درباره ی قرآن خواندن ایشان به ما توصیه می کردند و می گفتند:
« بچه ها قرآن را زیاد بخوانید. قرآن نور است. قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در جوانی هر سه روز یک دور قرآن می خواندم. یعنی روزی ده جزء. الآن دیگر حوصله اش نیست، پیر شده ام، از نظر سن و سال، وضعیت، شغل، گرفتاری های کاری، این همه مسائل واقعاً نمی توانم قرآن بخوانم. خیلی دور شده ام. نُه روز، ده روز طول می کشد من یک دور قرآن را بخوانم.»
الآن که دور شده اند، روزی سه جزء می خوانند! ما اگر توی ماه مبارک رمضان خدا عنایت کند یک بار قرآن بخوانیم، فکر می کنیم اعجاز کرده ایم! کلی خدا را مؤاخذه می کنیم که آخر ما یک دور قرآن را خواندیم هیچ اتفاقی نیافتاد! قرآن خواندن را ما نیاز داریم، نه خدا.. نشریه ی امتداد- شماره64]
ای فرزندان آدم جملگی گمراهید مگر آنها که من هدایت کرده باشم، و همگی تنگ دستید مگر آنها که من ثروتمند کرده باشم، و همگی در هلاکت هستید مگر آنانکه من نجات داده باشم.پس از من بخواهید تا شما را هدایت کنم و راه رشد و کمال شما را کفایت کنم.گروهی از بندگانم را فقط فقر و تنگدستی اصلاح می کند که اگر آنها را ثروتمند سازم فاسد و تباه می گردند.و صلاح گروهی از بندگانم در صحت و سلامتی است که اگر بیمارشان سازم فاسد می شوند.
امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که مرضی به او برسد سوره حمد را در گریبانش هفت مرتبه بخواند پس اگر مرض از بین رفت چه بهتر، و گرنه هفتاد بار بخواند و من ضمانت می کنم که سلامتی یابد. (تفسیرالبرهان ج 1 ص 107)
در این مقاله به فضیلت های قرائت دو سوره از قرآن کریم اشاره خواهیم کرد:
فضیلت تلاوت سوره مبارکه حمد:
**پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: فضیلت سوره حمد مانند فضیلت حاملان عرش است، هر کس آن را قرائت کند، ثوابی مانند ثواب حاملان عرش به او داده می شود.(مستدرک الوسائل ج 4 ص 330)
**رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: هرکس سوره حمد را قرائت کند خداوند به عدد خواندن تمام کتابهایی که از آسمان نازل شده به او ثواب و پاداش عنایت می فرماید. (الاختصاص ص 39)
**ابن عباس از پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله وسلم» نقل کرده است که: سوره حمد...
کمتر جامعه و ملتى را مىتوان یافت که در ارتباطات مردم، چیزىبه نام «شوخى» وجود نداشته باشد. لازمه زندگى اجتماعى و داشتنارتباطهاى سالم و فرحبخش، مزاح است. البته گاهى هم مزاح، بهکدورت و کینه مىآنجامد و نتیجه معکوس مىدهد که اشاره خواهدشد.
بعضیها خصلتشوخى و مزاح را چه با گفتار و چه رفتار، بهعنوان شاخصه خود قرار دادهاند. برخى هم میانه خوشى با آن ندارند واهل شوخى نیستند.
از آنجا که این نوع برخورد، در میان مردم متداول است و نهمىتوان به کلى آن را مردود دانست و نه مىتوان بىحد و مرز طرفدار آن بود، در این بخش به بیان آثار، حد و مرز و شیوه و شرایط آن براساس تعالیم دینى مىپردازیم.
r مزاح، خصلتى مؤمنانه خستگى جسم و روح، با تفریحات سالم و مزاح و لطیفهگویىبرطرف مىشود. پرداختن به نشاط روحى و شادابى روان، در سایهلطایف و ظرایف، امرى طبیعى و مقبول و مورد حمایتشرع و دیناست، البته با مراعاتهایى خاص.
برخلاف تصور یا القای آنان که مىکوشند چهرهاى خشن و عبوساز اسلام ارایه دهند، در فرهنگ دینى مساله خوشحالى و شادى وخرسندسازى و «ادخال سرور» و شاد کردن دیگران، جزء خصلتهاى مثبت و پسندیده به شمار آمده است. از مزاح و شوخطبعى به عنوانیک خصلت مؤمنانه یاد شده است. اولیاى دین و بزرگان مکتب نیز درعمل، این گونه بودهاند.
امام صادق(علیهالسلام) فرمود: هیچ مؤمنى نیست مگر اینکه در او «دعابه»است. راوى از امام پرسید: دعابه چیست؟ حضرت فرمود: یعنى مزاحو شوخى.[1]
شوخىکردن، اگر در حد و مرز مجاز و معقول باشد، شادىآوراست و شادکردن مردم به فرموده حضرت رسول، کارى پسندیده استو در روایات، از ادخال سرور در دل اهل ایمان تمجید شده است: «انمن احب الاعمال الى الله عز و جل ادخال السرور على المؤمنین»؛ [2]
از محبوبترین کارها نزد خداى متعال، وارد ساختن شادمانى بر دلمؤمنان است.
یونس شیبانى از امام صادق(علیهالسلام) نقل کرده که آن حضرت پرسید:چگونه استشوخى و مزاحکردن شمابا یکدیگر؟ گفتم: اندک است.حضرت با لحنى عتابآمیز فرمود: چرا با هم مزاح و شوخى ندارید؟«فان المداعبة من حسن الخلق»، شوخى و مزاح، بخشى و جزیى ازخوشرفتارى و حسنخلق است و تو مىخواهى از این طریق، سرور وشادى بر دل برادرت وارد کنى، پیامبر هم با افراد شوخى مىکرد،مىخواست که آنها را شادمان سازد. [3]
r در سیره رهبران الهى نمونههایى که از مزاحها و رفتارهاى لطیفهآمیز و سخنانمطایبهانگیز حضرت رسول روایتشده است، نشان مىدهد که آنحضرت، در عین حال که خوشرفتارى و گشادهرویى و بذلهگویىداشت، از مرز حق و سخن درست فراتر نمىرفت و شوخیهایش باطلو لغو و ناروا نبود. در روایت است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:
«انى لامزح و لا اقول الا حقا»؛ [4]
من مزاح مىکنم، ولى جز حق نمىگویم.
این سخن، هم نشاندهنده مزاح در سیره رسول خداست، همرعایتحد و مرز آن.
در مورد على بنابىطالب(علیهالسلام) نقل شده که وى شوخطبع بود وهمین شوخطبعى نیز بهانه مخالفان او گشت تا حضرت را از گردونهخلافت کنار بزنند و چنین وانمود کنند که یک فرد خوشمشرب وشوخطبع، نمىتواند رهبرى مسلمین را عهدهدار شود. اهل مزاح بودنو بذلهگویى آن حضرت، حتى از زبان مخالفان او هم نقل شده است.عمروعاص، معاویه و عمر، سخنانى دارند که گویاى این ویژگى در آنحضرت است. خود حضرت با شگفتى یاد مىکند که عمروعاص درمنطقه شام، چنین وانمود و تبلیغات مىکند که فرزند ابوطالب، مزاحگو بذلهگو و بازیگر است! [5]تا چهره ناخوشایندى از وى در اذهان شامیانترسیم کند.
معاویه گفته است: خدا اباالحسن (على بنابیطالب) را رحمتکند، که خندان و گشادهرو و اهل فکاهى بود! [6]او مىخواست این را بهعنوان نقطه ضعف حضرت قلمداد کند.
در باره امام صادق(علیهالسلام) نقل شده که آن حضرت، بسیار خندهرو وشوخطبع بود: «و کان کثیر الدعابة و التبسم.» [7]
در برخى روایات هم توصیه شده که در مسافرت با یک جمع،براى سرور و رفع خستگى از مزاح و شوخیهاى سالم استفاده شود واین از آداب سفر بیان شده است.
r حد و مرز شوخى همچنان که گذشت، شوخى و تفریحات سالم و مزاحهاى بدونآزار و دور از تحقیر دیگران و پرهیز از استهزا مردم، به زندگى فردى واجتماعى نشاط مىبخشد و موضوع مهم «طنز» نیز به نحوى در قلمروشوخى و مزاح قرار مىگیرد، به شرط آنکه نگاه جدى به زندگى، آسیبنبیند و حیات بشرى به بازیچه و لودگى و هرزگى کشیده نشود.
عاقلان، در هر شوخى و هزل هم، یک سخن جدى مىیابند و ازوراى مزاح، به حقایق مىرسند، اما غافلان، جدىترین مسایل حیات راهم به بازى مىگیرند.
شوخى در گفتار و مطایبه در رفتار، نباید فلسفه حیات را به پوچىو خامى مبدل سازد و نگاه آدمى را در قشر نازکى از حقایق هستىمتوقف سازد. اساسا مرز شوخى و جدى پنداشتن زندگى در همیننگرش و زاویه دید نهفته است. زندهیاد، علامه محمدتقى جعفرى درتعریف «شوخى» مىنویسد:
«فروغ جهانافروز روح را خاموش ساختن و به قشر نازکى از نفت که روى آبمىسوزد خیرهشدن و لذتبردن، شوخى نامیده مىشود.» [8]
باز هم به تعبیر استاد علامه جعفرى: «با این فرض که همه عقلاى عالمبه وجود یک عده امور جدى معتقدند، بایستى شوخیهاى ما به صورتاستراحتهایى باشد که براى تکاپو در کار و فعالیت لازم مىدانیم. آرى، بایستشوخى کنیم، اما ضمنا باید بدانیم که این شوخى در حقیقت مانند بیرون آمدن ازکشتى است که در سطح اقیانوس زندگى در حرکت است و گام گذاشتن به صندوقمقوایى است که در روى امواج اقیانوس بىاختیار جست و خیز مىکند. ممکناست این کار خندهآور، تلخى یکنواختبودن حرکت کشتى و تماشا به دستگاه وساکنین کشتى را به دست فراموشى بسپارد، اما نباید فراموش کرد که درنوردیدنپهنه بیکران دریا، احتیاج به همان کشتى مجهز دارد که حتى کوچکترین پیچ ومهرهاش هم به طور جدى منظور شده است.» [9]
r نکاتی درباره شوخی انسآنها از نظر تحمل شوخى یکسان نیستند. بعضیها ظرفیت لازمبراى مزاح ندارند، در نتیجه شوخى به جاى دلشادکردن، کینه وکدورت مىآورد و به جاى غمزدایى، اندوهزا مىشود.
از سوى دیگر، افراط در هر چیز، حتى خندیدن و خنداندن وشوخى و لطیفهگویى ناپسند است و آثار سوء و عوارض تلخ دارد. اگردر تعالیم دینى از «مزاح» نهى شده یا از «کثرت مزاح» مذمتشده است،براى پیشگیرى از همین عوارض است. مولوى گوید:
گوش سر بربند از هزل و دروغ تا ببینى شهر جان را با فروغ.
البته که نگاه جدى به حیات و شناخت ناب از فلسفه زیستن وتوجه به عقبهها و گردنههاى پر پیچ و خم و آینده دشوار و اسرارآمیزوجود ما به حدى مشغول کننده است که اگر کسى به همین جهات، لباز خنده و زبان از شوخى و عمل از مزاح برگیرد، چندان قابل ملامت ونکوهش نیست.
اینک نگاهى گذرا به برخى احادیثى مىافکنیم که اساسا از مزاح،نهى مىکند، یا از افراط در شوخى برحذر مىدارد، یا به عوارض وپیامدهاى اخلاقى و اجتماعى زیادهروى در مزاح یا شوخیهاى بىحساب و لگامگسیخته و بىملاحظه نسبتبه حیثیت و آبرو وشخصیت دیگران اشاره دارد. با توجه به اینکه دین، مزاح را از اخلاقشایسته یک مؤمن مىداند، نهى از مزاح در موراد دیگر، جاى تاملدارد.
امام باقر(علیهالسلام) به حمران بناعین فرمود:
«ایاک و المزاح، فانه یذهب هیبة الرجل و ماء وجهه»؛ [10]
از شوخى بپرهیز، چرا که شوخى هیبت و آبروى انسان را مىبرد.
امام صادق(علیهالسلام) فرمود: «لا تمزح، فیذهب نورک»؛ [11]
شوخى مکن، که فروغت مىرود.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «کثرة المزاح تذهب بماء الوجه و کثرة الضحک تمحو الایمان»؛ [12]
شوخى بیش از اندازه و بسیار، آبرو را مىبرد و خنده زیاد، ایمان رامحو مىکند.
ز شوخى بپرهیز اى باخرد که شوخى تو را آبرو مىبرد.
در آداب و اخلاق مسافرت، در احادیث متعددى، چند چیز جز جوانمردى و فتوت به شمار آمده است، یکى هم مزاح است، اما بهشرطى که معصیت و گناه نباشد، یا موجب خشم و نارضایى پروردگارنگردد. (المزاح فى غیر المعاصى. کثرة المزاح فى غیر ما یسخط الله عزو جل).[13]
در سخنى هم امام صادق(علیهالسلام) فرموده است:
«ان الله یحب المداعب فى الجماعة بلا رفث»؛[14]
خداوند، شوخ و مزاحکننده و بذلهگو در میان جمع را دوستمىدارد، اگر به گناه کشیده نشود.
امام کاظم(علیهالسلام) نیز در توصیه به یکى از فرزندانش چنین مىفرماید: «... ایاک و المزاح، فانه یذهب بنور ایمانک و یستخف مروتک»؛[15]
از شوخى پرهیز کن، که نور ایمانت را مىبرد و مروت تو را سبکمىسازد.
امام زینالعابدین(علیهالسلام) در حدیثبلندى که به خصلتهاى گناهان وآثار و عواقب سوء آنها پرداخته، از جمله گناهانى را که پرده حیا وعصمت را مىدرد، شرابخوارى، قماربازى و پرداختن به لغویات وشوخیهایى مىشمارد که براى خنداندن مردم به کار گرفته مىشود.[16]
شاید اشاره به آثار سوء اخلاقى و روحى دلقکبازیهایى باشد کهعدهاى شغل خود را آنجام حرکات سبک و خنداندن مردم ساختهاند ومردم را از واقعیات حیات و عمق بینش و نگرش به زندگى و مراعاتآداب و سنن دور مىدارند.
آیا جز این است که چهرههاى دلقک و انسآنهایى که حرفهبازیگرى در خنداندن و لودگى و مسخرگى دارند، و شوخیهاى جلف وسبک و نسنجیده و دور از وقار مىکنند، به طور طبیعى هیبت و وقارانسانى خود را از دست مىدهند و در نظرها سبک جلوه مىکنند. اینمضمون، در احادیثبسیارى مطرح شده است.
امام على(علیهالسلام) فرموده است: «من کثر مزاحه استخف به و من کثر ضحکه ذهبت هیبته»؛[17]
کسى که زیاد شوخى کند، به سبب همان، سبک مىشود و هر کهزیاد بخندد، هیبتش مىرود.»
اگر در حدیث است که: «الکامل من غلب جده هزله»؛[18] کامل کسىاست که «جد» او بر «شوخى»اش غلبه و فزونى داشته باشد، نفى اصلشوخى و مزاح و هزل را نمىکند، بلکه شوخیهاى بىرویه و مزاحهاىخارج از حد را مى گوید که «جدیتحیات» را تحتالشعاع قرار مىدهد.
r شوخیهاى بدفرجام وقتى شوخى، از مرز اعتدال فراتر رود و به افراط کشیده شود،موجب تحقیر و اهانت مىگردد و طرف شوخى برمىآشوبد و در دفاعاز آبروى خود و حفظ موقعیتش به معارضه و برخورد مىپردازد.اینجاست که شوخى تبدیل به کدورت و دشمنى مىشود.
نمونههاى فراوانى مىتوان یافت که یک مزاح بیجا و نسنجیده کهبىحرمتى به کسى یا گروهى تلقى شده است، خشم آنان را برانگیختهاست. در ضربالمثلهاى ما تعابیرى همچون «شوخى شوخى آخرش بهجدى مىکشد»[19] وجود دارد که گویاى عواقب ناهنجار برخىشوخیهاست. همین مضمون در مثلهاى عربى نیز آمده است: «المزاحمقدمة الشر».
امام حسن عسکرى(علیهالسلام) فرمود: «لا تمازح، فیجترء علیک»؛[20] شوخىمکن، که بر تو گستاخ مىشوند. این، اشاره به از بین رفتن مهابت وحرمت مزاحکننده دارد که وقتى با شوخى، حریم خود را شکست وابهت و وقار خویش را زیر پا گذاشت، راه براى دیگران باز مىشود کهبه حرمتشکنى بپردازند.
در حدیث دیگرى که امام صادق(علیهالسلام) به «مؤمن الطاق» دارد به آثارسوء و خلافانگیز مزاح اشاره دارد. حضرت، ضمن وصایاى مفصلىبه وى، مىفرماید:
«ان اردت ان یصفو لک ود اخیک فلا تمازحنه و لا تمارینه و لا تباهینه و لاتشارنه؛[21]
اگر مىخواهى دوستى برادرت با تو صاف و زلال و بىآلایشبماند، با او شوخى، جدل، مفاخره و مخاصمه و کشمکش مکن.»
روشن است که این چهار عمل، گاهى نوعى تعرض به حریمشخصیت دیگرى محسوب مىشود و آن صفاى برادرى و دوستى رامىآلاید.
r خلاصه به هر حال، در شوخى کردن با دیگران، هم باید ظرفیت طرفمقابل سنجیده شود، هم از افراط و زیادهروى پرهیز گردد، هم از تحقیرو توهین و استهزا دیگران اجتناب شود، هم وقار و هیبتخودشخص محفوظ بماند. نشاندن گل لبخند به چهرهها به قیمتخوردکردن شخصیتیک انسان، و ایجاد شادى در عدهاى به بهاى غمگینساختن یک مسلمان، زیبنده و شایسته نیست. در مساله طنز وبرنامههاى فکاهى و عروسکى صدا و سیما نیز، به لحاظ اینکه گاهىاهانتبه اشخاص حقیقى مىشود و تعرض به آبرو و حیثیت آنان بهشمار مىآید، برخى به طور جدى مخالفند و آنان را از نظر فقهى وشرعى بىاشکال نمىدانند. اعتدال در هر امرى پسندیده است، در مزاحو شوخى نیز همچنین، تا معاشرتها پاک و دوستیها بادوام و رابطههاصمیمى و برادرانه باشد.
به نظر من فعال دانشجوئىِ آرمانخواه که واقعیتها را هم میشناسد، هرگز نباید در هیچ شرائطى احساس انفعال و بنبست کند. یعنى نباید از آرمانخواهى دست برداشت؛ نه در هنگام پیروزىهاى شیرین، نه در هنگام هزیمتهاى تلخ. ما در عرصهى دفاع مقدس پیروزىهاى بزرگى داشتیم، هزیمتهاى تلخى هم داشتیم. امام (رضوان الله علیه) سفارش میکردند و میگفتند: نگوئید شکست، بگوئید عدمالفتح. یک جا پیروزى نصیب انسان میشود، یک جا هم پیروزى نصیب انسان نمیشود؛ چه اهمیتى دارد؟ بعضىها هستند که اگر چنانچه جریان کار بر وفق مرادشان پیش آمد و به نقطهى مورد نظر خودشان رسیدند، از دنبال کردن آرمانها دست میکشند؛ این خطا است. «فاذا فرغت فانصب»؛ قرآن به ما میگوید: وقتى این کار را تمام کردى، این تلاش را تمام کردى، تازه خودت را آماده کن، بایست براى ادامهى کار. بعضى آنجورند - این اشتباه است - بعضى هم بعکس؛ اگر آنچه که پیش مىآید، بر طبق خواست آنها نبود، بر وفق مراد آنها نبود، دچار یأس و انفعال و شکست میشوند؛ این هم غلط است؛ هر دو غلط است. اصلاً بنبستى وجود ندارد در آرمانخواهىِ صحیح و واقعبینانه. وقتى انسان واقعیتها را ملاحظه کند، هیچ چیز به نظرش غیر قابل پیشبینى نمىآید.
در هشتم شوال سال 1344 هجری قمری قبرستان بقیع به عنوان مهمترین قبرستان اسلام به دست وهابیون تخریب شد.
در کمتر کشوری به اندازه سرزمین حجاز، آثار مربوط به قرون نخستین اسلام وجود داشته است؛ چرا که زادگاه اصلی اسلام آنجاست و آثار گرانبهایی از پیشوایان اسلام در جای جای این سرزمین دیده میشود. ولی متأسفانه، متعصّبان خشک مغز وهّابی، بیشتر این آثار ارزشمند را به بهانه واهی آثار شرک، از میان بردهاند و کمتر چیزی از این آثار پرارزش باقی مانده است. نمونه بارز آن، قبرستان بقیع است. این قبرستان، مهمترین قبرستان در اسلام است که بخش مهمی از تاریخ اسلام را در خود جای داده و کتاب بزرگ و گویایی از تاریخ مسلمانان به شمار میآید.
وضعیت بقیع قبل از تخریب
تا پیش از تخریب و ویرانی قبور مطهر بقیع توسط وهابیت متعصب که براساس معتقدات خود، به تخریب بسیاری از آثار تاریخی پرداختند، بر روی قبور پیشوایان و سایر بزرگان اسلام که در مدینه مدفون بودند گنبدها و بناهایی قرار داشت. ائمه بقیع در بقعه بزرگی که به طور هشت ضلعی ساخته شده بود و اندرون و گنبد آن سفیدکاری شده بود مدفون بودند. پس از تسلط وهابیون بر مدینه آنها ضمن تخریب قبور، آثاری که بر روی قبور قرار داشت را نیز از بین بردند. در جریان این واقعه بارگاه امام حسن مجتبی (ع)، امام سجاد (ع)، امام محمدباقر (ع) و امام جعفر صادق(ع) ویران شد. آنان اضافه بر قبور مطهر ائمه معصومین (ع)، دیگر قبور را هم تخریب کردند که عبارتند از: قبر منسوب به فاطمه زهرا (س)، عبدالله بن عبدالمطلب و آمنه پدر و مادر پیامبر اسلام، قبر مطهر فاطمه بنتاسد (ع) مادر امیرالمومنین (ع)، قبر مطهر حضرت امالبنین (ع)، قبرعباس عموی پیامبر، ابراهیم پسر پیامبر (ع)، قبر اسماعیل فرزند حضرت صادق (ع)، قبر دختر خواندگان پیامبر (ع)، قبر حلیمه سعدیه مرضعه پیامبر (ع) و قبور شهدای زمان پیامبر (ع).
نخستین تخریب قبور ائمه بقیع
نخستین تخریب قبور مطهر ائمه بقیع به دست وهابیون سعودی در سال 1220 هجری یعنی زمان سقوط دولت اول سعودیها توسط حکومت عثمانی روی داد، پس از این واقعه تاریخی - اسلامی با سرمایهگذاری مسلمانان شیعه و به کار بردن امکانات ویژهای، مراقد تخریب شده به زیباترین شکل بازسازی شد و با ساخت گنبد و مسجد، بقیع به یکی از زیباترین مراقد زیارتی و در واقع مکان زیارتی - سیاحتی مسلمانان تبدیل شد.
دومین تخریب بقیع
دومین و در واقع دردناکترین حادثه تاریخی - اسلامی معاصر به هشتم شوال سال 1344 و پس از روی کار آمدن سومین حکومت وهابی عربستان مربوط میشود؛ سالی که وهابیون به فتوای سران خود مبنی بر اهانت و تحقیر مقدسات شیعه، مراقد مطهر ائمه و اهلبیت پیامبر(ص) را مورد دومین هجوم وحشیانه خود قراردادند و بقیع را به مقبرهای ویران شده و در واقع مهجور و ناشناخته تبدیل کردند.
تخریب قبور در مکه، مدینه، جده و کربلا
وهابیون در سال 1343 هجری قمری در مکه گنبدهای قبر حضرت عبدالمطلب (ع)، ابیطالب (ع)، خدیجه (ع) و زادگاه پیامبر (ع) و فاطمه زهرا (ع) و "خیزران" عبادتگاه سری پیامبر (ع) را با خاک یکسان کردند و در جده نیز قبر "حوا" و دیگر قبور را تخریب کردند. در مدینه نیز گنبد منور نبوی را به توپ بستند، ولی از ترس مسلمانان، قبر شریف نبوی را تخریب نکردند آنها همچنین در شوال 1343 با تخریب قبور مطهر ائمه بقیع (ع) اشیاء نفیس و با ارزش آن قبور مطهر را به یغما بردند و قبر حضرت حمزه (ع) و شهدای احد را با خاک یکسان و گنبد و مرقد حضرت عبدالله و آمنه پدر و مادر پیامبر (ع) و دیگر قبور را هم خراب کردند.
وهابیون متعصب در همان سال به کربلای معلی حمله کردند و ضریح مطهرحضرت امام حسین(ع) را کندند و جواهرات و اشیاء نفیس حرم مطهر را که اکثرا از هدایای سلاطین و بسیار ارزشمند و گرانبها بود، غارت کردند و قریب به 7000 نفر از علما، فضلا و سادات و مردم را کشتند. سپس به سمت نجف رفتند که موفق به غارت نشدند و شکست خورده برگشتند.
منابع:
ناصر مکارم شیرازی، وهابیت بر سر دوراهی
جعفر سبحانی، آیین وهابیت
اصغر قائدان، تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره
مطالب مشروحه ذیل در جواب اشعار سخیف وتفرقه انداز سایت به روز ترین پایگاه دانلود مداحی72به آدرسhttp://www.madahi72.ir/که باعث اختلاف مذهبی بین برادرن شیعه وسنی می شود.اینگونه افراد آگاهانه ویاناآگاهانه درحال بازی درمیدان دشمنان اسلام ومسلمین ودررأس آنها شیطان بزرگ آمریکا،انگلیس و...هستند.
خیلی از متدینین فقط عنوان ولایتمداری رو به یدک میکشند ، اما تابع دستورات آقا نیستند ، هر چی آقا میخوان به این کارها (سب و لعن علنی) ایراد بگیرن اما کو گوش شنوا ؟ آقایون همانجوری که گفتین تابع دل خودشون هستند نه امر و نهی ولی مون...
میخواستم به دوستان و برادران عزیز سنی بگویم برداران، این بیانات بزرگ علمای ما در مورد اهل سنت است و برای وهابیانی که به غلط و از روی دشمنی با اسلام و مسلمین میخواهند به برادران سنی بگویند شیعه با سنی دشمنی دارد بگویم چشمهای کورتان را باز کنید و ببینید:
1.یک دسته از مسلمانان شیعه هستند و یک دسته ای از مسلمانان سنی، یک دسته حنفی و یک دسته ای حنبلی و دسته ای اخباری هستند؛ اصلاً طرح این معنا، از اول درست نبود.
در یک جامعه ای که همه می خواهند به اسلام خدمت کنند و برای اسلام باشند، این مسائل نباید طرح شود، ما همه برادر هستیم و با هم هستیم؛ منتها علمای شما یک دسته فتوا به یک چیز دادند و شما تقلید از علمای خود کردید و شدید حنفی؛ یک دسته فتوای شافعی را عمل کردند و یک دسته دیگر فتوای امام صادق (ص) را عمل کردند، اینها شدند شیعه، اینها دلیل اختلاف نیست ما نباید با هم اختلاف و تضادی داشته باشیم، ما همه با هم برادریم. برادران شیعه و سنی باید از هر اختلافی احتراز کنند. امروز اختلاف بین ما، تنها به نفع آنهایی است که نه به مذهب شیعه اعتقاد دارند و نه به مذهب حنفی و یا سایر فرق، آنها می خواهند نه این باشد نه آن، راه را این طور می دانند که بین شما و ما اختلاف بیندازند. ما باید توجه به این معنا بکنیم که همه ما مسلمان هستیم و همه ما اهل قرآن و اهل توحید هستیم، و باید برای قرآن و توحید زحمت بکشیم و خدمت کنیم.
صحیفه امام، ج 13، ص 54
2. ما با مسلمین اهل تسنن یکی هستیم؛ واحد هستیم که مسلمان و برادر هستیم. اگر کسی کلامی بگوید که باعث تفرقه بین ما مسلمان ها بشود، بدانید که یا جاهل هستند یا از کسانی هستند که می خواهند بین مسلمانان اختلاف بیندارند.
قضیه شیعه و سنی اصلاً در کار نیست، ما همه با هم برادریم. اقلیتهای مذهبی هم خاطر جمع باشند که ما اطمینان می دهیم به آنها که در این مملکت زندگی عادلانه و مرفهی خواهند داشت و مورد پشتیبانی ما هستند. اسلام از اهل ذمه پشتیبانی می کند. اگر کسانی چیز دیگری می گویند برای تفرقه انداختن است. فقط خرابکارها باید بدانند که این خرابکاری ها خیانت به ملت و مملکت است؛ دست از خرابکاری بردارند و زیر دولت اسلام و کلم? لا اله الا الله باشند. آنها چه می خواهند جز اینکه همه مردم در درجه سه و زارع و کارگر همه مرفه باشند؟ ما همه اینها را تأمین خواهیم کرد.
صحیفه امام، ج 6، ص 133
3. این از عنایات اسلام است که همه برادران اهل سنت و شیعه با هم هستند و اختلافی با یکدیگر ندارند و بحمدالله، کسانی را کهدر دو طرف بودند و تفرقه ایجاد می کردند را هم شناختند و کنار زدند و امروز صادقانه در کنار یکدیگر خدمت می کنند و من امیدوارم که این رویه مستدام باشد.
صحیفه امام، ج 17، ص 105
4. این یک نقشه ای بود و شماها باید در آنجا کوشش کنید که این نقشه را خنثی کنید. اینکه بین مسلمین جدایی بیندازند، مسلمین را چند طایفه کنند - خصوصاً بین شیعه و سنی – یک فاصله زیادی ایجاد کنند.
آنها غرضشان این بود که هر دو ضعیف بشوند. بنا شد که این گروه های عظیمی که هستند، یا سنی یا شیعه، در پاکستان و در ایران و دیگر جاها - اقلیت های کمی هم هستند، [اما] مهم اینها هستند – بنا شد که بین اینها آنچنان جدایی بیندازند و فاصله ایجاد کنند که اذهانشان از مسائل دیگر بکلی منحرف بشود؛ همه اذهان بیاید سراغ اینکه خودشان با هم دعوی کنند. این هم یکی از نقشه هایی بوده است که از قدیم الایام اینها، شیاطین، درست کرده اند؛ و از احساسات اسلامی اینها استفاده کرده اند؛ از احساسات مذهبی استفاده کردند. نه اینکه آنها می خواهند مذهب شیعه در پاکستان و در ایران باشد، و نمی خواهند مذهب سنی باشد؛ هیچ کدام را نمی خواهند که باشد.
اینها می خواهند اسلام نباشد. برای اینکه از اسلام خوف دارند!ترس دارند. این مسلمینی که یک میلیارد جمعیت هستند اگر اینها با هم بشوند – آدابشان علی حده، هر کس آداب خودش را انجام بدهد. هر کدام کارهای مذهبیش را انجام بدهد، اما در کنار هم باشد – اگر یک میلیارد مسلم در دنیا به هم مجتمع بشوند، قدرتشان بالاترین قدرت است. از این قدرت دیگر بالاتر نمی شود. اما آنها نمی گذارند این مطلب بشود. آنها دنبال این هستند. حکومت هاشان را وادار می کنند، بذر نفاق می پاشند بین اینها.
صحیفه امام، ج 7، ص 507
5. ما معترفیم که این دو برادر شیعه و سنی به واسطه دست هایی که در کار بوده است، چه از روی تقصیر یا قصور، نتوانسته اند اتحادی را که مسلمین باید در مقابل کفار و مشرکین داشته باشند، ایجاد نمایند.
الآن هم نمی گذارند؛ زیرا در اطراف پاکستان و هند و بنگلادش و دیگر نقاط مناقشه زیاد است و این امر موجب ضعف مسلمین و قوّت سلطه گران گردیده است. مسلمین با هم در مقابل کفار و مشرکین متحد شوند. آنها می خواهند اسلام نباشد تا بتوانند فضایل ما را بگیرند. در زمانی که همه مسلمین گرفتار کفار و مشرکین و منافقین هستند، وقت آن نیست که ما با هم جنگ و نزاع کنیم.
صحیفه امام، ج 16، ص 488-489
6.ما با برادران اسلامی اهل سنت خود هیچ اختلافی نداریم؛ و ما به برادران خود اطمینان می دهیم که تمام اقشار کشور – چه اهل سنت و چه شیعه – به حقوق خود خواهند رسید و هیچ فرقی بین طوایف مسلمین در حقوق سیاسی و اجتماعی و غیر آن نیست. من از همه برادران و خواهران خود در تمام کشور تقاضا دارم که به سمپاشی این عناصر فاسد اعتنا نکنند.
صحیفه امام، ج 6، ص 430
7.برادران من، برادران اهل سنت، برادران اهل تشیع، همه توجه داشته باشید که ریشه های فسادی که شماها را در تحت فشار ظلم و زیر چکمه های دژخیمان خودشان خرد کردند را در طول تاریخ و الآن از بین شما بحمدالله رفته اند و می روند، اینها در صدند که با اسم های مختلف شما را به جان هم بیندازند و نتیچه بگیرند
صحیفه امام، ج 14، ص 288-289
----------------
دوست من با این فتوای رهبر اگر به این بی بصیرتی خودت پایان ندی و در مقابل دشمن اسلام ، اختلاف میون مسلمونا رو بیشتر کنی تعجب نکن که بهت بگم جنابعالی هم در کشتار مسلمونای بیگناه ، با دشمن اسلام شریک جرم هستی. !!!!!!!!!! چون رهبر با این فتوا علاوه بر حفظ وحدت با پیروان خود اتمام حجت کرده است.
پس با این وجود ، علاوه بر حفظ وحدت ،اتمام حجت با شیعیان داخلی و خارجی نیز هست ، کسانی که دست از این کار برندارند از دسته های زیر جدا نیستند: 1- تندرو هستند. که نهایت هر تندروی انحراف و دشمنی با خداست. 2-جاهل هستند. 3-در وجود خود ریا دارند. 4-از روی عمد قصد پیشبرد اهداف دشمنان اسلام ، پیامبران ، اولیای دین و ولی فقیه را دارند.
-----------------------
فتوای مقام معظم رهبری
*
متن عربی:
«یحرم النیل من رموز إخواننا السنة فضلاً عن اتهام زوجه النبی بما یخل بشرفها بل هذا الأمر ممتنع على نساء الأنبیاء وخصوصاً سیدهم الرسول الأعظم»
*
*
ترجمه فارسی:
«اهانت به نمادهای برادران اهل سنت از جمله اتهام زنی به همسر پیامبر اسلامحرام است. این موضوع شامل زنان همه پیامبران و به ویژه سید الانبیاء پیامبر اعظم میشود.»
1-ما به فرقههاى عالم اسلام نمىگوییم از عقاید مخصوص فرقهى خود دست بکشید و عقاید فرقهى دیگر را قبول کنید؛ اما به همهى مسلمین مىگوییم در میان ما موارد مشترک، بیشتر و مهمتر و اساسیتر از موارد اختلاف است. دشمنان ما روى موارد اختلاف تکیه مىکنند؛ ما برعکس باید مواضع مشترک را تقویت کنیم و نگذاریم دشمن بهانه به دست آورد و با تفرق ما، نقطهى فشار روى پیکر امت اسلامى را پیدا کند.
درباره ی قرآن خواندن ایشان به ما توصیه می کردند و می گفتند:
« بچه ها قرآن را زیاد بخوانید. قرآن نور است. قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در جوانی هر سه روز یک دور قرآن می خواندم. یعنی روزی ده جزء. الآن دیگر حوصله اش نیست، پیر شده ام، از نظر سن و سال، وضعیت، شغل، گرفتاری های کاری، این همه مسائل واقعاً نمی توانم قرآن بخوانم. خیلی دور شده ام. نُه روز، ده روز طول می کشد من یک دور قرآن را بخوانم.»
الآن که دور شده اند، روزی سه جزء می خوانند! ما اگر توی ماه مبارک رمضان خدا عنایت کند یک بار قرآن بخوانیم، فکر می کنیم اعجاز کرده ایم! کلی خدا را مؤاخذه می کنیم که آخر ما یک دور قرآن را خواندیم هیچ اتفاقی نیافتاد! قرآن خواندن را ما نیاز داریم، نه خدا.. نشریه ی امتداد- شماره64]
مشرق: رهبر معظم انقلاب اسلامی بر خلاف بسیاری از رهبران و روسای کشورهای جهان پوششی ساده و به دور از تجمل دارد. تصویر زیر مربوط به جلسه رهبر انقلاب با اعضای خبرگان رهبری است که مورد توجه خبرنگاران و شبکه های اجتماعی قرار گرفته است.
ترجمه تیتر: "نظر یک مخاطب: نعلین رهبر معظم [آیتالله] خامنهای به سرهای حاکمان خلیج [فارس] شرف دارد!"
در آذر ماه سال 1376 هنگامی که امام خامنهای در اجلاس سران کشورههای عضو کنفرانس اسلامی در تهران سخنرانی کردند و عازم خروج از سالن کنفرانس بودند، سید حسن نصرالله، دبیر کل جنبش انقلابی حزب الله لبنان به وسط سالن رفت و دست ایشان را بوسید.
فردای آن روز، از او پرسیدند انگیزه شما از این کار چه بود؟ دبیر کل حزب الله لبنان پاسخ داد: امسال، کشور های عربی مرا به عنوان مرد سال جهان عرب معرفی و انتخاب کردند. در این کنفرانس در حالی که سران کشورهای عربی حضور داشتند و دوربینها نیز مراسم را مستقیماً برای ملتهای عرب پخش میکرد، من با بوسیدن دست حضرت آیة الله خامنهای خواستم به همه آنها بگویم شما که مرا مرد سال جهان عرب میدانید، این را نیز بدانید که رهبر من حضرت آیة الله خامنهایست و من افتخار میکنم که شاگرد ایشان هستم.
آنگاه که خداوند متعال، پیامبر یا امام معصوم(ع) را – به آن خاطر که معصوماند- به ولایت امر میگزیند، صفاتی چون علم و زهد و شجاعت و ابهت در او متجلی است و هنگامی که امام معصوم(ع)، غایب است بر ماست که به دنبال این صفات در شخصی بگردیم که بیش از دیگران آنها را در خود داراست. البته باید فقیهی عادل باشد و نه فقط کسی که از حرام الهی اجتناب میکند. او باید زاهد دنیا و شجاع و کاردان و حکیم و بصیر و مدبر باشد. در امتداد زمان و طول تاریخ ما، فقهایی از این نوع بودهاند و زمانه از فقهایی این چنین خالی نبوده است. امانت را به دوش کشیدند و از آن به تناسب طرف زمانی و شرایط که در آن حضور داشتند محافظت کردند. تا اینکه خداوند تعالی به مرجع بزرگ و فقیه گرانقدر این زمانه، امام خمینی(ره) توفیق داد تا این پیروزی تاریخی مداوم را به وجود آورد. شخصیت امام خمینی(ره) به نحوی در چشمها و عقلها و قلبها بروز یافت که هیچ کدام از ما تصور نمیکرد در طول تاریخ ما، فقهایی به این بزرگی بروز یافته باشند، البته در تاریخ ما فقهای بسیار بزرگی بودهاند اما ظرف زمانی و شرایط آنها متفاوت بوده است.
شهادت امام حسین(ع) عمل اختیاری بود یا مقدّر شده بود؟
پاسخ :
قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کنیم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی. تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است.
قضا یعنی حکم و حتمیت. در نظام آفرینش، موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آنها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت، این مرحله را قضا می نامند.
خداوند برای هر موجودی، اسباب هایی قرار داده که هستی و ویژگیهای موجود بستگی به آن علتها دارد. هر چه در جهان پدید می آید، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقی و بی حساب نیست. همان گونه که در بارش برف و باران عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل و اسباب انجام نمی پذیرد، کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق سر نمی زند، بلکه نخست چیزی را تصور می کند، سپس به آن می اندیشد و پس از آن که فایدة واقعی یا پنداری آن را پذیرفت، به انجام آن می کوشد. پس هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند چنین مقرّر کرده است.
این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان ناهمگونی ندارد،زیرا اختیار و آزادی یکی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر کرده که بشر کارهای خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این که می گوییم کارهای انسان هم به اختیار او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است که خدا اراده فرموده و مقدّر کرده که بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. خداوند برای حوادث جهان، علل و اسبابی مقدّر کرده،در مورد افعال انسانی،عقل و اراده و اختیار از جملة آن اسباب است اما آنچه که انسان با اختیار خود از میان تقدیرهای مختلف برگزیند، قضای الهی است.
بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که فقط یک راه دارد و همین که در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی کند. هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را بر سر چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آنها را انتخاب کند ندارد و سایر راه ها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آنها به نظر و فکر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معیّن میکند، و این همان قضا و قدر الهی خواهد بود،(1)
در این جا شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و پیشینة تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم میشود که آیندة سعادت بخش یا شقاوت بار هر کس تا چه اندازه مربوط به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او است، و بالاخره به راهی که انتخاب میکند.
تفاوتی که میان بشر و آتش که می سوزاند وآب که غرق میکند و گیاه که می روید و حیوان که راه می رود وجود دارد، این است که انسان انتخاب میکند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته، در قطعیت یافتن یک راه و یک کار، خواست او مؤثر است.
انسان، عملی را که با غریزه طبیعی و حیوانی او هماهنگ است و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی قادر است ترک کند (مانند ترک گناهان) همچنین کاری را که مخالف خواستههای او است و هیچ گونه عامل اجبار کنندة بیرونی وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد میتواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن برای عمل جراحی.
پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این که تقدیر او را مجبور سازد.
انسان فقط یک سرنوشت حتمی ندارد، بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آنها جانشین دیگری گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بیمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین میرود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش میباشد.
امام علی(ع) از پای دیوار کجی برخاست و کنار دیوار دیگری نشست. گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: "از قضای خدا به قَدَر وی و قضای دیگری فرار می کنم".(2) یعنی قضا و قدر معیّن کرده که هر چیزی اثر خود را داشته باشد و من با آگاهی که دارم، راهی را انتخاب می کنم که اثر خوب داشته باشد.
اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنیامیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگرِ بدعتگذار را جایز ندانسته بود)(3) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامههای بیشمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(4) بنابراین راهی که امام برمیگزیند، هم اختیاری است و هم تقدیر الهی است و میان تقدیر الهی و انتخاب او نه تنها تضادی نیست، بلکه همخوانی دارند.
حضرت میفرماید: «قد شاءالله أن یرانی مقتولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند میخواهد مرا کشتةسربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(5)
کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند میخواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشند. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(6) ولی انسانها را آزاد گذارده که به خواست خدا عمل کنند یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند.
در مورد امام حسین(ع) هم خداوند میخواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود.
حضرت خود را آزاد میدانست، ولی فقط اراده و خواست خدا را میپسندید، زیرا خواست خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت میدانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر میخواهند گمراهی خود را توجیه کنند و میگویند:
«لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا...؛ اگر خدا میخواست، ما و پدرانمان مشرک نمیشدیم»!(7)
منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار بوده است،هم چنان که قرآن از آنان نقل میکند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا میخواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمیکردیم و بدون اجازة او چیزی را حرام نمیشمردیم»(8)، یعنی عبادت بتها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشتهایم، ولی خداوند چنین اراده و مشیتی را از خود نفی کرده و میفرماید: «لو شاء الله لهداکم اجمعین؛ اگر خدا میخواست، همه شما را هدایت میکرد».(9)
اگر خداوند بخواهد به صورت اجبار انسانها را به راهی ببرد، مطمئناً به راه ایمان و بندگی اجبار میکرد، نه به سوی کفر و گمراهی در عین حال خدا ایمان اجباری را نمیپسندد و ایمانی را میخواهد که از روی اراده و انتخاب باشد و این ارزشمند است،نه ایمان اجباری.
پس خداوند وقتی ایمان جبری نخواهد و ارادة قطعی و تخلف ناپذیرش بر هدایت شدن اجباری مردم تعلق نگیرد، ارادة قطعی او بر کفر کافران و شرک مشرکان تعلق نخواهد گرفت، زیرا چنین ارادهای علاوه بر آن که جبر را حاکم میکند و مخالف دستور الهی است (که به ایمان امر کرده است) و فرستادن پیامبران را بی فایده میکند و...، ظلم میباشد اما خداوند از ظلم و ستم پیراسته است. پس نه کفر کافران به تقدیر حتمی است (که اراده انسان در آن نباشد) و نه ایمان مؤمنان، چون در این صورت نه کفر آنان گناه بود و نه ایمان ایشان ارزش داشت.
یکی از مباحث اخلاقی که اثرات زیادی در زندگی انسان دارد بحث ادب است که در روایات اسلامی بسیار بر آن تاکید شده است و تعاریف زیادی برای آن مطرح شده است از آن جمله تعاریف می توان به حدیث امام جواد علیه السلام اشاره کرد که فرمودند.
قالَ الإمام الجواد - علیه السلام - : الاْدَبُ عِنْدَ النّاسِ النُّطْقُ بِالْمُسْتَحْسَناتِ لا غَیْرُ، وَ هذا لا یُعْتَدُّ بِهِ ما لَمْ یُوصَلْ بِها إلی رِضَااللهِ سُبْحانَهُ، وَ الْجَنَّهِ، وَ الاْدَبُ هُوَ أدَبُ الشَّریعَهِ، فَتَأدَّبُوا بِها تَکُونُوا أُدَباءَ حَقّاً.
امام جواد - علیه السلام - فرمود: مفهوم و معنایادب از نظر مردم، تنها خوب سخن گفتن است که رکیک و سبک نباشد، ولیکن این نظریّه قابل توجّه نیست تا مادامی که انسان را به خداوند متعال و بهشت نزدیک نگرداند. بنابر این ادبیعنی رعایت احکام و مسائل دین، پس با عمل کردن به دستورات الهی و ائمّه اطهار (علیهم السلام)، ادب خود را آشکار سازید.(ارشاد القلوب دیلمی، ص 160)
در روایات، بهترین ارثی را که برای فرزندان میتوان به جای گذاشت ادب معرفی کردهاند امام علی(علیه السلام) میفرمایند:
«بخشش و تفضل هیچ پدری به فرزندش بهتر از عطیه ادب و تربیت پسندیده نیست.»(روایات تربیتی جلد ج 1،ص49)
حال ادب خود بر دو قسم است یکی ادب در برابر خداوند متعال و دیگری ادب در برابر بندگان خداوند. که ما در این بحث قسم اول را بررسی می کنیم که ادب در برابر خداوند متعال است که خود دارای بخش های مختلفی است:
1)ادب در ذکر خداوند:
که هرگاه خداوند متعال را ذکر می کنیم و نام خداوند را به زبان می آوریم با احترام کامل و با الفاظ مناسب ذکر کنیم
روزی در کنار قبرستان بقیع مدینه بودیم. یکی از این وهابی ها برای اینکه عاشقان ائمه(علیه السلام) را از قبور آن ها در بقیع دور کند،تسبیحی را در دست می گیرد و می اندازد پایین،سپس رو به حضرت امام حسن مجتبی(ع) می کند و می گوید:
امام حسن تسبیح منو بده،امام حسن تسبیح منو بده
)مردم در حال دیدن این صحنه بودند و احتمال وجود شک و تردید در آن ها وجود داشت از این جهت که ائمه نمی توانند رفع حاجت های مردم کنند(
ابوالفضل روزی طلب اینجانب ابوالفضل روزی طلب در 13شهریور سال 1342 در روستای میاب از توابع شهرستان مرند متولد شده ام. از کودکی عاشق شعر و ادبیات و معارف دینی و قرآنی می باشم، امیدوارم به لطف الهی بتوانم خدمتی هر چند ناقابل به هموطنانم انجام داده باشم.