خواهند بروند.احترام اینها به خاطر عملکرد خوب اینها قابل مقایسه نیست.مقام و منزلت اینها که قبلا گفته بودم خیلی بالاست.بایستی معامله کنیم .رضایت اینها را بایستی جلب کنیم.
در پایان این جلسه این عارف بزرگ دعا فرمودند که:
خدایا ،ای خدای مهربان ،آقای خمینی (ره)را با خوبان خود محشور فرما که با حضور خود آمار بهشتیها را زیاد کرد.
از نظام جمهوری اسلامی خیلی ها بهشتی می شوند و اینها به پاس برکت یکی از خوبان خدا یعنی آقای خمینی (ره)می باشد.
روزی سه وعده جای غذا غبطه میخورم...
هرشب به حال اهل بکا غبطه میخورم...
من از دعای مادر خود سینه زن شدم..
بر مادرم به وقت دعا غبطه میخورم..
فرق است میان غبطه و بخل و حسد عزیز...
پلکم همیشه تر شده تا غبطه میخورم...
با روضه خوان مجلستان گریه میکنم...
بر ذاکران و سوز صدا غبطه میخورم...
ای پیر غلامهای حسینیه های عشق..
هر دم به موی و روی شما غبطه میخورم...
بر چایی ریز روضه یتان وقت ریختن...
بر استکان به قصد شفا
غبطه میخورم...
با یاد چای تلخ نجف چای روضه را..
من با نبات و قند نه,با غبطه میخورم..
آنها فدا شدند که ما زندگی کنیم..
من بر رشادت شهدا،غبطه میخورم..
حتی به درد کشته شدن هم نمیخورم...
بر گوسفند نذر عزا،غبطه میخورم..
من روز و شب به کرببلا فکر میکنم..
یعنی همیشه و همه جا،غبطه میخورم..
حال مجاورین حرم هم حکایتی است..
هر شب کنار فاصله ها،غبطه میخورم...
دیدم پیاده های حرم پا برهنه اند..
بر زخم ها و تاول پا،غبطه میخورم..
دارد تمام میشود این ماه اشک و خون..
هر دم به ماه خون خدا،غبطه میخورم..
این اربعین اگر نروم تا به کربلا...
بر زائران کرببلا غبطه میخورم...
روزی سه وعده جای غذا غبطه میخورم...
هرشب به حال اهل بکا غبطه میخورم...
من از دعای مادر خود سینه زن شدم..
بر مادرم به وقت دعا غبطه میخورم..
فرق است میان غبطه و بخل و حسد عزیز...
پلکم همیشه تر شده تا غبطه میخورم...
با روضه خوان مجلستان گریه میکنم...
بر ذاکران و سوز صدا غبطه میخورم...
ای پیر غلامهای حسینیه های عشق..
هر دم به موی و روی شما غبطه میخورم...
بر چایی ریز روضه یتان وقت ریختن...
بر استکان به قصد شفا
غبطه میخورم...
با یاد چای تلخ نجف چای روضه را..
من با نبات و قند نه,با غبطه میخورم..
آنها فدا شدند که ما زندگی کنیم..
من بر رشادت شهدا،غبطه میخورم..
حتی به درد کشته شدن هم نمیخورم...
بر گوسفند نذر عزا،غبطه میخورم..
من روز و شب به کرببلا فکر میکنم..
یعنی همیشه و همه جا،غبطه میخورم..
حال مجاورین حرم هم حکایتی است..
هر شب کنار فاصله ها،غبطه میخورم...
دیدم پیاده های حرم پا برهنه اند..
بر زخم ها و تاول پا،غبطه میخورم..
دارد تمام میشود این ماه اشک و خون..
هر دم به ماه خون خدا،غبطه میخورم..
این اربعین اگر نروم تا به کربلا...
بر زائران کرببلا غبطه میخورم...
اربعین آمد و رفت و سپاه غیرتمند سیدالشهدا با پاهایی پُرتاول که به یادگار میبرند عازم شهرهاشان شدند آنان به راهی سر نهاده بودند که هر خاری از آن دارد نشانی از کف پایی. به وطنهاشان برگشتند با تنهایی خسته از راه و دلهایی پر از شعف و شور و شوقی که عاشقی به معشوقش رسیده دارد. گویی در اوج آسماناند و از زیارت خدا بازمیگردند که فرمودند زیارت حسین مثل زیارت خدا در عرش است. آنان میآیند و بوی رسول مهربانمان را به سوغات میآورند و اینبار ما مردمان، عطر محمدی را از اویس قرنهایمان مینیوشیم چرا که پیغمبر اعظم به مصافحه با زائر حسین میآید. آنها میآیند و همچون روزی که از مادر متولد شدهاند پاکند و پاکیزه چون که زائر حسین به هر قدمی که در این راه برمیدارد گناهی از او محو میگردد و حسنهای برایش ذخیره میگردد. پس ای برادران و خواهران بهشتی و با ایمان انظرونا نقتبس من نورکم 1 که دلهامان تنگ است و یک آسمان هوای حسین دارد خصوصا اکنون که شما میآیید و نسیمی جانفزا میآید و بوی کرب و بلا میآید.
لشکریان اربعینی حسین، حجکم مقبول و سعیکم مشکور که فرمودند زیارت کربلای حسین بیش از هزار حج میارزد و این عجیب نیست که کربلا با کعبه قیاس شود وقتی که هر دو نماد عبودیتند و زیارتشان به دستور خداست و برای قرب به او. کعبه بنا شد برای عبادت خدا که ره گم نشود و حسین فدا شد که تا کعبه گم نشود و بندگان خدا از جهالت و حیرت گمراهی برهند و اسلام بماند که ماند و به غیر از اسلام تمام ادیان ابراهیمی مدیون حسین است چرا که اگر او نبود که به ناحق از دیارش دفع شد به جرم آنکه میگفت خدای من الله است دیرها و کلیساها و کنشتها و مساجدی که نام خدا به فراوانی در آن برده میشود ویران میگردید. 2 و حسین حسین است چه ما از ابتدای نهضتش انقلابیگری بیاموزیم و انجام تکلیف را و چه از تداوم نهضتش حفظ نظام اسلام و انقلاب را بفهمیم و نیز نه تنها شیعه که اهلسنت هم و نه تنها مسلمانان که تمام ادیان ابراهیمی و بودا و بیدین همگی مدیون حسینند مگر ما در تاریخ نخوانده در عاشورا و اربعین ندیدهایم. اگر نیست پس آن سنی سر از پا نشناخته حسین که در اربعین کربلا خود را به رنج سفر انداخته و آنهایی از آنان که نام حسن و حسین بر فرزندانشان نهادهاند، و آن کلیمی ایستاده در صف غذای حسین یا آن مسیحی گریان دخیل بسته به عباس حسین از حسین چه میخواهد؟ چرا حاجاتشان را از ارباب کریم ما میگیرند؟ و شفای کودکانشان را از عباس و زینب. و برای رقیه اسباب بازی نذر میکنند؟ هر چند که میدانیم در خانه کریم گدا موج میزند. گاندی رهبر هند از حسین فاطمه چه آموخته که تنها راه نجات کشورش را در تبعیت از حسین میداند؟ و هزاران شاهد مثال دیگری که همگی ما را به حسین فرا میخوانند، تنها برای بشر عذر تقصیر است به پیشگاه حسین.
فاطمه ای مادر همه خوبیهای عالم چشمتان روشن. مباد که دیگر دل نگران عزاداران حسین باشی. ببین که بیست میلیون عاشق حسین تو در یک روز چه قیامتی برای فرزند غریبت به پا کردهاند و برای او چگونه عزاداری میکنند. گویی عزیزترین عزیزانشان را از دست دادهاند. چه کسی برای پدر و مادرش صدها و هزاران کیلومتر را با پای پیاده طی میکند که اینها برای حسینت پیمودهاند؟ چه کسی برای عزیزش در این سرما سختی سفر به تن خود و عزیزانش میخرد و شیرخواره و کودکش را پیاده به آغوش و دوش گرفته میبرد که برای حسینت این گونه میکنند؟ روزگاری تن این خستهدلان پایی داشت که آن را در راه شما آزردهاند و دل به پاییز نسپردهاند و اگر داغ دل بود، دیدهاند و اگر خون دل بود، خوردهاند و اگر دل دلیل است آوردهاند و کجایی قیصر که بگویی اگر پای پر آبله شرط عشق است آوردهاند و این خون حسین است که بعد از 1375 سال هنوز میجوشد که شهادت تزریق خون است به پیکر اجتماع.
در این مجال و مقال نامی از وهابیت سعودی و تکفیریهای داعشی و عثمانی نبردم چون که در بین بیست میلیون زن و مرد آماده به رزم و جهاد حسینی که فوج فوج در کربلا و نجف و کاظمین موج میزنند ده بیست هزار جیرهخوار فریب خورده و تهی مغز و نادان که تنها زن و بچه و بیسلاح میکشند دیده نمیشوند و زیر دست و پا له شدهاند و از ذلت و خفت در بیابانهای جهالت و سفاهت و ضلالت به دنبال جمع کردن عقرب و مار برای گزیدن زائرانند و این نهایت منطق و عقلانیت این حیوانات هاری است که آمریکا و انگلیس زاییده و پای درس مفتیهای وهابی که مفت نمیارزند بزرگ شدهاند. آنها که کرند و کورند و کودن و به جز خون چیزی جنونشان را سیراب نمیکند و این را آمریکا و اسرائیل پاسخ دهند که اگر این بیست میلیون نفر هر کدام یک سطل آب به ارتجاع و تحجر بریزند چه بر سر این سرمایههای آنها خواهد آمد؟ این ضرب شست، تظاهرات یک روزه حسینیان است که از ترستان هیچ انعکاسی در شبکههای خبریای که مدعی گردش آزاد اطلاعات و اخبار در آنها هستید نیست و به کلی آن را مسکوت گذاشتهاید. به جهنم که نیست و چه خوب شد که نیست. اصلا رسانه و سازمانی که اسس علی الکذب و الافتراست و برای مطامع شیطانی استکبار برنامهریزی شده و طبق میل آمریکا و اسرائیل دروغ در بوق میکند نمیتواند و نباید صفای بینظیر عاشقان حسین را به تصویر و صدا بکشد. از این میگذریم که جهان سلطه و استکبار از این راهپیمایی بینظیر حسینی در وحشت افتاده و اگر از آن عظمت نمیگویند و نمینمایانند ولی به شدت پیگیر و رصدکننده آنند و آنها که با اعتراضات به حق چند صد نفری مردمشان به نفس نفس میافتند با این خیل میلیونی اربعین چه میکنند؟ تاسوعا و عاشورایمان بماند.
1- درنگی کنید و ما را بنگرید تا از نورتان فروغی گیریم (سوره حدید آیه 13)
2- الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله.... لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسمالله کثیرا.... (سوره حج آیه 40)
عارف وارسته ، حکیم فرزانه و فقیه بزرگوار ملا حسینقلی همدانی یکی از نوادر روزگار است که در عرفان و سیر و سلوک به اوج رسیده و توفیق راهبری جمع کثیری را به دست آورده ، استاد بی بدیل دوران خود و بلکه پس از آن بوده است.
طلوع
سال 1239 ق ، روستای شوند شاهد برآورده شدن حاجت رمضانعلی ، کفش دوز روشن ضمیر و چوپان پرهیزگار پیشین ده بود. او که سال ها در حسرت داشتن فرزند بود ، با سفر به عتبات و عالیات و زیارت بارگاه ملکوتی سید الشهدا علیه السلام دست نیاز به سوی آن امام دراز کرده و از خدای خواسته بود که به برکت امام حسین علیه السلام ، فرزندی به وی عطا فرماید تا نامش را حسینقلی بنهد و راهی حوزه علمیه نماید .
وقتی که طفل ، پا به عرصه خاکدان نهاد ، حسینقلی خوانده شد و برادر کوچکترش کریم قلی نام گرفت ، خاندان رمضانعلی شوندی از اعقاب جابر بن عبدلله انصاری ، صحابی رسول خدا صلی الله علیه و اله بودند ، که قرنها در این روستا می زیستند و پیراهنی که حضرت علی علیه السلام به جابر عطا کرده بود ، از او به یادگار داشتند . . . ( چلچراغ سالکان ص 9 )
او مقدمات را در طهران فرا گرفت و بالاخره در دروس عالی حوزه درس عالم اکبر شیخ عبدالحسین طهرانی مشهور به شیخ العراقین شرکت نموده است . سپس به سبزوار سفر کرده و مدتها در آنجا اقامت گزیده و از درس فیلسوف معروف حاج مولی هادی سبزواری بهره یافته و پس از آن مهاجرت به نجف اشرف نموده و سالهای طولانی از درس شیخ مرتضی انصاری استفاده کرده است .در اخلاق و عرفان از آقا سید علی شوشتری استفاده نموده و شاگرد او بوده است . بعد از وفات استادش در منزل نشست و طلاب فهیم بدو روی آوردند .
منزل او محل اجتماع زبدگان علم و عمل شد و شاگردان عجیبی در علم الهی و عرفان تربیت نمود .
آخوند ملاحسینقلی همدانی سیصد تن از اولیاء الله را تربیت کرد ، آخوند آنها را سه دسته کرده بود ، یک دسته روزها به محضرش می آمدند ، یک دسته شبها بعد از نماز مغرب و عشاء و یک دسته هم سحرها . ( سند عرفان ص 18 ، 20 )
رهنمودهائی از آخوند ملاحسینقلی همدانی :
(( کثرت اشتغال به مباهات ،شوخی بسیار کردن ، لغو گفتن و گوش به اراجیف دادن قلب را می میراند ))
(( اگر بی مراقبه مشغول به ذکر و فکر بشود بی فایده خواهد بود ، اگر چه حال هم بیاورد ، چرا که آن حال دوام پیدا نخواهد کرد . گول حالی که ذکر بیاورد ، بی مراقبه نباید خورد )) ( برنامه سلوک ص 100 )
آتش عشق
کیست کآشفتة آن زلف چلیپا نشود ؟
دیده ای نیست که بیند تو و شیدا نشود
ناز کن ناز ، که دلها همه در بند تواند
غمزه کن غمزه که دلبر چو تو پیدا نشود
رخ نما تا همه خوبان خجل از خویش شوند
گر کِشی پرده ز رُخ کیست که رُسوا نشود
آتش عشق بیفزا ، غمِ دل افزون کُن
این دل غمزده نتوان که غم افزا نشود
چاره ای نیست به جُز سوختن از آتش عشق
آتشی ده که بیفتد به دل و پا نشود
ذرّه ای نیست که از لطف تو هامون نبود
قطره ای نیست که از مهر تو دریا نشود
سر به خاک سر کوی تو نهد جان ، ای دوست
جان چه باشد که فدای رُخ زیبا نشود
( دیوان امام خمینی (ره) ص 112 )
آقای بهجت حدود 30، 40 سال پیش یا بیشتر یک وقتی صحبت ایشان (آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی) را می فرمودند. فرمودند که یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء دیدم ایشان( آیت الله گلپایگانی) می خواهند به وادی السلام بروند. من هم همراه ایشان راه افتادم. حالا هر دو ساکت بودند و حرفی نمی زدند و مشغول ذکر بودند. در این تاریکی در وادی السلام سر یک سقیفه ایکه آنجاها هست یک گوشه ای نشستیم. در آن تاریکی ایشان مشغول ذکر بودند. یک دفعه دیدم که از دو تا چشمهای ایشان مثل دو لوله نور بیرون زد. و تمام آن فضا را روشن کرد. و هیچ حرفی هم با هم نداشتیم او مشغول خودش بود. و دوباره برگشتیم و به منزل رفتیم.
(مصاحبه با آیت الله بهجت چهار شنبه 11/2/1381 در قم )
دیدن صور برزخیه
آن عارف بزرگ ومتقی (آیت الله گلپایگانی) می فر مودند :
من وقتی از اصفهان به نجف اشرف مشرف شدم تا مدتی مردم را به صورتهای برزخیه خودشان میدیدم به صورتهای وحوش وحیوانات و شیاطین، تا آنکه از کثرت مشاهده ملول شدم. یک روز که به حرم مطهر مشرف شدم ، از حضرت امیرالمو منین علیه السلام خواستم که این حال را از من بگیرد ، من طاقت ندارم ، آن حضرت علیه السلام هم این حال را از من گرفت و از آن پس مردم را به صورتهای عادی میدیدم.
پیامبر اکرم(ص)فرمودند:
هر کسی را دو چشم سر و باطن است که با آن غیبها را می بیند و چون خداوند عالم به بنده ای اراده خیر فرماید، چشم های باطن او را باز می کند. (رساله لقاء الله ص 42 )
آیت الله سید جمال گلپایگانی در روستای سعید آباد گلپایگان و در سال 1295 هجری قمری دیده به جهان گشود. ایشان یکی از مراجع تقلید و هم عصر آیت الله سید علی قاضی بودند. و بهره های فراوان معنوی و عرفانی از آیت الله سید احمد کربلائی برده اند.
آیت الله گلپایگانی می فرمود:
شبی از شبهای زمستان که هوا بسیار سرد بود و برف هم می آمد. من برای تفکر در ارواح و ساکنان وادی آن عالم(به دستور استادشان) از اصفهان حرکت کردم و به قبرستان تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم. و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه ای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم، در این حال در مقبره را زدند تا جنازه ای را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند. آنجا بگذارند و شخص قاری قرآن که متصدی مقبره بود مشغول تلاوت شد تا آنها صبح بیایند و جنازه را دفن نمایند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قاری قرآن هم مشغول تلاوت شد. من هم که دستمال را باز کرده و می خواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن آن مرده شدند.
چنان گرزهای آتشین بر سر او می زدند که آتش به سوی آسمان زبانه می کشید، و فریادهایی از این مرده بر می خواست که گویی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل می کرد.
نمی دانم اهل چه معصیتی بود؟ از حاکمان جائر و ظالم بود که این طور مستحق عذاب بود؟. و ابداً قاری قرآن اطلاعی نداشت، آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت. من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم می لرزید، رنگم پرید و هر چه به صاحب مقبره (قاری قرآن) اشاره می کردم که در را باز کن من می خواهم بیرون بروم، او نمی فهمید، هر چه می خواستم به او بگویم زبانم قفل شده بود و حرکت نمی کرد. بالاخره به او فهماندم که چفت در را باز کن، من می خواهم بروم. گفت: آقا هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانده و در راه گرگ است تو را می درد.
هر چه خواستم به او بفهمانم که من طاقت ماندن ندارم، او ادراک نمی کرد به ناچار خود را به در اطاق کشاندم، در را باز کردم و خارج شدم. وتا اصفهان با آنکه مسافت زیادی نیست بسیار به سختی رفتم و چندین بار به زمین خوردم، رفتم در حجره و یک هفته مریض بودم.
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسنکدر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیر وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
مرحوم آیة الله حاج سید علی شوشتری پس از تکمیل مراتب علمی از نجف اشرف به شوشتر وطن
خویش بازگشته مشغول تدریس و امر قضاوت گردید .
در اواخر یکی از شبها در خانه او را کوبیدند ، نام کوبنده در را پرسید ، گفت : ملا قلی جولا هستم.
خادم به آقا گفت ، ایشان فرمود : حال دیروقت است فردا به مدرس بیاید ، عیال سید عرض کرد : این بیچاره شاید کار فوری دارد ، خوب است اجازه دهید بیاید حرفش را بزند ، آقا فرمود : حال که تو به زحمت خود راضی هستی برخیز برو اطاق دیگر تا او بیاید داخل ، ملا قلی آمد و گفت : آمده ام بگویم این راهی که می روی طریق جهنم است ، این را گفت و رفت ، عیال سید پرسید چه کار داشت ؟ سید گفت : گویا جنون پیدا کرده است .
هشت شب دیگر در همان وقت شب ، در کوبیده شد ، معلوم شد ملاقلی جولا است می خواهد خدمت آقا برسد ، آقا فرمود : این مرد هر وقت دیوانگیش گُل میکند سر وقت ما می آید ، ملاقلی وارد شد گفت : نگفتم این راه جهنم است ، حکم امروزت در ملکیت آن موضوع باطل است و سند صحیح وقف بودن آن که به مهر علما و معتبرین ممهور است در فلان مکان پنهان است ، این را گفت و رفت ، عیال سید وارد شد ، آقا را در فکر دید ، پرسید : ملاقلی چه گفت ؟
فرمود : حرفی بود ، چون صبح شد آقا به مدرس آمد و با بعضی از خواص به آن مکان رفت ، مکان را شکافتند و صندوقی بیرون آمد که وقف نامه ملک در آن بود ، سید حکم روز قبل را خواست و خط بطلان بر او کشیده و مدعیان مالکیت را خواست و سند را به آنها نشان داد ، همه متحیر شدند و مدعیان ملکیت آن ملک خجلت زده گردیدند .
هشت شب دیگر باز در همان ساعت در را کوبید ، معلوم شد ملاقلی است ، این دفعه خود آقا در را باز کرد و از وی استقبال نمود و مقدمش را گرامی داشت و فرمود : صدق قول شما معلوم شد ، حال تکلیف چیست ؟ ملاقلی گفت : چون معلوم شد که جنون ما گُل نمی کند آنچه داری بفروش و بعد از ادای دیون باقی مانده را بردار و برو نجف اشرف بمان و به این دستورالعمل مشغول باش ، آنجا باز به تو می رسم .
سید همان طور عمل نمود تا آنکه روزی در وادی السلام ملاقلی را دید دعا می خواند ، بعد از فراغ خدمتش رسید با وی به خلوتی رفتند ، ملاقلی گفت فردا من در شوشتر خواهم مُرد ، دستورالعمل تو این است و با سید وداع فرمود .
( سیری در آفاق ص 165 )
ملاقلی جولا یکی از اوتاد است و درباره او گفته اند که یکی از ابواب حضرت بقیة الله است .
تاجری از ثرتمندان تبریز صاحب اولاد نمی شد . هر چه نزد اطبا به معالجه پرداخت نتیجه ای ندید.
به نجف اشرف مشرف شد و مدتی در آنجا جهت تشرف خدمت امام عصر ارواحنا فداه به عمل
استجاره مشغول بود .
استجاره از سابق تا حال متداول بوده و هست . مردان پاک و پارسا از اهل نجف یا مسافرین ،
چهل شب چهارشنبه نماز و اعمالی در مسجد سهله را به جا می آورند و بعد به مسجد کوفه می روند
و در آنجا بیتوته می کنند . در ظرف این مدت ، یا شب آخر خدمت امام زمان علیه السلام مشرف می شوند و بسا باشد که آن حضرت را نشناسند و بسیاری از افراد این اعمال را انجام داده و به مقصود رسیده اند .
این مرد تاجر تبریزی نیز پس از موفقیت و انجام آن اعمال شبی بین خواب و بیداری ، حالتی
به او دست می دهد و شخصی را مشاهده می کند که به او می گوید : نزد ملاقلی جولای دزفولی
(نساج و بافنده) برو ، به حاجت خود خواهی رسید و دیگر کسی را ندید .
مرد تاجر می گوید : تا آن وقت نام دزفول را نشنیده بودم ، به نجف آمدم و از دزفول پرسش نمودم .
به من آنجا را معرفی کردند ، با فردی که با من بود به دزفول رفتم .
به همراهم گفتم تو جائی بمان بعد تو را می بینم . خودم راه افتادم و از مولا قلی جولا جویا شدم .
اغلب او را نمی شناختند ، تا فردی او را شناخت . گفت : بافنده ای است در زی فقرا
و با وضع شما تناسبی ندارد . من آدرس او را گرفتم . روانه شدم تا به دکان او رسیدم .
فردی را دیدم با پیراهن و شلوار کرباس در محلی که یک متر در دو متر بود ، مشغول بافندگی بود .
تا مرا دید گفت : حاج محمد حسین مطلب و حاجت شما روا شد ، بر حیرتم افزوده شد .
بعد از اذن و اجازه بر او داخل شدم ، هنگام غروب بود ، اذان گفت و به نماز مشغول شد .
به او گفتم من غریبم و امشب میهمان شما هستم . قبول نمود .
چون پاسی از شب گذشت کاسه چوبی که قدری ماست در آن بود و دو قرص نان جوینی
در طیفی چوبین پیش رویم گذارد ، من با اینکه به غذاهای خوب عادت داشتم با او شرکت کردم .
بعد تخته پوستی که داشت به من داد و گفت تو میهمان مایی روی آن بخواب ، و خود روی زمین خوابید .
نزدیک سپیده بلند شد ، اذان گفت ، نماز صبح و تعقیب مختصری خواند .
به او گفتم : من اینجا آمدم و دو مقصود داشتم ، یکی از آنها عملی شد ، دومی آن است که با چه عملی به این مقام رسیدی که ولی عصر ارواحنا فداه مرا به تو محوّل فرمود و از نام و ضمیرم اطلاعم دادی ؟ گفت : این چه پرسش است ، حاجتی داشتی روا گردید ، برو .
به او گفتم : تا نفهمم نمیروم ، چون میهمان شمایم ، به پاس احترام میهمان باید مرا خبر دهی .
گفت : در این مکان به کار خود (جولائی) مشغول بودم ، در مقابل این دکان ،
خانه یک ستمکار بود و سربازی از آن حفاظت میکرد ، یک روز آن سرباز پیش من آمد و گفت :
از کجا برای خود غذا تهیه می کنی ؟ گفتم : سالی یک خروار گندم می خرم و آرد می کنم و می پزم
و زن و فرزندی هم ندارم ، گفت : من در خانه این مرد مستحفظم و خوش ندارم از مال این ظالم
استفاده کنم ، اگر قبول زحمت فرمایی ، برای من هم یک خروار جو بخر و بپز ، من روزی دو قرص نان از تو می گیرم ، قبول کردم و او هر روز می آمد دو قرص نان می برد .
اتفاقا روزی نیامد ، از او پرسیدم ، گفتند : مریض است و در این مسجد خوابیده است .
به آنجا رفتم از حال او جویا شدم ، خواستم طبیب برایش بیاورم ، قبول نکرد ، گفت : احتیاجی نیست .
من امشب از دنیا می روم ، چون نصف شب شد ، در دکانت می آیند ، تو بیا و هر چه به تو دستور دادند عمل کن ، بقیه آردها هم برای خودت .
خواستم شب را پیش او بمانم ، قبول نکرد ، گفت : برو ، من نیز اطاعت کردم .
نیمی از شب رفته بود که در دکان زده شد و گفتند ملاقلی بیرون بیا ، من از دکان آمدم به مسجد رفتم ،
دیدم آن سرباز جان سپرده ، دونفر آنجا بودند ، به من گفتند : بدن او را به جانب رودخانه حرکت دهم ،
اجابت کردم ، آن دو نفر او را غسل دادند ، کفن کردند ، بر او نماز خواندند و آوردند در مسجد دفن کردند .
من به دکان برگشتم ، چند شب بعد در دکان زده شد ، کسی گفت : بیرون بیا ، من بیرون آمدم .
گفت : آقا تو را طلب نموده است ، با من بیا ، رفتم . با اینکه اواخر ماه بود ، ولی صحرا مانند شبهای مهتاب روشن بود و زمینها سبز و خرّم ، ولی ماه پیدا نبود .
در فکر فرو رفته و تعجب می کردم ، ناگاه به صحرای لور (شهری در شمال دزفول) رسیدم. از دور عده بزرگوارانی را دیدم به دور هم نشسته اند و یک نفر مقابل آنان ایستاده است ، ولی در بین ایشان یک نفر جلیل و از همه بالاتر بود ، به نحوی که هول و هراس مرا ربوده و استخوانهایم به صدا در آمد .
مردی که با من بود گفت : قدری جلوتر بیا ، رفتم و بعد توقف کردم ، آن نفر ایستاده گفت : بیا ،
بیم نداشته باش ، قدری جلوتر رفتم ، آن شخص که در بین آن جماعت از همه برتری داشت ،
به یکی از آن عدّه فرمود : منصب سرباز را به او بده . به من گفت : برای خدمتی که به شیعه ما نمودی میخواستم منصب سرباز را به تو بدهم ، عرض نمودم : من کاسب و بافنده هستم ، مرا به سربازی و سرهنگی چه ؟ می پنداشتم که می خواهند مرا به جای سرباز نگهبان قرار دهند .
تبسمی فرمود و گفت : منصب او را می خواستیم به تو دهیم ، باز تکرار کردم و گفتم : مرا چه به سربازی. در این هنگام یکی از آنها گفت : او عامی است به او بگوئید منصب سرباز را می خواهیم به تو بدهیم ، نمی خواهیم سرباز باشی و منصب او را به تو دادیم ، برو .
من برگشتم و در بازگشت هوا را تاریک دیدم و از آن روشنی و سبزی و خرّمی هم در صحرا خبری نبود .
از آن شب به بعد دستورات آقا یعنی حضرت صاحب الامر ارواحناله فداه به من می رسد و از آن جمله
دستورات آن حضرت انجام گرفتن مقصد و حاجت تو بود .
این حضرت مولاقلی جولا است که سلسله بسیاری از اهل سیر و سلوک و عرفان به او منتهی می شود.
(زندگانی شیخ انصاری ، ص 53 ، گویند این حکایت را حاج میرزا احمد آبادی در جلد دوم الشمس الطالعه ،ص 352 آورده است و آن را از حاج محمد طاهر تاجر دزفولی در اصفهان نقل کرده است.)
همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزوئی
به کسی جمال خود را ننمودهای و بینم
همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگوئی
به ره تو بسکه نالم ز غم تو بسکه مویم
شدهام ز ناله نالی شدهام ز مویه موئی
همه را خوش آنکه مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار موئی
چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی
چه شود که کام جوید ز لب تو کامجوئی
شود اینکه از ترحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلوئی
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خمّ می سلامت شکند اگر سبوئی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جوئی
نه به باغ ره دهندم که گلی به کام بویم
نه دماغ آنکه از گل شنوم به کام بوئی
نه وطن پرستی از من به وطن نموده یادی
نه زمن کسی به غربت بنموده جستجوئی
ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم نخواند
رخ شیخ و سجده گاهی سر ما و خاک کوئی
« در مورد مخالفتهای شخصی که ناشی از روابط عادی معیشتی می شد سخت گیری نمی کردند.
اصولا آقا زندگی را خیلی آسان می گرفت . علیهذا مخالفت با اشخاص هم بسیار سطحی بود.
تنها در مخالفت با اعتقادات سر سازش نداشت و بسیار سخت گیر بود. »
(ص 89 )
« می گفت ما هر کدام در موجودیت فعلی هستیم و یک طبیعت بالقوه داریم که باید بشویم ،
بودن و شدن ، از بودن به شدن راههائی وجود دارد که به آنها می گوئیم سیر و سلوک .
تمام حکمت اینجاست . از بودن به شدن ، خوب تعریف "شدن" لازم است ، چه می خواهیم بشویم
در گذشته عرفان را خداشناسی تعریف می کردند . ایشان می گفت : نه ! عرفان یعنی خود شناسی
" من عرف نفسه فقد عرف ربه " ما او را نمی توانیم بشناسیم ، ما خود را می شناسیم. »
(ص 92)
هوای پرواز
همسر ایشان می گویند :
« یک روز گفتند بچه ها را خبر کنیم که برای ناهار بیایند اینجا ، سر سفره ناهار ،
یک دفعه سرشان را بر زمین گذاشتند و دیگر چیزی نخوردند . سریع رفتم پیش شان و سرشان را
بلند کردم . گفتند : خانم ! گفتم بله ! گفتند : این با دیگر واقعا دارم می روم.»
( ص 177 )
دختر ایشان می گوید : (این واقعه بعد از رحلت ایشان اتفاق افتاده)
« یک بار من در تهران تنها بودم و پدر بچه ها در خورمشهر بود . من ترسیده بودم چشمانم را بستم
دیدم آقا بالای سر من ایستاده اند . گفتند چرا ناراحتی ؟ گفتم می ترسم !
گفتند من اینجا هستم نترس ، نگران نباش ! بعد از آن قوت قلبی که به من دادند دیگر نمی ترسم
هر اتفاقی که اینجا بیفتد متوجه هستند ، اگر یک ذره ناراحت شوم می فهمند. »
(ص 179)
توصیه ای از آقای الهی :
« یاد بگیرید جز خدا همه چیز را فراموش کنید و غفلتها را از بین ببرید. »
(ص 47)
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
غلام همت آنم که پایبند یکی است به جانبی متعلق شد از هزار برست
(غزلیات سعدی)
طلوع در سال 1325هجری قمری در تبریز و کوچ ایشان در سال 1388 هجری قمری بود.
وقتی که هجده ماه بیشتر نداشتند ، مادرشان از دنیا می رود و پس از چهار سال پدرشان هم از دنیا
می رود.
ایشان برادر کوچک علامه سید محمد حسین طباطبائی بودند.
از سن دوازده سالگی همراه برادرش علامه طباطبائی به مدرسه طالبیه تبریز می روند تا دروس حوزه
را فرا گیرند.
در سال 1304 هجری شمسی ، دو برادر چند قطعه زمین زراعیشان (به ارث رسیده بود) را به یکی از
آشنایان می سپارند تا هر از چند گاهی برایشان مبلغی از در آمد کشاورزی بفرستد و خود به نجف اشرف
برای ادامه تحصیل می روند.
ماجرای آشنائی این دو برادر با آقای قاضی
آقای قاضی هنگامیکه علامه را می بیند ، به او می گوید : طلبه ای که برای تحصیل به نجف می آید
خوب است غیر از تحصیل به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش نیز باشد ، و از نفس خود غافل نماند.
پس از این آشنائی رفت وآمد این دو برادر به محضر آن مرد خدا آغاز شده و سرسپرده ایشان ، راه
قرب را می پیمودند.
اخلاق
عارفی که خانواده اش در مورد او می گویند :
« او فرشته بود ، اخلاقش تک بود ، فکر نکنیم مثل او پیدا شود.»
(به نقل از همسر) ص 57
همسر آقای الهی از اخلاق خانوادگی ایشان می گوید :
« ما 30 سال با هم زندگی مشترک داشتیم. در این 30 سال من نتوانستم چیزی از ایشان ببینم که
مثلا یک بار بد اخلاقی و پرخاشگری کند یا ایرادی بگیرد. خداوند ایشان را چنان خلق کرده بود که
انگار یک فرشته بود که روی زمین آورده بودند ، همان گونه هم بردنش ، ایشان خیلی صبور بودند.»
ص 63
« همین که از در خانه وارد می شدند ، نگاه می کردند ، اگر می دیدند من از پنجره دارم نگاه می کنم
با خوشحالی می آمدند و می گفتند : همین که تو بلند می شوی و از پنجره نگاه می کنی همه چیز یادم
می رود ، تمام غم و غصه ها می ماند دم در . داخل خانه هم خیلی خوب بودند ما حتی یک اما و لما
با هم نداشتیم.» ص 64
« به بچه ها بسیار حرمت قائل بودند . از اول تا آخر می گفتند : اینها اولاد پیامبرند ، اگر من تندی
کنم خدا از من حساب می کشد. یک بار نشد حرف تندی بزنند یا کاری کنند که مثلا بچه ها بترسند.
خود بچه ها هم خیلی رعایت می کردند. خیلی ملاحظه ادب را می کردند.» ص 69
و دختر ایشان از اخلاق بزرگوارانه پدر می گویند :
آقا واقعا نمونه یک انسان کامل بودند. همه فرزندان را دوست داشتند، ولی به دختران محبت و
احترام خاصی داشتند و از آنها حمایت می کردند، بهترین پدر بود. یک بار هم با ما دعوا نکرد.
اصلا از این رفتارها نداشتیم. همه با هم دوست بودیم. در زندگی ما یکپارچگی خاصی بود.»
ص 69
آقای سید محمد الهی می گوید(پسر آقای الهی):
علاقه خاصی به اشعار حافظ داشت و بعضا هم با آهنگ خاصی آنها را زمزمه می کرد طوری
که ما هم می شنیدیم. وقتی ایشان صدایشان بلند می شد، من و خواهرهایم یواشکی صدای مان را
می خواباندیم که بشنویم. واقعا لذت بخش بود ... البته زندگی با ایشان کلا خاطره بود،
استثنائی نبود که من بخواهم خاطره خاصی بگویم.» ص 71
و این گفتار آیت الله حسن زاده آملی است که :
« این دو ( سید محمد حسن و سید محمد حسین طباطبائی) و شیخ محمد تقی آملی در سیرو سلوک
قرآنی از شاگردان به نام آیت الله قاضی تبریزی بوده اند و حقا در مراقبت، که کشیک نفس کشیدن
است، بسیار قوی و دارای رتبت عندیت بوده اند که " فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر " در شان آنان
صادق بود.» ص 44
سید محمد الهی می گوید :
«ایشان سیرو سلوک را در یک دوران خاص با اعمال خاص نمی دانستند. سیرو سلوک را در همین
زندگی عادی می دانستند. دنیای واقعی مخلوق خداست و به خدا هم ختم می شود، زندگی واقعی هم
همین سیرو سلوک است.» ص 43
به گفتار او از زبان علامه حسن زاده گوش فرا ده :
نکته ای بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سید محمد حسن الهی طباطبائی تبریزی، جانم به
فدایش، به یادگار دارم. روزی در شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشریف داشتم و هیچ گاه در
محضر فرخنده اش یک کلمه از دنیا و از کسی گله و شکوی حرف کم و زیاد مادی نشنیدم.
فرمودند : آقا انسان ها معادن اند باید معدنها را درآورد. (ص 4 )
کرامات
آقای سید محمد صادق قاضی طباطبائی می گوید :
« آقای الهی زمانی که در قم بود به روضه ای که در منزل مرحوم میرزا تقی زرگری تشکیل می شد
می رفت. آنها بعد از روضه یک جلسه خصوصی داشتند. یک بار پس از اتمام روضه وقتی برای ایشان
در سینی مسی چای می آورند ایشان انگشت خود را بر لب می گذارد و بعد به سینی مسی می زند،
سینی تبدیل به طلا می شود. اما ایشان می گوید ما طلا را می خواهیم چه کنیم، دوباره انگشت بر لب
می گذارد و به سینی می زند و سینی دوباره به حالت اولیه اش بر می گردد.» ص 115
سید محمد الهی می گوید :
« آقای الهی همه چیز را در مقابل رسیدن به خدا وسیله می دانست. اصلا در زندگی ایشان صحبت از
کرامت نبود ، ایشان وجودشان کرامت بود، آقا معتقد بود تقرب پروردگار هر آن باید محاسبه شود و در
صورتی که واقع نشود آن لحظه خسارت است و باید از آن توبه کرد، اصولا آقای الهی کشف و کرامت
را مقام نمی دانست بلکه می گفت اینها لطفی است از جانب پروردگار و همیشه می فرمود ما طلبی و
حقی از خدا نداریم. ما به وظیفه مان عمل می کنیم، خواجه هم خود رسم بنده پروری می داند.»
ص 115
(گزیده ای از کتاب الهیه)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک