بازدید امروز : 86
بازدید دیروز : 75
اشعار مرحوم آقاسی درباره امیرالمومنین حضرت علی(ع)
از ذکر علی مدد گرفتیم آن چیز که میشود گرفتیم در بوته ی آزمایش عشق از نمره ی بیست صد گرفتیم دیدیم که رایت علی سبز معجون هدایت علی سبز درچمبر آسمان آبی خورشید ولایت علی سبز از باده ی حق سیاه مستیم اما زحمایت علی سبز شیرین شکایت علی زرد فرهاد حکایت علی سبز دستار شهادت علی سرخ لبخند رضایت علی سبز در نامه ی ما سیاه رویان امضای عنایت علی سبز یا علی در بند دنیا نیستم بنده ی لبخند دنیا نیستم بنده ی آنم که لطفش دائم است با من و بی من به ذاتش قائم است دائم الوصلیم اما بی خبر در پی اصلیم اما بی خبر گفت پیغمبر که ادخال سرور فی قلوب المومنین اما به نور نور یعنی اتشار روشنی تا بساط ظلم را بر هم زنی هر که از سر سرور آگاه شد عشقبازان را چراغ راه شد جاده ی حیرت بسی پرپیچ بود لطف ساقی بود وباقی هیچ بود مکه زیر سایه ی خناس بود شیعه در بند بر العباس بود حضرت صادق اگر ساقی نبود ی ک نشان از شیعگی باقی نبود فقه شمشیر امام صادق است هر که بی شمشیر شد نالایق است وای وی زقاب و قرب و های و هو می دهد بر اهل تقوا آبرو گر چه تعلیمات مردم واجب است تزکیه قبل از تعلم واجب است تربیت یعنی که خود را ساختن بعد از آن بر دیگران پرداختن یک مسلمان آن زمان کامل شود که علوم وحی را عامل شود نص قرآن مبین جز وحی نیست آیه ای خالی زامر و نهی نیست با چراغ وحی بنگر راه را تا ببینی هر قدم الله را گر مسلمانی سر تسلیم کو سجده ای هم سنگ ابراهیم کو ساقی سرمست ما دیوانه نیست سرگذشت انبیاء افسانه نیست آنچه در دستور کار انبیاست جنگ با مکر و فریب اغنیاست چیست در انجیل و تورات و زبور آیه های نور و تسلیم وحضور جمله ی ادیان زیک دین بیش نیست جز الوهیت رهی در پیش نیست خانقاه و مسجد ودیر و کنشت هر که را دیدم به دل بت می سرشت لیک در بتخانه دیدم بی عدد هر صنم سرگرم ذکر یا صمد یا صمد یعنی که ما را بشکنید پیکر ما را در آتش افکنید گر سبک گردیم در آتش چو دود میتوان تا مبداء خود پر گشود ای خدا ای مبداء و میعاد ما دست بگشا بهر استمداد ما ما اسیر دست قومی جاهلیم گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم ای هزاران شعله در تیغت نهان خیز و ما را از منیت وا رهان ای خدا ای مرجع کل امور باز گردان ده شبم درتور نور در شب اول وضو از خون کنم خبس را از جان خود بیرون کنم سر دهم تکبیر تکبیر جنون گویمت انا علیک الراجعون خانه ات آباد ویرانم مکن عاقبت از گوشه گیرانم مکن بنگر یک دم فراموشم کنی از بیان صدق خاموشم کنی ما قلمهاییم دردست ولی کز لب ما میچکد ذکر علی ذکر مولایم علی اعجاز کرد عقده ها را از زبانم باز کرد نام او سر حلقه ی ذکر من است کز فروغ او زبانم روشن است گر نباشد جذبه روشن نیستم این که غوغا میکند من نیستم من چو مجنونم که در لیلای خود نیستم در هستی مولای خود ذکر حق دل را تسلا می دهد آه مجنون بوی لیلا می دهد جان مجنون قصد لیلایی مکن جان یوسف را زلیخایی مکن
التماس دعا !
|
||
+ نوشته شده در یکشنبه ششم شهریور 1390ساعت 6:45 توسط مهدی خوش منظر قراملکی |
|
شاید این جمعه بیاید...شاید
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمان خویش را
با همه لحظه خوش آواییم
در به در کوچه ی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط اوان من است
ای نگهت خاست گه آفتاب
در من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یارومدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه ی مشعر
کدام گوشه ی منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تاصبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه ی پیغمبران را
شعر از : مرحوم آقاسی
احادیثی درباره قرآن
احادیثی درباره قرآن
پیامبر اکرم (ص) فرمود : من دو چیز را در میان شما باقی گذاشتم ، تا وقتی که به آن دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد : یکی قرآن ، دیگری خاندانم . جامع الاخبار و الآثار کتب القرآن جلد 1 صفحه 94
رسول خدا (ص) فرمود : برتری قرآن بر سایر سخنها همانند برتری خدا بر مخلوقات اوست. جامع الاخبار و الآثار کتب القران جلد 1 صفحه 182 ...... بقیه در ادامه مطلب
رسول اکرم (ص) فرمود : قرآن جز خدا بهترین و برتری چیزهاست ، کسی که احترام قرآن را نگه دارد به خدا احترام کرده است، و کسی که حرمت قرآن را نگه ندارد نسبت به خدا بی حرمتی کرده است،احترام به قرآن در پیشگاه الهی همانند احترام پدر به فرزند است.( عزیزان توجه داشته باشید احترام به قرآن این نیست که ماچش کنیم و یک گوشه بزاریم و خاک بخورد ، احترام و حرمت قرآن زمانی حفظ میشود که به احکام آن عمل شود ، خود قرآن میفرماید ما شفا و رحمتیم برای اهل عمل و خزلان و گرفتاری زیاد می کنیم برای کسانی که اهل عمل به قرآن نیستند ) جامع الاخبار و الآثار جلد 1 صفحه 420
امام هشتم (ع) از امام کاظم (ع) نقل می کند که فرمود : مردی از امام صادق (ع) پرسید چگونه است که قرآن هر چه خوانده و منتشر می شود جز بر تازگی و طراوتش افزوده نمی شود ؟ امام صادق (ع) فرمود : زیرا خداوند آنرا برای زمان و مردم خاصی قرار نداده است ، بنابراین در هر عصری نو، پیش هر ملتی تا روز قیامت تازه و شاداب ایست. جامع الاخبار و الآثار کتب القران جلد 1 صفحه 169
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمود : بر شما باد قرآن ، پس آنرا رهبر و پیشوای خود قرار دهید ، زیرا آن سخن پروردگار جهانیان است . از طرف اوست و بسوی او بر می گردد ، بنابراین به متشابهات آنها هم ایمان آورید و از ضرب المثلهای آن پند گیرید. کنز العمال جلد 1 صفحه 515 حدیث 3300
امام علی (ع) فرمود : تاریخ گذشتگان و آیندگان و برنامه زندگی شما در قرآن است. بحار الانوار جلد 92 صفحه 32
پیامبر بزرگوار(ص) فرمود : بر شما باد به قرآن ، چون قرآن ، شفای سودمند ، وداروی پر برکت است و نگهبان کسی است که به آن چنگ می زند ، و نجاتبخش کسی است که ازآن پیروی کند. جامع الاخبار و الآثار جلد 1 صفحه 432
امام حسن مجتبی ( ع) فرمود : در این قرآن چراغهای روشن (هدایت) و داروی شفابخش دلهاست. جامع الاخبار و الآثار جلد 1 صفحه 164
رسول خدا (ص) فرمود : ای مردم آنچه از من برای شما نقل می شود چنانچه هماهنگ با قرآن بود بدانید گفتار من است و اگر مخالف با محتوای قرآن بود گفتهً من نیست. جامع الاخبار جلد 1 صفحه 395
پیامبر اکرم (ص) فرمود : قرآنیان ( اهل قرآن به احکام قرآن هم عمل میکنند ) و شب زنده داران ، بزرگواران امت من هستند. بحارالانوار جلد 92 صفحه 177
پیامبر خدا (ص) فرمود : حامل و حافظ قران پرچمدار اسلام است ، کسی که او را احترام کند خدا را گرامی داشته است ، کسی که به او اهانت کند مورد لعن و نفرین خدا خواهد بود. کنز العمال جلد 1 صفحه 515 حدیث 2294
پیامبر(ص) فرمود : قرآنیان بالاترین مقام انسانی بعد از پیامبران و فرستادگان الهی را دارند ، پس حقوق آنان را کم ندانید،زیرا در پیشگاه الهی دارای منزلتی هستند. بحار الانوار جلد 92 صفحه 180
رسول خدا (ص) فرمود : حاملان قرآن همان آموزگاران سخن خدا و در برکنندگان نور خدایند،کسی که آنان را دوست بدارد،خدا را دوست داشته و کسی که نسبت به آنان دشمنی کند با خدا دشمنی کرده است. کنز العمال جلد 1 صفحه 523حدیث 2345
رسول خدا (ص) فرمود : ای جامعه قرآن خوانان ! در مورد آنچه از قرآن خداوند بر دوش شما نهاده تقوای الهی را پیشه کنید . زیرا من وشما مسئولیم ، من مسئول ابلاغ رسالتم و از شما دربار? آنچه از کتاب خدا و سنت من دارید سؤال خواهد شد. جامع الاخبار و الآثار جلد 1 صفحه 379
پیامبر خدا (ص) فرمود: کسی که قرآنرا بیامزد و به آن عمل نکند و دنیا دوستی و زینت آن را بر قرآن ترجیح دهد سزاوار خشم خداوند است ، و در ردیف یهود و نصاری قرار خواهد داشت که کتاب خدارا پشت سر انداختند. جامع الاخبار و الآثار جلد 1 صفحه221
امام صادق (ع) به نقل از پدرانش فرمود : دو گروهند که اگر اصلاح بشوند امت من اصلاح خواهند شد و چنانچه فاسد شوند امت را فاسد خواهند کرد : حاکمان و قاریان قرآن. بحار الانوار جلد 92 صفحه 178
رسول خدا (ص) فرمود : کسی که قرآن بخواند و به آن عمل نکند خداوند او را روز قیامت کور محشور خواهد کرد. جامع الاخبار و الآثار جلد 1 صفحه 409
پیامبر اکرم (ص) فرمود : کسی که قرآن بخواند و بعد حرام بخورد و بنوشد یا محبت و زینت دنیا را برآن برتری دهد مستوجب خشم الهی می شود مگر اینکه توبه کند،و اگر بدون توبه بمیرد ، روز قیامت قرآن با او به محاجّه بر می خیزد تا او را محکوم نکند دست بر نمی دارد. بحارالانوار جلد 92 صفحه 180
پیامبر اکرم (ص) فرمود : بهترین شما کسی است که قرآن آموزد و آن را آموزش دهد. بحار الانوار جلد 2 صفحه 186
امام صادق (ع) فرمود : اگر کسی از قرآن یک حرف بیاموزد،خداوند برای او ده حسنه می نویسد،وده گناه از او می بخشد، وده درجه او را به بالا می برد،فرمود:نمی گویم،درمقابل هر آیه،بلکه در مقابل هر حرفی مانند ((باء)) یا ((تا)) یا همانند آنها. جامع الاخبار جلد 1 صفحه 213
پیامبر اکرم (ص) فرمود : اگر خواستار زندگی سعادتمندان ، ومرگ شهیدان و نجات روز محشر ، وسایه در روز قیامت و هدایت در روز گمراهی هستید پس قرآن بیاموزید،زیرا آن گفت? خدای مهربان و ایمنی از شیطان و موجب برتری و وزن? خوبیهای شما است. جامع الاخبار و الآثار جلد 1 صفحه 210
برگرفته شده از :hadith110.mihanblog.com
حیدربابا سلام به زبان فارسی
(1)
حیدربابا چو ابر شَخَد ، غُرّد آسمان
سیلابهاى تُند و خروشان شود روان
صف بسته دختران به تماشایش آن زمان
بر شوکت و تبار تو بادا سلام من
گاهى رَوَد مگر به زبان تو نام من
(2)
حیدربابا چو کبکِ تو پَرّد ز روى خاک
خرگوشِ زیر بوته گُریزد هراسناک
باغت به گُل نشسته و گُل کرده جامه چاک
ممکن اگر شود ز منِ خسته یاد کن
دلهاى غم گرفته ، بدان یاد شاد کن
(3)
چون چارتاق را فِکنَد باد نوبهار
نوروزگُلى و قارچیچگى گردد آشکار
بفشارد ابر پیرهن خود به مَرغزار
از ما هر آنکه یاد کند بى گزند باد
گو : درد ما چو کوه بزرگ و بلند باد
(4)
حیدربابا چو داغ کند پشتت آفتاب
رخسار تو بخندد و جوشد ز چشمه آب
یک دسته گُل ببند براى منِ خراب
بسپار باد را که بیارد به کوى من
باشد که بخت روى نماید به سوى من
(5)
حیدربابا ، همیشه سر تو بلند باد
از باغ و چشمه دامن تو فرّه مند باد
از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد
دنیا همه قضا و قدر ، مرگ ومیر شد
این زال کى ز کُشتنِ فرزند سیر شد ؟
(6)
حیدربابا ، ز راه تو کج گشت راه من
عمرم گذشت و ماند به سویت نگاه من
دیگر خبر نشد که چه شد زادگاه من
هیچم نظر بر این رهِ پر پرپیچ و خم نبود
هیچم خبر زمرگ و ز هجران و غم نبود
(7)
بر حقِّ مردم است جوانمرد را نظر
جاى فسوس نیست که عمر است در گذر
نامردْ مرد ، عمر به سر مى برد مگر !
در مهر و در وفا ، به خدا ، جاودانه ایم
ما را حلال کن ، که غریب آشیانه ایم
(8)
میراَژدَر آن زمان که زند بانگِ دلنشین
شور افکند به دهکده ، هنگامه در زمین
از بهر سازِ رستمِ عاشق بیا ببین
بى اختیار سوى نواها دویدنم
چون مرغ پرگشاده بدانجا رسیدنم
(9)
در سرزمینِ شنگل آوا ، سیبِ عاشقان
رفتن بدان بهشت و شدن میهمانِ آن
با سنگ ، سیب و بِهْ زدن و ، خوردن آنچنان !
در خاطرم چو خواب خوشى ماندگار شد
روحم همیشه بارور از آن دیار شد
(10)
حیدربابا ، قُورى گؤل و پروازِ غازها
در سینه ات به گردنه ها سوزِ سازها
پاییزِ تو ، بهارِ تو ، در دشتِ نازها
چون پرده اى به چشمِ دلم نقش بسته است
وین شهریارِ تُست که تنها نشسته است
(11)
حیدربابا ، زجادّة شهر قراچمن
چاووش بانگ مى زند آیند مرد و زن
ریزد ز زائرانِ حَرَم درد جان وتن
بر چشمِ این گداصفتانِ دروغگو
نفرین بر این تمدّنِ بى چشم و آبرو
(12)
شیطان زده است است گول و زِ دِه دور گشته ایم
کنده است مهر را ز دل و کور گشته ایم
زین سرنوشتِ تیره چه بى نور گشته ایم
این خلق را به جان هم انداخته است دیو
خود صلح را نشسته به خون ساخته است دیو
(13)
هرکس نظر به اشک کند شَر نمى کند
انسان هوس به بستن خنجر نمى کند
بس کوردل که حرف تو باور نمى کند
فردا یقین بهشت ، جهنّم شود به ما
ذیحجّه ناگزیر ، محرّم شود به ما
(14)
هنگامِ برگ ریزِ خزان باد مى وزید
از سوى کوه بر سرِ دِه ابر مى خزید
با صوت خوش چو شیخ مناجات مى کشید
دلها به لرزه از اثر آن صلاى حق
خم مى شدند جمله درختان براى حق
(15)
داشلى بُولاخ مباد پُر از سنگ و خاک و خَس
پژمرده هم مباد گل وغنچه یک نَفس
از چشمه سارِ او نرود تشنه هیچ کس
اى چشمه ، خوش به حال تو کانجا روان شدى
چشمى خُمار بر افقِ آسمان شدى
(16)
حیدربابا ، ز صخره و سنگت به کوهسار
کبکت به نغمه ، وز پیِ او جوجه رهسپار
از برّة سفید و سیه ، گله بى شمار
اى کاش گام مى زدم آن کوه و درّه را
مى خواندم آن ترانة « چوپان و برّه » را
(17)
در پهندشتِ سُولى یِئر ، آن رشک آفتاب
جوشنده چشمه ها ز چمنها ، به پیچ و تاب
بولاغ اوْتى شناورِ سرسبز روى آب
زیبا پرندگان چون از آن دشت بگذرند
خلوت کنند و آب بنوشند و بر پرند
(18)
وقتِ درو ، به سنبله چین داسها نگر
گویى به زلف شانه زند شانه ها مگر
در کشتزار از پىِ مرغان ، شکارگر
دوغ است و نان خشک ، غذاى دروگران
خوابى سبک ، دوباره همان کارِ بى کران
(19)
حیدربابا ، چو غرصة خورشید شد نهان
خوردند شام خود که بخوابند کودکان
وز پشتِ ابر غمزه کند ماه آسمان
از غصّه هاى بى حدِ ما قصّه ساز کن
چشمان خفته را تو بدان غصّه باز کن
(20)
قارى ننه چو قصّة شب ساز میکند
کولاک ضربه اى زده ، در باز مى کند
با گرگ ، شَنگُلى سخن آغاز مى کند
اى کاش بازگشته به دامان کودکى
یک گل شکفتمى به گلستان کودکى
(21)
آن لقمه هاى نوشِ عسل پیشِ عمّه جان
خوردن همان و جامه به تن کردنم همان
در باغ رفته شعرِ مَتل خواندن آنچنان !
آن روزهاى نازِ خودم را کشیدنم !
چو بى سوار گشته به هر سو دویدنم !
(22)
هَچى خاله به رود کنار است جامه شوى
مَمّد صادق به کاهگلِ بام ، کرده روى
ما هم دوان ز بام و زِ دیوار ، کو به کوى
بازى کنان ز کوچه سرازیر مى شدیم
ما بى غمان ز کوچه مگر سیر مى شدیم !
(23)
آن شیخ و آن اذان و مناجات گفتنش
مشدى رحیم و دست یه لبّاده بردنش
حاجى على و دیزى و آن سیر خوردنش
بودیم بر عروسى وخیرات جمله شاد
ما را چه غم ز شادى و غم ! هر چه باد باد !
(24)
اسبِ مَلِک نیاز و وَرَندیل در شکار
کج تازیانه مى زد و مى تاخت آن سوار
دیدى گرفته گردنه ها را عُقاب وار
وه ، دختران چه منظره ها ساز کرده اند !
بر کوره راه پنجره ها باز کرده اند !
(25)
حیدربابا ، به جشن عروسى در آن دیار
زنها حنا - فتیله فروشند بار بار
داماد سیب سرخ زند پیش پاىِ یار
مانده به راهِ دخترکانِ تو چشمِ من
در سازِ عاشقانِ تو دارم بسى سخن
(26)
از عطر پونه ها به لبِ چشمه سارها
از هندوانه ، خربزه ، در کشتزارها
از سقّز و نبات و از این گونه بارها
مانده است طعم در دهنم با چنان اثر
کز روزهاى گمشده ام مى دهد خبر
(27)
نوروز بود و مُرغ شباویز در سُرود
جورابِ یار بافته در دستِ یار بود
آویخته ز روزنه ها شالها فرود
این رسم شال و روزنه خود رسم محشرى است !
عیدى به شالِ نامزدان چیز دیگرى است !
(28)
با گریه خواستم که همان شب روم به بام
شالى گرفته بستم و رفتم به وقتِ شام
آویخته ز روزنة خانة غُلام
جوراب بست و دیدمش آن شب ز روزنه
بگریست خاله فاطمه با یاد خانْ ننه
(29)
در باغهاى میرزامحمد ز شاخسار
آلوچه هاى سبز وتُرش ، همچو گوشوار
وان چیدنى به تاقچه ها اندر آن دیار
صف بسته اند و بر رفِ چشمم نشسته اند
صفها به خط خاطره ام خیمه بسته اند
(30)
نوروز را سرشتنِ گِلهایِ چون طلا
با نقش آن طلا در و دیوار در جلا
هر چیدنى به تاقچه ها دور از او بلا
رنگ حنا و فَنْدُقة دست دختران
دلها ربوده از همه کس ، خاصّه مادران
(31)
با پیک بادکوبه رسد نامه و خبر
زایند گاوها و پر از شیر ، بام و در
آجیلِ چارشنبه ز هر گونه خشک و تر
آتش کنند روشن و من شرح داستان
خود با زبان ترکىِ شیرین کنم بیان :
قیزلار دییه ر : « آتیل ماتیل چرشنبه
آینا تکین بختیم آچیل چرشنبه »
(32)
با تخم مرغ هاى گُلى رنگِ پُرنگار
با کودکان دهکده مى باختم قِمار
ما در قِمار و مادرِ ما هم در انتظار
من داشتم بسى گل وقاپِ قمارها
از دوستان على و رضا یادگارها
(33)
نوروزعلى و کوفتنِ خرمنِ جُوَش
پوشال جمع کردنش و رُفتن از نُوَش
از دوردستها سگ چوپان و عوعوَش
دیدى که ایستاده الاغ از صداى سگ
با گوشِ تیز کرده براى بلایِ سگ
(34)
وقتِ غروب و آمدنِ گلّة دَواب
در بندِ ماست کُرّة خرها به پیچ و تاب
گلّه رسیده در ده و رفته است آفتاب
بر پشتِ کرّه ، کرّه سوارانِ دِه نگر
جز گریه چیست حاصل این کار ؟ بِهْ نگر
(35)
شبها خروشد آب بهاران به رودبار
در سیل سنگ غُرّد و غلتد ز کوهسار
چشمانِ گرگ برق زند در شبانِ تار
سگها شنیده بویِ وى و زوزه مى کشند
گرگان گریخته ، به زمین پوزه مى کشند
(36)
بر اهل ده شبانِ زمستان بهانه اى است
وان کلبة طویله خودش گرمخانه اى است
در رقصِ شعله ، گرم شدن خود فسانه اى است
سِنجد میان شبچره با مغز گردکان
صحبت چو گرم شد برود تا به آسمان
(37)
آمد ز بادکوبه پسرخاله ام شُجا
با قامتى کشیده و با صحبتى رسا
در بام شد سماور سوقاتیش به پا
از بختِ بد عروسى او شد عزاى او
آیینه ماند و نامزد و هاى هایِ او
(38)
چشمانِ ننه قیز به مَثَل آهوى خُتَن
رخشنده را سخن چو شکر بود در دهن
ترکى سروده ام که بدانند ایلِ من
این عمر رفتنى است ولى نام ماندگار
تنها ز نیک و بد مزه در کام ماندگار
(39)
پیش از بهار تا به زمین تابد آفتاب
با کودکان گلولة برفى است در حساب
پاروگران به سُرسُرة کوه در شتاب
گویى که روحم آمده آنجا ز راه دور
چون کبک ، برفگیر شده مانده در حضور
(40)
رنگین کمان ، کلافِ رَسَنهاى پیرزن
خورشید ، روى ابر دهد تاب آن رسَن
دندان گرگ پیر چو افتاده از دهن
از کوره راه گله سرازیر مى شود
لبریز دیگ و بادیه از شیر مى شود
(41)
دندانِ خشم عمّه خدیجه به هم فشرد
کِز کرد مُلاباقر و در جاى خود فُسرد
روشن تنور و ، دود جهان را به کام بُرد
قورى به روى سیخ تنور آمده به جوش
در توى ساج ، گندم بوداده در خروش
(42)
جالیز را به هم زده در خانه برده ایم
در خانه ها به تخته - طبقها سپرده ایم
از میوه هاى پخته و ناپخته خورده ایم
تخم کدوى تنبل و حلوایى و لبو
خوردن چنانکه پاره شود خُمره و سبو
(43)
از ورزغان رسیده گلابى فروشِ ده
از بهر اوست این همه جوش و خروشِ ده
دنیاى دیگرى است خرید و فروش ده
ما هم شنیده سوى سبدها دویده ایم
گندم بداده ایم و گلابى خریده ایم
(44)
مهتاب بود و با تقى آن شب کنار رود
من محو ماه و ماه در آن آب غرق بود
زان سوى رود ، نور درخشید و هر دو زود
گفتیم آى گرگ ! و دویدیم سوى ده
چون مرغ ترس خورده پریدیم توى ده
(45)
حیدربابا ، درخت تو شد سبز و سربلند
لیک آن همه جوانِ تو شد پیر و دردمند
گشتند برّه هاى فربه تو لاغر و نژند
خورشید رفت و سایه بگسترد در جهان
چشمانِ گرگها بدرخشید آن زمان
(46)
گویند روشن است چراغ خداى ده
دایر شده است چشمة مسجد براى ده
راحت شده است کودک و اهلِ سراى ده
منصور خان همیشه توانمند و شاد باد !
در سایه عنایت حق زنده یاد باد !
(47)
حیدربابا ، بگوى که ملاى ده کجاست ؟
آن مکتب مقدّسِ بر پایِ ده کجاست ؟
آن رفتنش به خرمن و غوغاى ده کجاست ؟
از من به آن آخوند گرامى سلام باد !
عرض ارادت و ادبم در کلام باد !
(48)
تبریز بوده عمّه و سرگرم کار خویش
ما بى خبر ز عمّه و ایل و تبار خویش
برخیز شهریار و برو در دیار خویش
بابا بمرد و خانة ما هم خراب شد
هر گوسفندِ گم شده ، شیرش برآب شد
(49)
دنیا همه دروغ و فسون و فسانه شد
کشتیّ عمر نوح و سلیمان روانه شد
ناکام ماند هر که در این آشیانه شد
بر هر که هر چه داده از او ستانده است
نامى تهى براى فلاطون بمانده است
(50)
حیدربابا ، گروه رفیقان و دوستان
برگشته یک یک از من و رفتند بى نشان
مُرد آن چراغ و چشمه بخشکید همچنان
خورشید رفت روى جهان را گرفت غم
دنیا مرا خرابة شام است دم به دم
(51)
قِپچاق رفتم آن شب من با پسر عمو
اسبان به رقص و ماه درآمد ز روبرو
خوش بود ماهتاب در آن گشتِ کو به کو
اسب کبودِ مش ممى خان رقص جنگ کرد
غوغا به کوه و درّه صداى تفنگ کرد
(52)
در درّة قَره کوْل و در راه خشگناب
در صخره ها و کبک گداران و بندِ آب
کبکانِ خالدار زرى کرده جاى خواب
زانجا چو بگذرید زمینهاى خاک ماست
این قصّه ها براى همان خاکِ پاک ماست
(53)
امروز خشگناب چرا شد چنین خراب ؟
با من بگو : که مانده ز سادات خشگناب ؟
اَمیر غفار کو ؟ کجا هست آن جناب ؟
آن برکه باز پر شده از آبِ چشمه سار ؟
یا خشک گشته چشمه و پژمرده کشتزار ؟
(54)
آمیرغفار سرورِ سادات دهر بود
در عرصه شکار شهان نیک بهر بود
با مَرد شَهد بود و به نامرد زهر بود
لرزان براى حقِّ ستمدیدگان چو بید
چون تیغ بود و دست ستمکار مى برید
(55)
میر مصطفى و قامت و قدّ کشیده اش
آن ریش و هیکل چو تولستوى رسیده اش
شکّر زلب بریزد و شادى ز دیده اش
او آبرو عزّت آن خشگناب بود
در مسجد و مجالس ما آفتاب بود
(56)
مجدالسّادات خندة خوش مى زند چو باغ
چون ابر کوهسار بغُرّد به باغ و راغ
حرفش زلال و روشن چون روغن چراغ
با جَبهتِ گشاده ، خردمند دیه بود
چشمان سبز او به زمرّد شبیه بود
(57)
آن سفره هاى باز پدر یاد کردنى است
آن یاریش به ایل من انشا کردنى است
روحش به یاد نیکى او شاد کردنى است
وارونه گشت بعدِ پدر کار روزگار
خاموش شد چراغ محبت در این دیار
(58)
بشنو ز میرصالح و دیوانه بازیش
سید عزیز و شاخسى و سرفرازیش
میرممّد و نشستن و آن صحنه سازیش
امروز گفتنم همه افسانه است و لاف
بگذشت و رفت و گم شد و نابود ، بى گزاف
(59)
بشنو ز میر عبدل و آن وسمه بستنش
تا کُنج لب سیاهى وسمه گسستنش
از بام و در نگاهش و رعنا نشستنش
شاه عبّاسین دوْربوْنى ، یادش بخیر !
خشگنابین خوْش گوْنى ، یادش بخیر !
(60)
عمّه ستاره نازک را بسته در تنور
هر دم رُبوده قادر از آنها یکى به روز
چون کُرّه اسب تاخته و خورده دور دور
آن صحنة ربودنِ نان خنده دار بود
سیخ تنور عمّه عجب ناگوار بود !
(61)
گویند میر حیدرت اکنون شده است پیر
برپاست آن سماور جوشانِ دلپذیر
شد اسبْ پیر و ، مى جَوَد از آروارِ زیر
ابرو فتاده کُنج لب و گشته گوش کر
بیچاره عمّه هوش ندارد به سر دگر
(62)
میر عبدل آن زمان که دهن باز مى کند
عمّه خانم دهن کجى آغاز مى کند
با جان ستان گرفتنِ جان ساز مى کند
تا وقت شام و خوابِ شبانگاه مى رسد
شوخى و صلح و دوستى از راه مى رسد
(63)
فضّه خانم گُزیدة گلهاى خشگناب
یحیى ، غلامِ دختر عمو بود در حساب
رُخساره نیز بود هنرمند و کامیاب
سید حسین ز صالح تقلید مى کند
با غیرت است جعفر و تهدید مى کند
(64)
از بانگ گوسفند و بز و برّه و سگان
غوغا به پاست صبحدمان ، آمده شبان
در بندِ شیر خوارة خود هست عمّه جان
بیرون زند ز روزنه دود تَنورها
از نانِ گرم و تازه دَمَد خوش بَخورها
(65)
پرواز دسته دستة زیبا کبوتران
گویى گشاده پردة زرّین در آسمان
در نور ، باز و بسته شود پرده هر زمان
در اوج آفتاب نگر بر جلال کوه
زیبا شود جمال طبیعت در آن شکوه
(66)
گر کاروان گذر کند از برفِ پشت کوه
شب راه گم کند به سرازیرى ، آن گروه
باشم به هر کجاى ، ز ایرانِ پُرشُکوه
چشمم بیابد اینکه کجا هست کاروان
آید خیال و سبقت گیرد در آن میان
(67)
اى کاش پشتِ دامْ قَیَه ، از صخره هاى تو
مى آمدم که پرسم از او ماجراى تو
بینم چه رفته است و چه مانده براى تو
روزى چو برفهاى تو با گریه سر کنم
دلهاى سردِ یخ زده را داغتر کنم
(68)
خندان شده است غنچة گل از براى دل
لیکن چه سود زان همه ، خون شد غذاى دل
زندانِ زندگى شده ماتم سراى دل
کس نیست تا دریچة این قلعه وا کند
زین تنگنا گریزد و خود را رها کند
(69)
حیدربابا ، تمام جهان غم گرفته است
وین روزگارِ ما همه ماتم گرفته است
اى بد کسى که که دست کسان کم گرفته است
نیکى برفت و در وطنِ غیر لانه کرد
بد در رسید و در دل ما آشیانه کرد
(70)
آخر چه شد بهانة نفرین شده فلک ؟
زین گردش زمانه و این دوز و این کلک ؟
گو این ستاره ها گذرد جمله زین اَلَک
بگذار تا بریزد و داغان شود زمین
در پشت او نگیرد شیطان دگر کمین
(71)
اى کاش مى پریدم با باد در شتاب
اى کاش مى دویدم همراه سیل و آب
با ایل خود گریسته در آن ده خراب
مى دیدم از تبار من آنجا که مانده است ؟
وین آیه فراق در آنجا که خوانده است ؟
(72)
من هم به چون تو کوه بر افکنده ام نَفَس
فریاد من ببر به فلک ، دادِ من برس
بر جُغد هم مباد چنین تنگ این قفس
در دام مانده شیرى و فریاد مى کند
دادى طَلب ز مردمِ بیداد مى کند
(73)
تا خون غیرت تو بجوشد ز کوهسار
تا پَر گرفته باز و عقابت در آن کنار
با تخته سنگهایت به رقصند و در شکار
برخیز و نقش همّت من در سما نگر
برگَرد و قامتم به سرِ دارها نگر
(74)
دُرنا ز آسمان گذرد وقت شامگاه
کوْراوْغلى در سیاهى شب مى کند نگاه
قیرآتِ او به زین شده و چشم او به راه
من غرق آرزویم و آبم نمى برد
ایوَز تا نیاید خوابم نمى برد
(75)
مردانِ مرد زاید از چون تو کوهِ نور
نامرد را بگیر و بکن زیر خاکِ گور
چشمانِ گرگِ گردنه را کور کن به زور
بگذار برّه هاى تو آسوده تر چرند
وان گلّه هاى فربه تو دُنبه پرورند
(76)
حیدربابا ، دلِ تو چو باغِ تو شاد باد !
شَهد و شکر به کام تو ، عمرت زیاد باد !
وین قصّه از حدیث من و تو به یاد باد !
گو شاعرِ سخنورِ من ، شهریارِ من
عمرى است مانده در غم و دور از دیارِ من
(41)
خجّه سلطان عمّه دیشین قیساردى
ملا باقر عم اوغلى تئز میساردى
تندیر یانیب ، توْسسى ائوى باساردى
چایدانیمیز ارسین اوْسته قایناردى
قوْورقامیز ساج ایچینده اوْیناردى
(42)
بوْستان پوْزوب ، گتیرردیک آشاغى
دوْلدوریردیق ائوده تاختا-طاباغى
تندیرلرده پیشیرردیک قاباغى
اؤزوْن ئییوْب ، توخوملارین چیتداردیق
چوْخ یئمکدن ، لاپ آز قالا چاتداردیق
(43)
ورزغان نان آرموت ساتان گلنده
اوشاقلارین سسى دوْشردى کنده
بیزده بویاننان ائشیدیب ، بیلنده
شیللاق آتیب ، بیر قیشقریق سالاردیق
بوغدا وئریب ، آرموتلاردان آلاردیق
(44)
میرزاتاغى نان گئجه گئتدیک چایا
من باخیرام سئلده بوْغولموش آیا
بیردن ایشیق دوْشدى اوْتاى باخچایا
اى واى دئدیک قورددى ، قئیتدیک قاشدیق
هئچ بیلمه دیک نه وقت کوْللوکدن آشدیق
(45)
حیدربابا ، آغاجلارون اوجالدى
آمما حئییف ، جوانلارون قوْجالدى
توْخلیلارون آریخلییب ، آجالدى
کؤلگه دؤندى ، گوْن باتدى ، قاش قَرَلدى
قوردون گؤزى قارانلیقدا بَرَلدى
(46)
ائشیتمیشم یانیر آللاه چیراغى
دایر اوْلوب مسجدیزوْن بولاغى
راحت اوْلوب کندین ائوى ، اوشاغى
منصورخانین الی-قوْلى وار اوْلسون
هاردا قالسا ، آللاه اوْنا یار اوْلسون
(47)
حیدربابا ، ملا ابراهیم وار ، یا یوْخ ؟
مکتب آچار ، اوْخور اوشاقلار ، یا یوْخ ؟
خرمن اوْستى مکتبى باغلار ، یا یوْخ ؟
مندن آخوندا یتیررسن سلام
ادبلى بیر سلامِ مالاکلام
(48)
خجّه سلطان عمّه گئدیب تبریزه
آمما ، نه تبریز ، کى گلممیر بیزه
بالام ، دورون قوْیاخ گئداخ ائممیزه
آقا اؤلدى ، تو فاقیمیز داغیلدى
قوْیون اوْلان ، یاد گئدوْبَن ساغیلدى
(49)
حیدربابا ، دوْنیا یالان دوْنیادى
سلیماننان ، نوحدان قالان دوْنیادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنیادى
هر کیمسَیه هر نه وئریب ، آلیبدى
افلاطوننان بیر قورى آد قالیبدى
(50)
حیدربابا ، یار و یولداش دؤندوْلر
بیر-بیر منى چؤلده قوْیوب ، چؤندوْلر
چشمه لریم ، چیراخلاریم ، سؤندوْلر
یامان یئرده گؤن دؤندى ، آخشام اوْلدى
دوْنیا منه خرابه شام اوْلدى
(51)
عم اوْغلینان گئدن گئجه قیپچاغا
آى کى چیخدى ، آتلار گلدى اوْیناغا
دیرماشیردیق ، داغلان آشیردیق داغا
مش ممى خان گؤى آتینى اوْیناتدى
تفنگینى آشیردى ، شاققیلداتدى
(52)
حیدربابا ، قره کوْلون دره سى
خشگنابین یوْلى ، بندى ، بره سى
اوْردا دوْشَر چیل کهلیگین فره سى
اوْردان گئچر یوردوموزون اؤزوْنه
بیزده گئچک یوردوموزون سؤزوْنه
(53)
خشگنابى یامان گوْنه کیم سالیب ؟
سیدلردن کیم قیریلیب ، کیم قالیب ؟
آمیرغفار دام-داشینى کیم آلیب ؟
بولاخ گنه گلیب ، گؤلى دوْلدورور ؟
یاقورویوب ، باخچالارى سوْلدورور ؟
(54)
آمیر غفار سیدلرین تاجییدى
شاهلار شکار ائتمه سى قیقاجییدى
مَرده شیرین ، نامرده چوْخ آجییدى
مظلوملارین حقّى اوْسته اَسَردى
ظالم لرى قیلیش تکین کَسَردى
(55)
میر مصطفا دایى ، اوجابوْى بابا
هیکللى ،ساققاللى ، توْلستوْى بابا
ائیلردى یاس مجلسینى توْى بابا
خشگنابین آبروسى ، اَردَمى
مسجدلرین ، مجلسلرین گؤرکَمى
(56)
مجدالسّادات گوْلردى باغلارکیمى
گوْروْلدردى بولوتلى داغلارکیمى
سؤز آغزیندا اریردى یاغلارکیمى
آلنى آچیق ، یاخشى درین قاناردى
یاشیل گؤزلر چیراغ تکین یاناردى
(57)
منیم آتام سفره لى بیر کیشییدى
ائل الیندن توتماق اوْنون ایشییدى
گؤزللرین آخره قالمیشییدى
اوْننان سوْرا دؤنرگه لر دؤنوْبلر
محبّتین چیراخلارى سؤنوْبلر
(58)
میرصالحین دلى سوْلوق ائتمه سى
میر عزیزین شیرین شاخسِى گئتمه سى
میرممّدین قورولماسى ، بیتمه سى
ایندى دئسک ، احوالاتدى ، ناغیلدى
گئچدى ، گئتدى ، ایتدى ، باتدى ، داغیلدى
(59)
میر عبدوْلوْن آیناداقاش یاخماسى
جؤجیلریندن قاشینین آخماسى
بوْیلانماسى ، دام-دوواردان باخماسى
شاه عبّاسین دوْربوْنى ، یادش بخیر !
خشگنابین خوْش گوْنى ، یادش بخیر !
(60)
ستاره عمّه نزیک لرى یاپاردى
میرقادر ده ، هر دم بیرین قاپاردى
قاپیپ ، یئیوْب ، دایچاتکین چاپاردى
گوْلمه لیدى اوْنون نزیک قاپپاسى
عمّه مینده ارسینینین شاپپاسى
(61)
حیدربابا ، آمیر حیدر نئینیوْر ؟
یقین گنه سماوارى قئینیوْر
داى قوْجالیب ، آلت انگینن چئینیوْر
قولاخ باتیب ، گؤزى گیریب قاشینا
یازیق عمّه ، هاوا گلیب باشینا
(62)
خانم عمّه میرعبدوْلوْن سؤزوْنى
ائشیدنده ، ایه ر آغز-گؤزوْنى
مَلْکامِدا وئرر اوْنون اؤزوْنى
دعوالارین شوخلوغیلان قاتاللار
اتى یئیوْب ، باشى آتیب ، یاتاللار
(63)
فضّه خانم خشگنابین گوْلییدى
آمیریحیا عمقزینون قولییدى
رُخساره آرتیستیدى ، سؤگوْلییدى
سیّد حسین ، میر صالحى یانسیلار
آمیرجعفر غیرتلى دیر ، قان سالار
(64)
سحر تئزدن ناخیرچیلار گَلَردى
قوْیون-قوزى دام باجادا مَلَردى
عمّه جانیم کؤرپه لرین بَلَردى
تندیرلرین قوْزاناردى توْسیسى
چؤرکلرین گؤزل اییى ، ایسیسى
(65)
گؤیرچینلر دسته قالخیب ، اوچاللار
گوْن ساچاندا ، قیزیل پرده آچاللار
قیزیل پرده آچیب ، ییغیب ، قاچاللار
گوْن اوجالیب ، آرتارداغین جلالى
طبیعتین جوانلانار جمالى
(66)
حیدربابا ، قارلى داغلار آشاندا
گئجه کروان یوْلون آزیب ، چاشاندا
من هارداسام ، تهراندا یا کاشاندا
اوزاقلاردان گؤزوم سئچر اوْنلارى
خیال گلیب ، آشیب ، گئچر اوْنلارى
(67)
بیر چیخئیدیم دام قیه نین داشینا
بیر باخئیدیم گئچمیشینه ، یاشینا
بیر گورئیدیم نه لر گلمیش باشینا
منده اْونون قارلاریلان آغلاردیم
قیش دوْندوران اوْرکلرى داغلاردیم
(68)
حیدربابا ، گوْل غنچه سى خنداندى
آمما حئیف ، اوْرک غذاسى قاندى
زندگانلیق بیر قارانلیق زینداندى
بو زیندانین دربچه سین آچان یوْخ
بو دارلیقدان بیرقورتولوب ، قاچان یوْخ
(69)
حیدربابا گؤیلر بوْتوْن دوماندى
گونلریمیز بیر-بیریندن یاماندى
بیر-بیروْزدن آیریلمایون ، آماندى
یاخشیلیغى الیمیزدن آلیبلار
یاخشى بیزى یامان گوْنه سالیبلار
(70)
بیر سوْروشون بو قارقینمیش فلکدن
نه ایستیوْر بو قوردوغى کلکدن ؟
دینه گئچیرت اولدوزلارى الکدن
قوْى تؤکوْلسوْن ، بو یئر اوْزى داغیلسین
بو شیطانلیق قورقوسى بیر ییغیلسین
(71)
بیر اوچئیدیم بو چیرپینان یئلینن
باغلاشئیدیم داغدان آشان سئلینن
آغلاشئیدیم اوزاق دوْشَن ائلینن
بیر گؤرئیدیم آیریلیغى کیم سالدى
اؤلکه میزده کیم قیریلدى ، کیم قالدى
(72)
من سنون تک داغا سالدیم نَفَسى
سنده قئیتر ، گوْیلره سال بوسَسى
بایقوشوندا دار اوْلماسین قفسى
بوردا بیر شئر داردا قالیب ، باغیریر
مروّت سیز انسانلارى چاغیریر
(73)
حیدربابا ، غیرت قانون قاینارکن
قره قوشلار سنَّن قوْپوپ ، قالخارکن
اوْ سیلدیریم داشلارینان اوْینارکن
قوْزان ، منیم همّتیمى اوْردا گؤر
اوردان اَییل ، قامتیمى داردا گؤر
(74)
حیدربابا . گئجه دورنا گئچنده
کوْراوْغلونون گؤزى قارا سئچنده
قیر آتینى مینیب ، کسیب ، بیچنده
منده بوردان تئز مطلبه چاتمارام
ایوز گلیب ، چاتمیونجان یاتمارام
(75)
حیدربابا ، مرد اوْغوللار دوْغگینان
نامردلرین بورونلارین اوْغگینان
گدیکلرده قوردلارى توت ، بوْغگینان
قوْى قوزولار آیین-شایین اوْتلاسین
قوْیونلارون قویروقلارین قاتلاسین
(76)
حیدربابا ، سنوْن گؤیلوْن شاد اوْلسون
دوْنیا وارکن ، آغزون دوْلى داد اوْلسون
سنَّن گئچن تانیش اوْلسون ، یاد اوْلسون
دینه منیم شاعر اوْغلوم شهریار
بیر عمر دوْر غم اوْستوْنه غم قالار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک