بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 156
درباره مرند مرند یکی از شهرهای شمالی آذربایجان شرقی است. این شهر در 65 کیلومتری شمال غربی تبریز و در محور ارتباطی اروپا و آسیای میانه به ویژه کشورهای ارمنستان، ترکیه و نخجوان جمهوری آذربایجان واقع شده است.
شهر مرند، یکی از قدیمیترین شهرهای باستانی ایران به شمار میآید که در گذشته یکی از آبادترین شهرهای ایران بود، بطوری که آن را عروس آذربایجان لقب دادهاند.شاهد این مدعا اشعار خاقانی شروانی است که در قرن چهارم هجری درخصوص قالی مرند سروده است.
ون مرا سندس است در استبرق شاید ارقالی مرندی نیست»
در مورد نامگذاری و وجه تسمیه شهر مرند نظرهای متفاوتی بیان شده است؛ که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود؛
. در دایرهًْالمعارف اسلامی آمده است؛ که مرند در دوران اقتدار حکومتهای کلده و آشور مرکز مهمی بوده است. در آن روزگار دو قوم «ماد» و «ماننا» در آذربایجان استقرار داشتند و دولت اورارتو در غرب و دولت آشور از جنوب غربی حملاتی به این سرزمین میکردند.
حمدالله مستوفی مینویسد: مرند شهری است که حتی پیش از تاسیس مادها وجودداشته است و در بخشی از این منطقه اقوام ارمنی، گرجینشین، کرد و فارس زندگی میکردند.
. روایت است که مرند از نام دختر ترسایی به نام «مار» یا «ماریانا» گرفته شده است؛ زیرا سنگ بنای این شهر به دستور ماریا گذاشته شده است. او کلیسایی در این محل ساخت که اکنون به مسجد تبدیل شده است؛ به همین خاطر نام این شهر «ماریانا» خوانده و بعدها به «مروند»، «ماریانه» و سپس به مرند مبدل شد.
. در کتابهای جغرافیای تاریخی از این منطقه «موروندا» و «مانداگارانا» نام برده شده است و بطلمیوس، جغرافیدان یونانی از این ناحیه به همین نام یاد کرده است.
. واژه مرند از نظر علم زبانشناسی، اُنوماستیک (توپونیمی)، در اصل «مارند» بوده؛ یعنی محل زندگی «ماد» که رفته رفته بر اثر استعمال زیاد مخفف شد و به صورت «مرند» در آمد.در بیشتر نوشتههای ترکی، قوم ماد را به نام «مار» نوشتهاند،. برپایه این نظریه واژه ماد در زبان ترکی به «مر»، «مار» و «مای» تبدیل شده است؛ ویلیامز جکسون، در سفرنامه خود مرند را پایتخت شهرستان «واسپورگان» که یکی از حکومتهای الیگرشی دوره ساسانیان بوده است، دانسته و بازمانده آتشکده قلعه خاکستری مرند دلیل آن است.
در فتح آذربایجان به دست اعراب در جنگهای سالهای 18 تا 22 (هـ . ق) مرند نیز مثل شهرهای دیگر ایران به دست مسلمانان افتاد؛ اما از سال 160 (هـ .ق) به بعد تا مدتی به دست روادیان افتاد. بطوری که در قیام بابک خرمالدین این شهرستان جزو قلمرو او بود و حتی محمد روادی از او اطاعت میکرد.
حمدالله مستوفی، در عظمت شهر مرند میافزاید؛ مرند شهر بزرگی بود و دور تا دور آن بارویی با 800 گام ساخته شده بود. اما اکنون (قرن ششم هـ .ق) نیمهای از آن برجاست
پیش از اسلام
یر اساس اسناد اورارتویی، سابقه? شهرنشینی در مرند تا اواسط هزاره? سوم قبل از میلاد میرسد، در حالی که در تپههای باستانی «گرگر»، ظروف سفالی و ابزارهایی از هزاره? پنجم قبل از میلاد دیده شدهاست. همچنین در تپه? خاکستری (قلعه? مرند) نیز آثاری از هزاره? چهارم قبل از میلاد به دست آمدهاست. «ولادیمیر مینورسکی» با استفاده از نظر باستانشناسان، این قلعه? خاکی فروریخته را از سلسله قلاع خاکی اورارتویی میداند.
آنچه از مدارک و نظرات باستانشناسان و مورخین به دست میآید، این است که شهر مرند در روزگار پادشاهی مادها از رونق بسیاری برخوردار بوده و به دلیل اهمیت خاصی که در ایالت آتورپاتکان داشته، همواره مورد توجه حکومت مرکزی بودهاست. همچنین در دایرةالمعارف اسلامی آمدهاست که مرند مرکز حکومت اقوامی مهم در دوره? «کلده» و «آشور» بودهاست
پس از اسلام
آنچه که از مدارک تاریخی بر میآید، فتح آذربایجان به دست اعراب در سالهای 18 تا 22 هجری قمری صورت گرفتهاست، اما مورخین اسلامی از مرند برای نخستین بار در سال 160 هجری نام بردهاند. بنا به نوشته? بلاذری، مرند در هنگام فتح آذربایجان، قریه? کوچکی بود که «ابوالبیعت حلبس» به آبادی آنجا همت گماشت و پس از او پسرش محمد در سال 200 هجری، حاکم مرند شد و برای توسعه? شهر کوشش بسیار کرد. این مرد فرهنگ دوست، دلیر و شجاع بود و بنا به نوشته? طبری، او شعرهایی به زبان فارسی آذری داشته که در آذربایجان معروف بودهاست.
در روزگار قیام بابک خرمدین به سال 201 هجری، شهر مرند سالها یکی از مناطق تحت نفوذ وی بودهاست. چند سلسله? مهم و محلی در این زمان بر مرند حکومت میراندهاند که از جمله? آنها «سالاریان»، «روادیان» و «شدادیان» را میتوان نام برد. در اواخر قرن چهارم هجری، در کتابهای «حدودالعالم» و «صورةالارض»، از مرند به عنوان شهری آباد یاد شدهاست و ابوعبدالله مقدسی نیز مرند را شهری مستحکم نامیده و حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب نوشتهاست: «مرند شهر بزرگی است که دور بارویش 800 گام است و باغهای پرمیوه دارد. بالاخره شاردن، سیاح فرانسوی مینویسد: «مرند شهر خوبی است و دارای 2500 باب خانه و باغچه میباشد و بوستانهایش بیشتر از عمارت و آبادی است». همچنین بسیاری از مورخین اسلامی از جمله ابن حوقل بغدادی، یاقوت حموی، حمدالله مستوفی قزوینی، ابراهیم اصطخری، الفداء قزوینی، ناصر خسرو قبادیانی، ابن واضح یعقوبی، یحیی بلاذری و ابن خرداذیه، همگی در کتب خود از مرند یاد کرده و آن را توصیف کردهاند.
در سال 602 هجری قمری، مرند در یک یورش سهمگین توسط گرجیان به ویرانی کشیده شد و در سال 622، «سلطان جلالالدین خوارزمشاه» در مرند استقرار یافت.
در دوره? ایلخانان بر رونق و آبادی مرند افزوده شد. به طوری که بنای کاروانسرای آیراندیبی و قلعه? هلاکو در شمال مرند نیز از بناهای اواخر دوره? ایلخانی، یعنی زمان ابوسعید بهادرخان به سال 731 است که کتیبه? محراب مسجد جامع مرند نیز شاهد این مدعاست.
مرند در زمان حکومت امرای محلی قراقویونلوها، محل پیکارهای مختلفی واقع گردید. در سال 807 هجری، مرند به دست سپاهیان «میرزا ابوبکر گورکان» غارت گردید. قرایوسف در سال 809، پس از جنگ با ابوبکر در مرند، زمستان را اتراق کرد. در سال 837، شهر مرند پس از نبردی طولانی بین آققویونلوها و تیموریان به دست آق قویونلوها فتح گردید. جهانشاه میرزا قرایوسف، هنگام جنگ با برادر خود -اسکندر میرزا- در مرند اقامت گزید. در دوره? صفویه، هنگام جنگ بین شاه تهماسب صفوی با عثمانیان، مرند مرکز فرماندهی سپاه ایران بود. در سال 1011 هجری، شاه عباس صفوی حکومت مرند را به «جمشید سلطان دمبلی» سپرد. در سال 1014 تا 1016 در هنگام جنگ بین صفویه و عثمانیان، شاه عباس مدتی در مرند مستقر شد. در بین سالهای 1045 و 1135 هجری، شهر مرند در جنگهای بین ایران و عثمانی مورد تعرض و قتل و غارت قرار گرفت. در زمان ضعف دولت صفویه و حکومت نادرشاه افشار، شهر مرند به دست حکام خاندان دنبلی اداره میشد. در دوره? زندیه، کریم خان زند در سال 1205 هجری توانست آذربایجان، از جمله مرند را از دست حکام محلی درآورد. در دوره? قاجاریه نیز حسین خان دنبلی حاکم مرند و خوی از فتحعلی شاه قاجار پذیرائی کرد. در زمان عقد معاهده? ترکمانچای به سال 1243، نماینده? عباس میرزا با «پاسکویچ»، فرمانده? روسی در مرند ملاقات کرد. در دوره? مشروطیت، سردار ملی سالها در مرند با «میرزا حسین خان یکانی» و «رضاقلی سرتیپ یکانی» فرزند «زال خان» روابط نزدیک داشتهاست. از دیگر مجاهدین آزادی خواه دوره? مشروطیت در مرند از اشخاص زیر میتوان نام برد: «میرزا عیسی حکیمزاده»، «اسماعیل یکانی»، «نورالله یکانی»، «حبیبالله شاملوی مرندی»، «حاج ابراهیم ذوالفقارزاده»، محمدولی صراف»، «حاج حسین صراف»، میرزا محمود»، برادران «میرزا صابر مرندی» معروف به مکافات، صاحب روزنامه? مکافات به سال 1327 هجری در خوی، «حاج جلال مرندی»، «محسن خان»، «مصطفی خان اسفندیاری»، «حاج ملاعباس واعظ قرهآغاجی»، «حاج علیاکبر صدیقی»، «میرزا کریمزاده» و «میرزا نصیر رئیسالسادات» و پسرش «میرزا احمد رئیسالسادات»]
جغرافیا
شهر مرند در ناحیه? شمال غربی استان آذربایجان شرقی و در شمالیترین منطقه? ایران واقع شدهاست که از سمت شمال و جلفا، از سمت شرق به ارسباران، از سمت جنوب به تبریز و شبستر و از سمت مغرب به استان آذربایجان غربی محدود شدهاست. این شهر در 45 درجه و 46 دقیقه? طول شرقی و 38 درجه و 26 دقیقه? عرض شمالی قرار گرفتهاست و حدود 20 کیلومتر مربع وسعت دارد
مردم
اهالی شهر مرند، همانند ساکنان سایر نواحی استان آذربایجان شرقی، به زبان ترکی آذربایجانی و با لهجه? محلی خود سخن میگویند.
شهر مرند نسبت به شهرهای دیگر استان، بیشتر جنبه? تجارتی دارد. بهطوریکه بیشترین پاساژها و مراکز خرید پس از مرکز استان در این شهر قرار دارد. افزودنی است که بزرگترین بازار مدرن شمال غرب کشور در این شهر در حال ساخت میباشد.
کشاورزی در این منطقه ترکیبی از باغداری و کشت گندم و جو است. از محصولات مهم این شهر میتوان به گیلاس، زردآلو، گلابی و سیب اشاره کرد.
مطابق نوشتههای تورات، مادر حضرت نوح(ع) در مسجد بازار مرند مدفون است. برخی نیز بنای شهر مرند را به امر دختر ترسائی به نام «ماریا» میدانند و بنای اولیه? مسجد جامع فعلی مرند را نیز، کلیسایی میشمارند که وی بنا کردهاست و نام مرند را هم برگرفته از نام ماریا با اندکی تغییر میدانند.
آثار با ارزش دیگری هم به لحاظ تنوع گردشگری در شهرستان مرند وجود دارد. از این آثار میتوان کلیسای سنت هرپیسمیه مربوط به قرن سیزدهم میلادی در کلیسای سهرقه (که به نامهای سهرل و سنت هوانس)، بقعه سلطان سنجر زنوز مربوط به قرن پنجم و ششم میلادی، تپه باروج و تپه خاکستری است.از بلندترین قله کوههای این منطقه میتوان از کوه علمدار ـ فلک داغی (قله میشو) کوه سنگبوران و گچی قالاسی نام برد.
کاروانسرای مرنداین کاروانسرا یکی از جاذبههای گردشگری مرند است که در 13 کیلومتری مرند و در سر راه جلفا و در دشت الـــکی (هلاکو) واقع شده است. این نقطه تاریخی و دیدنی نیز در سال 730 (هـ .ق) در دورهی ابوسعید بهادرخان ایلخانی بنا شده است؛ که یکی از باشکوهترین بناهای زمان خود محسوب میشده است. روایتی وجود دارد که کاروانسرای مذکور به جهت نزدیکی و همنامی با هلاکو، مقر حکومتی هلاکوخان مغول بوده است. ساختمان این بنا را به هلاکو نسبت میدهند
صنعت قالیبافی در شهر مرند به صورت کارگاهی و در روستاها به صورت تکبافی، یکی از مشاغل فراگیر مردم به شمار میرود و محصولات آنها در طرحها و نقشهای متنوع و بافتهای گوناگون به بازارهای داخلی و خارجی عرضه میشود
از دیگر صنایع دستی شهر مرند، بافت انواع سبدها برای حمل نان و میوه از ساقه? گندم است که به نوبه? خود از شهرت زیادی برخوردار است.
محصولات سرامیک، در چند کارگاه شهر زنوز تولید میشود. استادکاران سرامیک زنوز، از نوعی خاک مرغوب (کائولن یا خاک چینی) استفاده میکنند و به نقاط دیگر جهت فروش، صادر مینمایند. علاوه بر کارگاههای سرامیکسازی، کارگاههای سفالگری نیز در بعضی از مناطق شهر مرند و روستاهای اطراف وجود دارند.
آثار باستانی مرند
مفاخر مرند
مفاخر مرند
شهید رحمت الله اوهانی زنوز
![]() فرمانده محور عملیاتی لشگر مکانیزه 31 عاشورا اولین فرزند یک خانواده مذهبی در روستای زنوز مرند متولد شد و تحت تربیت پدرومادرش قرار گرفت . پس از طی مراحل کودکی ، در سن هفت سالگی در دبستان بابک(سابق) شهرستان مرند ، شروع به تحصیل کرد و تحصیلات خود را تا مقطع راهنمایی در مدرسة سعدی ادامه داد . به علت فقر مالی خانواده ، قادر به ادامه تحصیل نشد . تواضع بیش از حد او همگان را متعجب می کرد . در اواخر سال 1356 ، به خدمت سربازی رفت و بعد از آموزش مقدماتی در پادگان ( عجب شیر ) ، به بیرجند و از آنجا به تهران اعزام شد . زمانی که در تهران بود ، انقلاب اسلامی مردم ایران وارد مرحله ی حساس وسرنوشت سازی شده بود با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ، در شهریور ماه 1359 ، با کاروان متشکل از پاسداران وبسیجیان مرند ، عازم مناطق جنگی شد . پس از اتمام مأموریت ، مسئولیت هلال احمر مرند به وی واگذار شد . در سال 1360 ، با دومین اعزام کاروان سپاه تبریز به مناطق جنگی رفت و با مسئولیت فرمانده گروهان عملیاتی ، در شکست محاصره آبادان حضور داشت . پس از بازگشت به زادگاهش ، در مقابل اصرار اطرافیـان مبنـی بر ماندن در شهر می گفت : « از امام زمان خجالت می کشم که در اینجا بمانم . » به دنبال آن ، شهید اوهانی از هلال احمر مرند استعفا کرد و دوباره به جبهه رفت . در عملیات فتح المبین ، با سمت فرمانده گروهان در خدمت جنگ بود و پس از مرخصی کوتاهی ، دوباره به جبهه جنوب بازگشت . در عملیات بیت المقدس ، به عنوان مسئول محورخط در عملیـات شرکت داشت .شهید اوهانی در عملیات والفجر مقدماتی ، مسئولیت تیپ عاشورا را به عهده داشت . در عملیات والفجر 4 ، فرماندهی محور عملیاتی تیپ عاشورا با او بود و در عملیات خیبر ، محور عملیاتی لشکر عاشورا را اداره می کرد . در این عملیات بود که حمید باکری ، یکی از دوستان بسیار نزدیکش به شهادت رسید .سال 1364 ، در طی عملیات والفجر 8 ، در فاو زخمی شد و به ناچار چند روزی را در مرخصی بود ، ولی تحمل نیاورد و دوباره به منطقه عملیات بازگشت ، در حالی که هنوز زخمهایش مداوا نشده بود . رحمت الله در نامه های خود که برای اعضای خانواده می نوشت ، بسیار فروتن و متواضع بود و در تمام صحنه همی جنگ وانقلاب حاضر بود ونقش به سزایی داشت .. بعد از عملیات والفجر 8 که رحمت الله پس از مجروحیت به ناچار چند روزی را در مرخصی به سر برد ، علی رغم اصرار اطرافیـان برای شرکت در عملیاتهای کربلای 4 و 5 ، به منطقه بازگشت . در عملیات کربلای 4 بود که بر اثر اصابت ترکش خمپاره شصت در منطقه شلمچه ، در تاریخ 5 دی 1365 ، به شهادت رسید . پیکرمطهرش در روستای زنوز مرند به خاک سپرده شده است. بیایید در مصرف آب صرفه جویی کنیم
|
|
|
RE: مفاخر مرند
اسماعیل یکانی
از دانشمندان معاصر، ادیب و شاعر آزادیخواه، و قاضى عالیمقام در 1266 در قصبه یکان مرند متولد شد. تحصیلات خود را در ادبیات فارسى و عربى و فلسفه و منطق و فقه اصول و ریاضیات و هیئت در تبریز به اتمام رسانید. در جوانى جزو مدرسین درجه اول حوزه علمیه تبریز شد. پس از شروع نهضت مشروطیت وى در صف آزادیخواهان قرار گرفت و از ارکان اصلى نهضت مشروطیت در آذربایجان بود. در قیام آذربایجان علیه حکومت استبدادى محمد علیشاه به زعامت ستارخان و باقرخان. میرزا اسمعیل خان با سردار و سالار همکارى نزدیک داشت و در حقیقت مشیر و مشار آنها بود. بعد از سقوط تهران و خلع محمد علیشاه قاجار، وى در تبریز روزنامه مهم و معتبرى به نام تبریز دائر کرد. پس از چندى روزنامه را به میرزا حسین خان کمال واگذار کرد و خود به تهران آمد و با غالب جرائد آزادیخواه و تندرو همکارى مىنمود. در 1299 در دولت میرزا حسن پیرنیا مدیریت و مسؤولیت روزنامه نیمه رسمى ایران به او واگذار شد و قریب یک سال روزنامه ایران را به طور یومیه انتشار مىداد. پس از آن همکارى مطبوعاتى خود را با مجله طوفان آغاز نمود و سلسله مقالاتى در زمینه تجددخواهى در آنجا تحریر و چاپ کرد. یکانى در 1306 به دعوت علىاکبر داور به شغل قضایى اشتغال ورزید و مستشار دیوان جزاى عمال دولت (دیوان کیفر) شد. در محاکمات تیمورتاش در 1311 یکى از قضات محاکمه کننده بود. در 1321 در محاکمه مختارى و عمال نظمیه رأى دادگاه او را انشاء کرد و تحقیقا اساس محاکمه توسط او انجام گرفت. در 1323 یکانى رئیس کل دیوان کیفر شد و چند سالى در آن سمت بود تا به ریاست شعبه تمیز منصوب شد. آخرین سمت قضایى او ریاست دادگاه تجدیدنظر انتظامى قضات بود. یکانى یکى از دانشمندان بزرگ ایران بود و شعر هم مىسرود. آثار فراوانى از خود باقى گذارد از جمله کتاب مبسوطى به نام نادره ایام خیالى دیگر فرهنگ منظوم فارسى و فرانسه است. کسروى کتاب دین و شئون را نوشته او مىداند که شیخ اسدالله ممقانى به نام خود چاپ کرده است. وى یکى از خوشنویسان درجه اول در خط نستعلیق بود و مرقعاتى که از وى باقیمانده حکایت از این حقیقت دارد. یکانى در 1353 در هشتاد و نه سالگى در تهران درگذشت. در اواخر عمر از قدرت جسمانى و حافظه قوى برخوردارى کامل داشت. بهترین و صالحترین شخص براى تنظیم تاریخ کامل مشروطیت ایران بود که متأسفانه این امر مهم را انجام نداد. یکى از فرزندان وى علم طبابت آموخت و پزشک و جراحى انساندوست بود که در بیمارستان بانک ملى سمتهائى احراز کرد. فرزند دیگر وى علم حقوق خواند و در شهردارى تهران مقام مدیر کلى گرفت. بیایید در مصرف آب صرفه جویی کنیم
|
|
تبلیغات متنی
|
RE: مفاخر مرند
پرفسور محمد حسین مرندیان
فرهیخته شهرمان مرند؛ افتخار ایران زمین، محمد حسین در سال 1315 در مرنددیده به جهان گشود,. با وجود70سال سن دست از خدمت به جامعه پزشکی بر نداشته ود ر خدمت تشنگان علم ومعرفت می باشند. ایشان عضو انجمن پزشکان کودکان ایران می باشندانترنای بیمارستان پارس، متخصص کودکان از فرانسه ، استاد نمونه دانشگاه شهید بهشتی که عمری را در جنوب شهر تهران سالیان دراز در بخش کودکان بیمارستان لقمان حکیم به بیماران مستمند و دردمند خدمت میکرده و با وجود بازنشستگی از سه سال قبل هنوز بطور رایگان روزهای سه شنبه هر هفته در بیمارستان لقمان به دانشجویان پزشکی خدمت گذار می باشد و «آخرین مطالب ژنتیک »را در دست تهیه و چاپ دارند .جناب آقای پرفسور محمد حسین مرندیان متخصص اطفال علی رغم گذشت سالها از بازنشستگی ایشان ولی کماکان با نیت و انگیزه خیرخواهانه و بدون چشم داشت مالی ومادی، در جهت ارائه خدمات درمانی به بیماران و همچنین در جهت تعالی علم و دانش پزشکی تلاش وافری می نمایند که لازم است ضمن تجلیل از این استاد فرزانه و گران سنگ، شیوه وروش ایشان راالگویی مثبت تلقی و قدردان باشیم . قسمت کوچکی از ارادتمندی ایشان به اهل بیت و انسان دوستی ایشان را به زبان یکی ازشاگردانش:روز 28 صفر بود .کشیک اینترنی اطفال بودم ..صبح زنگ زدند پایون که بیابید پروفسور داره بیمارها را ویزیت می کنه .پروفسور مرندیان پیرمرد 70 ساله ای بود که از اساتید بازنشسته دانشگاه محسوب می شد (حسین می گفت تو کودکی پروفسور او را از مرگ نجات داده) که تیپ اکادمیک داشت ..کروات می زد قهوه می خورد ..معمولا دوشنبه ها یکساعتی می امد و یکساعت در کلاس بیماریها و گرافی ها راتوضیح می داد..ولی ان روز دوشنبه نبود ..روز تعطیل ..ساعت هفت صبح پروفسور بیمارستان چیکار می کنه.؟ من وعلی دوان دوان رفتیم بخش ..از راهرو رد می شدیم پروفسور را دیدیم که داشت کودکی را معاینه می کرد .ولی قیافه اش با روزهای دیگر فرق داشت .کرواتش را نبسته بود . با یک حزن وسکوت همه کودکان را تا ساعت دو بعد از ظهر معاینه کرد ..تنها ده دقیقه استراحت کرد( انهم با استکان چایی ویک تیکه نان بربری و پنیر) ….برایم سوال بود ..از رزیدنتها پرسیدم :چی شده ..که پروفسور امروز اینطوری امده ..رزیدنت ارشد گفت : پروفسور به احترام پیامبر امروز امده بود وکودکان را ویزیت کرد… بیایید در مصرف آب صرفه جویی کنیم
|
|
RE: مفاخر مرند
پروفسور جبار خلفی(استاد)
![]() پروفسور جبار خلفی در سال 1331 در شهرستان مرند در استان آذربایجانشرقی متولد شد و تحصیلات متوسطه را در شهرستان مرند به پایان رساند ، مدرک لیسانس را از دانشگاه تبریز(در سال 1354)، فوق لیسانس از دانشگاه منچستر انگلستان(1355)و مدرک دکتری را نیز از دانشگاه منچستر انگلستان(درسال 1357 ) اخذ نمود. از اسفند ماه سال 1357 در دپارتمان شیمی دانشکده علوم دانشگاه ارومیه بعنوان استاد یار شیمی آلی شروع به کار نمود ، در سال 1371 به مرتبه دانشیاری و در سال 1378 به مرتبه استادی ارتقاء یافت و هم اینک بعنوان هیئت علمی در گروه شیمی دانشکده علوم دانشگاه ارومیه مشغول به فعالیت می باشند . بیایید در مصرف آب صرفه جویی کنیم
|
|
|
RE: مفاخر مرند
دکتر اسماعیل حسن زاده
دکتر اسماعیل حسن زاده به سال 1348ش. در روستای ارسی از توابع شهرستان مرند در استان آذربایجان شرقی متولد شد . تحصیلات 4 سال دوره ابتدایی را در مدرسه زادگاه خود گذراند و در پی مهاجرت خانواده به مرند ، کلاس پنجم را در دبستان نور اسلام به پایان رساند . دوره راهنمایی تا متوسطه را به ترتیب در مدرسه لقمان حکیم و دبیرستان شهید حسن زاده مرند گذراند . در سال 1367ش. در رشته تاریخ دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شد و در سال 1371ش. به دریافت مدرک کارشناسی نائل آمد . دوره کارشناسی ارشد را در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گذراند و در سال 1373ش. از پایان نامه خود با عنوان «روابط خارجی آق قویونلوها» دفاع کرد . مقطع دکتری را در سال 1374ش. در دانشگاه شهید بهشتی آغاز کرد و در سال 1380ش. از پایان نامه خود با عنوان «نقش فرهنگ سیاسی نخبگان در خود کامگی شاهان از قرن چهارم تا ششم هـ . ق.» دفاع کرد و به اخذ درجه دکتری نائل آمد . سوابق آموزشی دکتر حسن زاده تدریس را از دبیرستان های تهران در سال 1371ش. آغاز کرد . با پذیرش در مقطع دکتری و در حین تحصیل به تدریس در دانشگاه آزاد واحد شبستر و مرند و نیز گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی اشتغال داشت . ایشان پس از خاتمه تحصیلات به عضویت هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه الزهرا پذیرفته شد و هم اکنون در دوره تخصصی خود یعنی قرون چهارم تا ششم تاریخ ایران مشغول به تدریس است . سوابق پژوهشی ایشان پژوهش را از همکاری با مرکز اسناد انقلاب اسلامی آغاز کرد و مدتی مدیر گروه تاریخ منطقه ای مرکزاسناد انقلاب اسلامی بود . در حال حاضر با پژوهشکده امام خمینی همکاری دارد . همین امر سبب شد حوزه مطالعات وی به دو بخش تاریخ میانه ایران و تاریخ معاصر از سال 1340ش. تا انقلاب اسلامی تقسیم شود. هم اکنون نیز مدیریت داخلی مجله علمی - پژوهشی علوم انسانی دانشگاه الزهرا را بر عهده دارد . تالیفات ایشان: - تاریخ ترکمانان قراقویونلو و آق قویونلو در ایران – تهران ، سمت - تاریخ مرند از مشروطه تا انقلاب اسلامی - زیر چاپ - تحلیلی بر پیدایش و تکوین حزب ملل اسلامی - زیر چاپ. دکتر حسن زاده درباره تاریخ و نقد تاریخی معتقد است: مطالعات و پژوهش های تاریخی بدون توجه جّدی به مقوله نقد و نقد تاریخی میسر نخواهد شد . نقد تاریخی به دلیل بهره مندی از شیوه های مختلف ، خواننده را به لایه های گوناگون متن رهنمون می کند. این لایه ها چنان در هم پیچیده شده است که خواننده در نگاه سطحی تصور می کند آنچه مورخ می گوید ، همین است که درقالب حروف ،کلمات و جملات آمده اند . اما مهم تر از آنها اندیشه نهفته در لایه های مختلف متن است . اگرلایه ها و سطوح متون تاریخی را همچون متون فلسفی به لایه های پیچیده شده پیاز تشبیه کنیم بی راهه نرفته ایم . رشته ای که می تواند این لایه های بافته شده را از هم جدا سازد ، نقد تاریخی است که متاسفانه در کشور ما مهجور مانده است. پیش زمینه رونق نقد تاریخی ، نقد مطالعات و پژوهش های تاریخی است. برای مثال درک تاریخی محققانی که مطالعات گسترده در باره جامعه شناسی تاریخی یا اندیشه سیاسی دارند با کسانی که به رشته های دیگر تسلط چندانی ندارند متفاوت خواهد بود. زیرا عالمی که علاوه بر تاریخ به علوم دیگر نظیر جامعه شناسی یا علوم سیاسی مسلط است ، در باز کردن لایه ها و کشف سطوح مختلف وقایع تاریخی ، توفیق بیشتری خواهد یافت . |
تصاویر ناب از مراسم شبیه خوانی عاشورای 93 روستای قره تپه
تا توانی یکدل و یکرنگ باش
لبیک یا حسین علیه السلام (گزارش تصویری) |
||
|
||
|
بیش از60رباعی و دوبیتی باموضوع کربلا و محرم(اشعار مذهبی) |
علیرضا قزوه
دلم دریاچه ی غم شد دوباره
قد آیینه ها خم شد دوباره
صدای سنج و دمام اومد از دور
بخون ای دل محرم شد دوباره***
بخون ای دل که دشتستون صدا شه
کمی فایز بخون دردم دوا شه
ملایک نوحه خوانان حسینند
بخون والله خدا هم از خداشهمرتضی شاهمندی
محرم آمد و دلها غمین شد غم و عشق وبلا با هم اجین شد
حسین آماده بهر جانفشانی است دوباره فاطمه قلبش حزین شد
مریم توفیقی
ضریح تو داره عطر گل یاس
نوازش های دستت میشه احساس
کی میدونه آقا پر میشه شاید.
شبا سقا خونه ات با مشک عباس ...
جلیل صفربیگی
ان روز حسین یک صدا زینب بود
آیینه ی غیرت خدا زینب بود
زینب زینب زینب زینب زینب
آن روز تمام کربلا زینب بود
***
آن روح زلال و صیقلی زینب بود
آیینه ی غیرت علی زینب بود
هر چند امام و مقتدا بود حسین
پیغمبر کربلا ولی زینب بود
محمد روحانی (نجوا کاشانی)
(هفتاد و دو گل)
جانـت بـه کــویــر تفتــه دریـا بخشید
هفتاد و دو گل ، به متن صحرا بخشید
بـــا جلـــوه ی کــربـلای عـاشـورایی
خـون تــو بـه رنگ سرخ معنا بخشید
***
( زمزمه )
تـا هست جهــان شـور محــرم باقیست
این جلوه ی جان در همه عالـم باقیست
ازنـالـه ی نـیـنــوای یـاران حسـیـن
همواره به لب زمـزمه ی غم باقیست
جلیل صفر بیگی
انگار تمام شهر تسخیر شده
بنگاه فروش غل و زنجیر شده
از چارطرف حرمله ها آمده اند
بازار پر از نیزه و شمشیر شده
***
سجاده به دوش ها همه آمده اند
آن حلقه به گوش ها همه آمده اند
ذی الحجه و مکه و محرم نزدیک
شمشیر فروش ها همه آمده اند
***
فریاد حسین را شنیدیم همه
از کوفه به سوی او دویدیم همه
رفتیم به کربلا ولی برگشتیم
از شمر امان نامه خریدیم همه
جواد منفرد
چشمان زمین دوباره تر خواهد شد
ماه از سر شب بدون سر خواهد شد
تاریخ دوباره به خودش می لرزد
شق القمری بزرگتر خواهد شد
***
خورشید نشسته بر درت ای کوفه
غافل شدی از دور و برت ای کوفه
امروز فرات را به رویش بستی
ای خاک دو عالم به سرت ای کوفه
***
این نیزه مرا به عشقتان میدوزد
در عمق وجود شعله می افروزد
امسال اگرچه در زمستانم باز
از بردن اسم تو لبم می سوزد
سعید حدادیان
العطش
حرف دل آب را کجا می زد مشک
سرتا سر کربلا صدا می زد مشک
تیری آمد به قلب عباس (ع) نشست
چون طفل رباب دست و پا می زد مشک
جواد منفرد
یاد آور لحظه های دردند عمو
شبهای اسیری ام چه سردند عمو
دیشب سر نی فقط سرت را دیدم
آغوش تو را چه کار کردند عمو؟!
مریم حقیقت
زمین دشت شقایقهای پرپر
وچشم آسمان از رفتنش تر
برای وسعتش دنیا قفس بود
به سمت عاشقی پر زد کبوتر***
قلندر وار از درمان گذشتند
از آب وآتش وطوفان گذشتند
کبوترهای زخمی تشنه بودند
به نام عاشقی از جان گذشتند***
در حنجره ی زمانه تابید اصغر
هی گریه نکرد! هی ننالید اصغر
دیگر نگران نباش آرام بگیر
آسوده تر از همیشه خوابید اصغر***
زمین از اشتیاقش کم نمی کرد
غم نان گونه اش را نم نمی کرد
غم مشک وعلمدار آتشش زد
زمانه قامتش را خم نمی کردمحمدعلی مجاهدی
خورشید بر این تیره مغاک افتاده ست؟
یا بر سر نی ان سر پاک افتاده ست؟!
بر عرش نی از تلاوت او پیداست
هفتاد دو سوره روی خاک افتاده ست
منیره هاشمی
تدبیر خدا
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشدسجّاد که سجّاده به او دل میبست
تدبیر خدا بود که در تب باشداسد اللّه خدّامى
آن دَم که فتاد دست پیغمبرِ آب
یک قطره عطش نبود در باور آب
گلهاى خدا زتشنگى پژمردند
اى خاک تمام کربلا بر سر آبسید حسن حسینی
عالم ، همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب ، خدا خدا بایدمانتا پاک شود ، زمین ز ابنای یزید
همواره حسین ، مقتدا بایدمان
زینب کبرى سلام الله علیها،پیامبر خون شهداى کربلا و همراه حسین«ع»در نهضت خونین عاشورا .حضرت زینب،دختر امیر المؤمنین و فاطمه زهرا«ع»در سال پنجم هجرى،روز 5 جمادى الأولى در مدینه،پس از امام حسین«ع»به دنیا آمد.از القاب اوست:عقیله بنى هاشم،عقیله طالبیین،موثقه،عارفه،عالمه،محدثه،فاضله،کامله،عابده آل على.زینب را مخفف«زین اب»دانستهاند،یعنى زینت پدر.
امام حسین«ع»هنگام دیدار،به احترامش از جا برمىخاست.زینب کبرى،از جدش رسول خدا و پدرش امیر المؤمنین و مادرش فاطمه زهرا«ع»حدیث روایت کرده است.(1)این بانوى بزرگ،داراى قوت قلب،فصاحت زبان،شجاعت،زهد و ورع،عفاف و شهامت فوق العاده بود.(2) شوهرش،عبد الله بن جعفر(پسر عموى خودش)بود.از این ازدواج،دو پسر حضرت زینب به نامهاى محمد و عون،در کربلا به شهادت رسیدند.
وقتى امام حسین«ع»پس از امتناع از بیعت با یزید،از مدینه به قصد مکه خارج شد، زینب نیز با این دو فرزند،همراه برادر گشت.در طول نهضت عاشورا،نقش فداکاریهاى عظیم زینب،بسیار بود.سرپرست کاروان اسیران اهل بیت و مراقبت کننده از امام زین العابدین«ع»و افشاگر ستمگرىهاى حکام اموى با خطبههاى آتشین بود.زینب،هم دختر شهید بود،هم خواهر شهید،هم مادر شهید،هم عمه شهید.پس از عاشورا و در سفر اسارت،در کوفه و دمشق،خطابههاى آتشینى ایراد کرد و رمز بقاى حماسه کربلا و بیدارى مردم گشت.پس از بازگشت به مدینه نیز،در مجالس ذکرى که براى شهداى کربلا داشت،به سخنورى و افشاگرى مىپرداخت.وى به«قهرمان صبر»شهرت یافت.
در سال 63 و به نقلى 65 هجرى درگذشت.قبرش در زینبیه(در سوریه کنونى)است.
برخى نیز معتقدند مدفن او در مصر است.در کتاب«خیرات الحسان»آمده است:در مدینه قحطى پیش آمد.زینب همراه شوهرش عبد الله بن جعفر به شام کوچ کردند و قطعه زمینى داشتند.زینب در همانجا در سال 65 هجرى در گذشت و در همان مکان دفن شد.(3)
صبح ازل طلیعه ایام زینب است
پاینده تا به شام ابد نام زینب است
در راه دین لباس شهامت چو دوختند
زیبنده آن لباس بر اندام زینب است
بارزترین بعد زندگى حضرت زینب،همان پاسدارى از فرهنگ عاشورا بود که با خطابههایش،پیام خون حسین«ع»را به جهانیان رساند.در این زمینه،نوشتهها و سرودههاى بسیارى است،از جمله این شعر:
سر نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا مىماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابرى از ریا مىماند اگر زینب نبود
چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا مىماند اگر زینب نبود
زخمه زخمىترین فریاد،در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا مىماند اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر،استخوان اشگ سرخ
در گلوى چشمها مىماند اگر زینب نبود
ذو الجناح داد خواهى،بىسوار و بىلگام
در بیابانها رها مىماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ،سیل انقلاب
پشت کوه فتنهها مىماند اگر زینب نبود(4)
خود زینب نیز از فصاحت و ادب برخوردار بود.در هنگام دیدن سر بریده برادر، خطاب به او چنین سرود:«یا هلالا لما استتم کمالا...»بعدها هم در سوگ حسین«ع»اشعارى سرود،با این مطلع:«على الطف السلام و ساکنیه...»:سلام بر کربلا و برآرمیدگان آن دشت،که روح خدا در آن قبهها و بارگاههاست.
جانهاى افلاکى و پاکى که در زمین خاکى،مقدس و متعالى شدند،آرامگاه جوانمردانى که خدا را پرستیدند و در آن دشتها و هامونها خفتند .سرانجام،گورهاى خاموششان را قبههایى افراشته در برخواهد گرفت،و بارگاهى خواهد شد،داراى صحنهاى گسترده و باز...
1ـالحسین فى طریقه الى الشهاده،ص .65
2ـدرباره مقامات معنوى زینب و ویژگیهایش،ر.ک:«الخصائص الزینبیه»از سید نور الدین جزایرى .
3ـدرباره زندگینامه حضرت زینب،از جمله ر.ک:«بطلة کربلا»عایشه بنت الشاطى،که با نام«زینب،بانوى قهرمانکربلا»به قلم حبیب الله چایچیان و مهدى آیت الله زاده ترجمه شده است.
4ـقادر طهماسبى(فرید).
روضه و روضه خوانى،به معناى ذکر مصیبتسید الشهدا و مرثیه خوانى براى ائمه ومعصومین«ع»است که مورد تشویق امامان و یکى از عوامل زنده ماندن نهضتحسینى وپیوند روحى و عاطفى شیعه با اولیاء دین است.اشک ریختن و گریستن در مصائب اهل بیت«ع»نشانه عشق به آنان است و علاوه بر سازندگیهاى تربیتى براى سوگوار،موجب اجر و پاداش الهى در آخرت و بهرهمندى از شفاعت ابا عبد الله الحسین است.
معناى روضه در اصل،باغ و بوستان است،اما سبب اشتهار مرثیه خوانى به«روضه»آناست که مرثیه خوانان در گذشته، حوادث کربلا را از روى کتابى به نام«روضة الشهداء» مىخواندند که تالیف ملا حسین کاشفى است.«ملا حسین کاشفى(متوفاى 910 هجرى)
یکى از دانشمندان و خطباى با قریحه و خوش آواز سبزوار در قرن نهم هجرى بود،درزمان سلطنتسلطان حسین بایقرا(875-911 ه)به هرات،مرکز حکمرانى این پادشاهرفت و چون حافظهاى توانا و قریحهاى سرشار و آوازى گیرنده و مطبوع داشت و خطیبىدانشمند بود،بزودى شهرت یافت و مجالس وعظ و ذکر او بسیارى را به خود جلب کرد ومورد توجه پادشاه و شاهزادگان و اعیان و اکابر دولت و وزیر فاضل و هنرمند هنر پرور او«امیر على شیرنوایى»قرار گرفت.کاشفى دانشمندى فصیح و بلیغ و شاعر پرکار بود وبیش از چهل کتاب و رساله تالیف کرد.از جمله آنها«روضة الشهداء»بود.کاشفى کتابروضة الشهدا را در واقعه کربلا به فارسى نوشت و چون مطالب این کتاب را در مجالسعزادارى از روى کتاب بر سر منبر مىخواندند،خوانندگان این کتاب به«روضه خوان»
معروف شدند و بتدریجخواندن روضه از روى کتاب منسوخ شد و روضه خوانها مطالبکتاب را حفظ کرده و در مجالس عزادارى مىخواندند.در زمان صفویه اقامه عزادارىبسیار رواج گرفت.» (1) کتاب روضة الشهدا که حاوى ذکر مقتل و حوادث کربلا بود،در قرن دهم توسطمحمد بن سلیمان فضولى به ترکى ترجمه شد،با نام«حدیقة السعداء». (2) در اینجا نمونهاىاز متن روضة الشهداى واعظ کاشفى را جهت آشنایى مىآوریم،که نثرى زیبا و ادبىاست:«...آخر نظرى کن به حسرت آدم صفى و نوحه نوح نجى و در آتش انداختنابراهیم خلیل و قربانى کردن یعقوب در بیت الاحزان و بلیتیوسف در چاه و زندان وشبانى و سرگردانى موسى کلیم و بیمارى و بى تیمارى ایوب و اره شکافنده بر فرقزکریاى مظلوم و تیغ زهر آبداده بر حلق یحیى معصوم و الم لب و دندان سرور انبیاء،وجگر پاره پاره حمزه سید الشهدا و محنت اهل بیت رسالت و مصیبتخانواده عصمت وسرشک درد آلود بتول عذرا و فرق خون آلوده على مرتضى«ع»و لب زهر چشیده نوردیده زهرا و رخ به خون آغشته شهید کربلا و دیگر احوال بلاکشان این امت و محنترسیدگان عالى همت همه با جان غم اندوخته در کانون غم و الم سر تا پاى سوخته.نظم:
ز اندوه این ماتم جان گسل روان گردد از دیدهها خون دل» (3)
نثر شیوا و ادیبانه«روضة الشهدا»ستودنى است،هر چند از نظر نقل،حاوى برخىمطالب ضعیف و بى ماخذ است.بعلاوه این کتاب،در تحلیل حادثه عاشورا دیدگاهىصوفیانه دارد و حوادث را بیشتر به منشا غیبى و مسائل آزمایش و ابتلاء اولیاء نسبتمىدهد،تا بعد حماسى و اجتماعى و قابل اسوه گیرى در مبارزات ضد ظلم.
از آنجا که مرثیه خوانى و ذکر مصیبت،سنت پسندیده دینى در احیاء خاطره و نام وفضایل اهل بیت پیامبر است،بجاست که اهل منبر و مداحان و ذاکران،با توجه به اهمیت ونقش بسزاى روضه خوانى،در ارائه الگوهاى شایسته بکوشند و چهره خوبى از ائمه ومعصومین ارائه کنند.در این زمینه،به درستى و صحت مطالب نقل شده،اعتبار منابع مورداستفاده، استوارى و زیبایى اشعار انتخابى و دورى کردن از هر حرف و روضه و شعرى کهبا مقام والاى اولیاء خدا ناسازگار است توجه داشته باشند. (4) در فضیلت گریست و گریاندنافراد براى امام حسین«ع»به این حدیث توجه کنید:امام صادق«ع»فرمود:«من انشد فىالحسین علیه السلام بیتشعر فبکى و ابکى عشرة فله و لهم الجنة» (5) هر کس در بارهحسین«ع»شعرى بگوید و گریه کند و ده نفر را بگریاند،براى او و آنان بهشت است.
1-موسیقى مذهبى ایران،ص 8.
2-فصلنامه هنر(وزارت ارشاد اسلامى)ج 2،ص 157.این ماخذ،مقاله مبسوطى در باره تاریخچه تعزیه خوانىدارد،ص 156 تا 173.
3-در آمدى بر نمایش و نیایش در ایران،جابر عناصرى،ص 79.
4-در زمینه آداب اهل وعظ و منبر،از جمله ر.ک:«لؤلؤ و مرجان»،مرحوم میرزا حسین نورى.
5-کامل الزیارات،ص 105.
بیان مصیبت،گریه کردن با آواز،آواز ماتم،شیون و زارى،مویهگرى،زارى بر مرده،شعرى که در ماتم و سوگوارى با صوت حزین و ناله و زارى خوانند،اعم از سوگوارىبراى کسى که تازه مرده،یا براى امامان شیعه. (1) ترکیبات دیگر آن عبارت است از:نوحهآراستن،نوحه ساختن،نوحه سرودن،نوحهخوانى.
نوحهگرى بر مرده،رسم جاهلیتبوده است و کارى مکروه است، (2) مگر براى معصومین«ع»که نوحه و گریه بر آنان از شعائرمهم و از عوامل نشر فضیلتها و احیاى یاد اسوههاى کمال است و خود امامان برسید الشهدا«ع»مىگریستند و امر به نوحهخوانى مىکردند.
بر جعفر طیار و حمزهسید الشهدا نوحهخوانى شد.آنچه که از کراهت نوحه و ناپسند بودن شغل نوحهگرى وزشتبودن اجرت نوحهگر در روایات یاد شده، ناظر به نوحهگریهاى جاهلى است کهآمیخته به باطل و گاهى حرام بود. (3)
در فرهنگ عزادارى براى امام حسین،نوحه به نوعى خاص از شعر مرثیه مىگویند کهدر مجالس به صورت جمعى اجرا مىشود.«اشعار نوحه را براى سینه زدن مىساختند،یکى نوحه مىخواند و دیگران به نوا و آهنگ و وزن اشعار نوحهخوان سینه مىزدند.ولىاشعار مرثیه را با آهنگ در مجالس سوگوارى براى به گریه افکندن و اظهار تاسفشنوندگان بر قتل شهداى کربلا مىخواندند و عنوان روضه نداشت.»، (4)
«...از معروفترینشعراى عصر قاجار که مرثیه و نوحه ساختهاند،مىتوان یغماى جندقى و وصال شیرازىرا نام برد». (5)
این شیوه در بین عربها هم متداول است و سبک مرثیه سرایى و نوحهخوانىبر سالار شهیدان مخصوص است.با توجه به گستردگى این مراسم و رواج آن در طولسال،حتى در سوگ امامان دیگر،ضرورت دارد که سرودههاى ناب و نوحههاى صحیح ودور از تحریفها و دروغها پدید آید و فرهنگ عاشورا در قالب نوحه نیز ترویج گردد ونوحه خوانان نیز،بیش از هدف قرار دادن گریه،نشر فضیلتهاى اهل بیت را هدف قرار دهند. (6)
1-لغتنامه،دهخدا.
2-بحار الانوار،ج 79،ص 88.
3-به روایات مربوط به تعزیه و ماتم و نوحه در بحار الانوار،ج 79،ص 71 تا 113 مراجعه کنید.
4-موسیقى مذهبى ایران،ص 7.
5-همان،ص 29.
6-نگرشى به مرثیه سرایى در ایران،عبد الرضا افسرى،بررسى گستردهاى از سابقه این کار در ایران و انواع مرثیهسراییها دارد.
فرهنگ عاشورا صفحه 453. جواد محدثى
مداحان اهل بیت،که با ذکر مصیبت و ذکر فضایل خاندان وحى،مجالس حسینى راگرم و اشک عاشقانه شیعیان آل الله را جارى مىسازند،از عوامل مهم بقاء فرهنگعاشورایند.مداح،در اصطلاح شیعى،به کسانى گفته مىشود که در ایام ولادتها وشهادتهاى ائمه«ع»در مجالس جشن و عزا به خواندن اشعارى در فضایل و مناقب محمد وآل محمد،یا در مظلومیت آنان مىپردازند.ولى اغلب،به مرثیه خوانان حسینى گفتهمىشود که با خواندن شعر مرثیه و ذکر مصیبت،اهل مجلس را مىگریانند.
«مداح:روضهخوانى که ایستاده در پیش منبر به شعر،مدایح اهل بیت و مصائب آنان را خواند،آنکهایستاده در کنار منبر در مجالس روضه خوانى،یا روان در کوى و بازار،اشعار مدایحاهل بیت را به آواز بخواند.» (1) مداحى اهل بیت و نوحه خوانى در سوگ آنان،از جمله کارهایى است که حادثهعاشورا را زنده نگهداشته است.ائمه نیز از مداحان و ذاکران، تقدیر و تشویق مىکردند،صله مىدادند،دعا مىکردند و براى این کار،فضیلت و ثواب بسیار مىشمردند. امامصادق«ع»فرموده است:«الحمد لله الذى جعل فى الناس من یفد الینا و یمدحنا و یرثىلنا»، (2)
خدا را سپاس که در میان مردم،کسانى را قرار داده که به سوى ما مىآیند و ما رامدح و مرثیه مىگویند.و حضرت رضا«ع»در تشویق دعبل به مرثیه خوانى در ایام عزاىحسینى فرمود:«یا دعبل!احب ان تنشدنى شعرا فان هذه الایام حزن کانت علینااهل البیت» (3) اى دعبل،دوست دارم برایم شعر بسرایى و بخوانى،چون این روزها،روزهاى اندوه ما اهل بیت است.همین گونه مجالس و برنامهها،آن شهادت عظیم و حادثهشگفت را با مرور اینهمه سال،همچنان زنده نگهداشته و به برکت آن نیز،دین واحساسات دینى و انس و آشنایى مردم با خط اهل بیت زنده مانده است.
به تعبیر امامخمینى«قدس سره»:«روضه سید الشهدا،براى حفظ مکتب سید الشهدا است...این گریههاو این روضهها حفظ کرده مکتب را.» (4) مداحى،نوعى الگو دادن به مخاطبان و شخصیتپردازى اجتماعى و الگویى براى جامعه ارزشى است،سنگرى براى پراکندن و نشرفضیلتها در قالبى مؤثر و فراگیر نسبتبه همه است و مداحان به خاطر اهمیت کارشان درجامعه و در شکل دهى افکار و عواطف،نقش مهمى دارند و فلسفه اساسى مداحى،ترویجخوبیها و تبیین روحیههاى والاى شهیدان کربلا و دمیدن روح تعهد و حماسه درشیعه است و یک عشق و ایمان است،نه یک حرفه و شغل.به تعبیر آیة ا...خامنهاى:
«جامعه مداح و ذاکر و ستایشگران اهل بیت،طبقهاى هستند که در سایه این روش،بیشترین تاثیر را در تعمیق فرهنگ و معارف اسلامى در ذهن مردم دارند...قضیه،فقطقضیه شعر خوانى نیست.مساله،مساله پراکندن مدایح و فضایل و حقایق در قالبى است کهبراى همه شنوندگان،قابل فهم و درک باشد و در دل آنها تاثیر بگذارد.» (5)
مداحان،به لحاظ آنکه کارشان بر عنصر«صدا»،«شعر»،«اجرا»و«مخاطب»متکىاست،باید هر چه بیشتر نسبتبه آموزش دیدنهاى لازم،پختگى اجرا،تمرین پیوسته،گزینش شعرهاى خوب و پر معنى و زیبا و بدیع و ولایى،مطالعه مقتلهاى معتبر و منابعتاریخى،تکیه روى اشعار و مطالب اخلاقى،فکرى و عقیدتى،پرهیز از غلو و مبالغه وگفتن حرفهاى اغراق آمیز و غیر قابل قبول که اثر منفى دارد، اهتمام ورزند،از دروغ وتصنع و بازارگرمى بپرهیزند،خلوص و صداقت و مناعت طبع را فراموش نکنند،نوکرىابا عبد الله الحسین و اخلاص نسبتبه آن حضرت را از یاد نبرند و از آنجا که شعر خوباز نظر مضمون،قالب و تعبیر،در دلها و افکار، تاثیر ماندگار مىگذارد،در شناخت ومطالعه و انتخاب شعرهاى پخته و عمیق و زیبا بکوشند تا بهتر بتوانند در این سمت، بهترسیم چهره الگوهاى کمال و اسوههاى پاکى،یعنى معصومین«ع»بپردازند و خود نیزالگوى اخلاق و تعهد باشند. رسالت مقدس مداحان در عصر حاضر عبارتست از:
-استفاده شایسته از عواطف پاک مردم و جهت دادن به آنها در مسیر پاکى وتهذیب و تقوا.
-تعمیق محبتها و عشقهاى درونى به انسانهاى اسوه و پاک.
-روشنگرى افکار جامعه و هدایتبه ارزشها و خوبیها و تقویت ایمان مردم.
-حفظ و اشاعه فرهنگ شهادت از طریق یاد شهداى کربلا و شهداى انقلاب وجنگ و طرح معارف اسلام و انقلاب و خط امام و رهبرى و مسؤولیتهاىاجتماعى.
1-لغت نامه،دهخدا.
2-وسائل الشیعه،ج 10،ص 469.
3-جامع احادیث الشیعه،ج 12،ص 567.
4-صحیفه نور،ج 8،ص 69.
5-ستودگان و ستایشگران،ص 30 و 31.این کتاب که مجموعهاى برگرفته از سخنان آیة ا...خامنهاى در دیدارهاىمکرر با وعاظ و مداحان و شاعران و...است،بر محور مداحى و روضه خوانى و مرثیه سرایى و...است و براى مداحانو ذاکران و شاعران اهل بیت،نکات بسیار سودمندى دارد،نشر«حوزه هنرى»،1372.
فرهنگ عاشورا صفحه 410 جواد محدثى
نقل میکنند که یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازهای درد دین داشت و همیشه به این دروغهایی که روی منبر گفته میشد اعتراض می کرد و تعبیرش هم این بود که میگفت این زهرماریها چیست که بالای این منبرها میگویند؟ واعظی به او گفت اگر اینها را نگوییم اصلا باید در دکان را تخته کنیم. آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شود. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشکیل داد و همان واعظ را دعوت کرد.
ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من میخواهم به عنوان نمونه یک مجلسی ترتیب بدهم که در آن، روضه دروغ نباشد و تو هم مقید باشی که جز از کتابهای معتبر، هیچ روضهای نخوانی و یا به تعبیر خودش گفت که از آن زهرماریها نباید چیزی بگویی. واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست، اطاعت می شود. شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم کنار محراب بود، آقای واعظ صحبتهایش را گفت و موقع خواندن روضه شد. شروع کرد به خواندن روضه و خود را مقید کرده بود که جز روضه راست چیزی نگوید اما هرچه گفت مجلس تکان نخورد و مجلس همین طور یخ کرده بود. آقا دید عجب، این مجلس مال خودش هست بعد مردم چه میگویند، تصور میکنند که لابد آقا نیتش پاک نیست که مجلسش نمیگیرد. اگر آقا خودش نیتش درست باشد، اخلاص نیت داشته باشد، حالا کربلا شده بود. دید که آبرویش می رود به فکر رفت که چه بکند؟ یواشکی و زیر چشمی به واعظ گفت یک کمی از آن زهرماریها قاطی کن.
این انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند، خود دروغساز است و لهذا غالب جعلیاتی که وارد شده است مقدمه گریز زدن بوده است یعنی برای این که بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری کرد یک جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی نبوده است.
این انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند، خود دروغساز است و لهذا غالب جعلیاتی که وارد شده است مقدمه گریز زدن بوده است، یعنی برای این که بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری کرد یک جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی نبوده است. این قضیه را من مکرر شنیدهام و لابد شما هم شنیدهاید و حاجی نوری در مقدمات قضایا آن را نقل کرده است. میگویند روزی امیرالمومنین علی علیه السلام در بالای منبر بود و خطبه میخواند. امام حسین علیه السلام فرمود من تشنهام و آب میخواهم، حضرت فرمود کسی برای فرزندم آب بیاورد، اول کسی که از جا بلند شد کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود که رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند که این جریان با یک طول و تفسیری نقل میشود. بعد امیر المومنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جاری شد.
به آقا عرض کردند شما چرا گریه میکنید فرمود قضایای کربلا یادم افتاد. که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهی میشود. حاجی نوری در این جا یک بحث عالی دارد. میگوید شما که میگویید علی در بالای منبر خطبه میخواند باید بدانید که علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت و خطبه میخواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بود که تقریبا سی و سه سال داشت. بعد می گویند اصلا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه ساله در حالی که پدرش در حال موعظه مردم است و خطابه می خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب می خواهم؟ اگر یک آدم معمولی این کار را بکند می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است؛ و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده و یک جوان اقلا پانزده ساله بوده است. می بینید که چگونه جریانی را جعل کردهاند.
آیا این قضیه در شأن امام حسین است؟! و غیر از دروغ بودنش اصلا چه ارزشی دارد؟ آیا این جریان، شان امام حسین را بالا می برد یا پایین می آورد؟! مسلم است که پایین می آورد چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم. طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادبترین افراد مردم پایین آورده ایم؛ در حالی که پدری مثل علی مشغول سخن گفتن است، تشنه اش می شود طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همانجا حرف آقا را قطع میکند و می گوید من تشنه ام برای من آب بیاورید.
نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروفترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر.
نمونه دیگری که تحریف و جعل شده است، اینست که قاصدی برای ابا عبدالله (ع) نامه ای آورده بود و جواب میخواست. آقا فرمود که سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر، سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند: آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند این هم گفت پس حالا که آقا می روند بروم ببینم که جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته است و بنی هاشم روی کرسیهای چنین و چنان، بعد محمل هایی آوردند. چه حریرها و چه دیباجهایی، در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این محملها کردند. اینها را می گویند و می گویند تا ناگهان به روز یازدهم گریز می زنند و می گویند اینها که در آن روز چنین محترم آمدند، روز یازدهم چه حالی داشتند.
حاجی نوری می گوید: این حرف ها یعنی چه، بنا بر استناد تاریخی امام حسین در حالی که بیرون آمد این آیه را میخواند: «فخرج منها خائفا یترقب[3]» یعنی در این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار می کرد تشبیه کرده است:«قال عسی ربی ان یهدینی سواعا لسبیل.[4]» یک قافله بسیار بسیار ساده ای داشتند. مگر عظمت ابا عبدالله به این است که یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند؟! یا عظمت خاندان او به این است که سوار محمل هایی شده باشند که آنها را از دیباج و حریر پوشانده باشند؟!
نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروفترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر. حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را در آنجا شنیدم که علی اکبر به میدان رفت. حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت آنجا موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم برگرداند!
اولا در کربلا لیلایی نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند هر کس که آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند، ذکر می کرد. به جز برای علی اکبر «فاستاذن اباه فاذن له»؛ یعنی تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده!
نمونه دیگری که در همین باره خیلی عجیب بود و در همین تهران، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر در چند سال پیش از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت وقتی که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا، علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد!!! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز:
من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شد؛ بعد به دنبال آن رفتم و دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست. بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی و آن روضهخوان این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و کربلا می خواند. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است بلکه میگویند زن های اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرفها یعنی چه؟!
در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند، مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!
از این بالاتر می گوید در همان گرما گرم روز عاشورا که می دانید مجال نماز خواندن هم نبود امام نماز خوف[5] خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند. پس مجالی برای نماز خواندن به اینها نمیدادند. ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی راه بیندازید من می خواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم در اینجا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم. من آرزو دارم، آرزو را که نمی شود به گور برد!
شما را به خدا ببینید حرف هایی را گاهی وقت ها از یک افراد خیلی سطح پایین می شنویم که می گویند من آرزو دارم مثلا عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم، به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن هم نیست!! و می گویند حضرت فرمود من در همین جا میخواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بکنم و یک شکل از عروسی هم که شده است من در اینجا راه بیاندازم. یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی های قدیم ما هرگز جدا نمیشد، عروسی قاسم نو کدخدا؛ یعنی نو داماد بود، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجود ندارد. حاجی نوری می گوید ملاحسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی به نام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضیه صد در صد دروغ است. به قول شاعر که گفت:
ما برای سیدالشهدا، اصحاب و یارانی ذکر کرده ایم که اصلا ایشان چنین اصحاب و یارانی نداشته است. مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نویسنده اش هم یک عالم و فقیه بزرگی است، ولی از این موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است که یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید هاشم مرقال بود. در حالی که یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود، آخر یک کسی هم گفته بود سنان بن انس که بنا به قول بعضی ها سر امام حسین را برید، یک نیزه ای داشت که شصت ذرع بود. گفتند نیزه شصت ذرعی که نمی شود! گفت خدا برایش از بهشت فرستاده بود. اینجا هم در کتاب محرق القلوب نوشته که هاشم بن عتبه مرقابل با نیزه هجده ذرعی پیدا شد. در حالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش هم کشته شده بود. ما برای امام حسین یارانی ذکر می کنیم که نداشته است. (و یا زعفر جنی جزو یاران امام حسین است). یا دشمنانی را ذکر می کنند که نبوده است.
در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند، مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!
همینطور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت می خواهد. پس حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را باور کنیم که می گوید اگر کسی بخواهد امروز بگرید، اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند، باید بر مصائب جدید اباعبدالله بگرید، بر این دروغ هایی که به ابا عبدالله علیه السلام نسبت داده می شود گریه کند.
نمونه دیگر اربعین است. اربعین که می رسد، همه این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند اینطور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین با جابر ملاقات کرد. در صورتی که به جز در کتاب لهوف که آن هم نویسنده اش یعنی سیدبن طاووس در کتاب های دیگرش آن را تکذیب و لااقل تایید نکرده است؛ در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی ذکر نشده است و هیچ دلیل عقلی هم آن را قبول نمیکند. ولی مگر می شود این قضایایی را که هر سال گفته می شود از مردم گرفت؟! جابر اولین زائر امام حسین (ع) بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت امام حسین (ع) هیچ چیز دیگری ندارد. موضوع، تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه، از همان شام جدا می شود.
آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد می آورد این است که اتفاقا در میان وقایع تاریخی کمتر واقعه ای است که از نظر نقل های معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد. من در سابق تصور می کردم که اساسا علت این که این همه دروغ در این واقعه ایجاد شده برای این است که وقایع راستین را کسی نمی داند که چه بوده است، بعد که مطالعه کردم دیدم اتفاقا هیچ حادثه ای در تاریخ های دور دست مثل سیزده، چهارده قرن پیش به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقلها با یکدیگر انطباق دارند و به یکدیگر نزدیک هم هستند و یک قضایایی در کار بوده است که سبب شده جزئیات این تاریخ بماند.
یکی از چیزهایی که سبب شده که متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده است. در آن عصرها خطبه حکم اعلامیه در این عصر را داشت. همان طور که در این عصر در جنگ ها مخصوصا در وقایع، اعلامیه های رسمی بهترین چیزی است که متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه ها این طور بوده است، لذا خطبه زیاد است. چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه خطبه هایی که بعد، اهل بیت در کوفه، در شام و در جاهای دیگر ایراد کردند. و اصلا هدف آنها از این خطبه ها این بود که می خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود و این خودش یک انگیزه ای بود که جریانات نقل شود.
همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست. وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ لذا به آقا عرض کرد: « و انا فی من یقتل»؛ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود من از تو یک سوال می کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را میدهم، من این طور فکر می کنم که آقا مخصوصا این سوال را کردند و این جواب را شنیدند تا سندی شود برای آیندگان که فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، و دیگر برایش حجله درست نکنند، و در حق او جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال می کنم «کیف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل»؛ از عسل شیرین تر است. یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد.
در قضیه کربلا سوال و جواب زیاد شده است و همین ها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان می دهد. در کربلا، رجز زیاد خوانده شده است مخصوصا شخص ابا عبدالله که زیاد رجز خوانده است و همین رجزها می تواند ماهیت قضیه را نشان دهد.
در قضیه کربلا، چه در قبل و چه در بعد از آن، نامه های زیادی مبادله شده است. نامه هایی که میان امام و اهل کوفه مبادله شده است، نامه هایی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامه هایی که خود امام قبلا برای معاویه نوشته است و از این ها معلوم می شود که امام، خودش را برای قیامی بعد از معاویه آماده می کرده است؛ و دیگر نامه هایی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشته اند. یزید برای ابن زیاد، ابن زیاد برای یزید، ابن زیاد برای عمر سعد، عمر سعد برای ابن زیاد، که همه این نامه ها در تاریخ اسلام مضبوط است. لذا قضایای کربلا، قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخار آمیز است.
ولی ما چهره این حادثه تابناک تاریخی را آن قدر مشوش نموده و بزرگترین خیانت ها را به امام حسین علیه السلام کرده ایم که به کلی حادثه را تغییر داده ایم. قطعا اگر امام حسین علیه السلام به عالم ظاهر بیایند خواهند گفت: آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که من نیستم. آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که برادر زاده من نیست، آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کرده اید که جوان با معرفت من نیست، آن یارانی که شما درست کرده اید که آنها نیستند. ما قاسمی درست کردیم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده! حال بیاییم قاسم ذهن خود را با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنیم.
تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در یک خیمه ای «عند قرب الماء[6]» یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد.
در این خطبه امام به طور خلاصه به آنها می گوید شما آزاد هستید. امام نمی خواست کسی خودش را برای ماندن مجبور ببیند، و یا حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است بماند. لذا می گوید همه شما را آزاد گذاشتم، همه یارانم، خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادر زاده هایم، اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند، شب تاریک است و از این تاریکی استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند. در اول هم از اینها تجلیل می کند و می گوید منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها به طور دست جمعی می گویند آقا مگر چنین چیزی ممکن است، جواب پیغمبر خدا را چه بدهیم، وفا و انسانیت کجا رفته است، محبت و عاطفه کجا رفته و آن سخنان پر شوری که آنجا فرمودند که واقعا دل سنگ را آب می کند، یعنی انسان را به هیجان می آورد.
یکی می گوید مگر یک جان هم ارزش این حرف ها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو بکند، ای کاش هفتاد بار زنده می شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می کردم. آن یکی می گوید هزار بار، دیگری می گوید ای کاش امکان داشت با این جانم بروم و آن را فدای تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را به باد بدهند و باز دو مرتبه مرا زنده کنند، باز هم ... .
اول کسی هم که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد هم بنی هاشم. همین که این سخنان را گفتند، امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایایی را گفت، به آنها خبر کشته شدن را داد که همه اصحاب آن خبر را مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست. وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می کنند یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت می کند، پشت سر مردان می نشیند. مثل این که این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می کشید که دیگران چه می گویند، وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟
آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می شوند و من هنوز صغیرم. لذا به آقا عرض کرد: «و انا فی من یقتل»؛ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود من از تو یک سوال می کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را می دهم. من این طور فکر می کنم که آقا مخصوصا این سوال را کردند و این جواب را شنیدند تا سندی شود برای آیندگان که فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، و دیگر برایش حجله درست نکنند، و در حق او جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال می کنم «کیف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل»؛ از عسل شیرین تر است.
یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکان دهنده است، این موارد است که این حادثه را، یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم. چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی . این است که این مقدار ارزش می دهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه ای[7] به نامشان بسازیم کاری نکرده ایم. وگرنه آرزوی دامادی داشتن که این حرفها را نمی خواهد، همه بچه ها آرزوی دامادی دارند، آرزوی دامادی داشتن که، وقت صرف کردن و پول صرف کردن نمی خواهد. حسینیه ساختن و سخنرانی نمی خواهد. ولی اینها جوهره انسانیت هستند، مصداق «انی جاعل فی الارض خلیفه» هستند. اینها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن این جواب فرمود: فرزند برادرم تو هم کشته می شوی. «بعد ان تبلوا ببلاء عظیم»؛ اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می کنی. لذا روز عاشورا پس از آن که با چه اصراری اجازه رفتن به میدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد، خُود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته اند عمامه ای به سر گذاشته بود «کانه فرقه القمر» همین قدر نوشته اند به قدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است.
راوی گفت نگاه کردم دیدم که بند یکی از دو کفش هایش باز اAست و یادم نمی رود که پای چپش هم بود. از اینجا معلوم می شود چکمه پایش نبوده است. نوشته اند امام در خیمه ایستاده بود و لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است که یک مرتبه یک فریادی شنید، نوشته اند کسی نفهمید که امام با چه سرعتی مثل یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد. آن فریاد، فریاد "یا عما"ی قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند. امام که حرکت کرد و حمله کرد آنها فرار کردند و یکی از دشمنان که از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند؛ خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد. آن کسی را که می گویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود، زیر سم اسب ها پایمال شد، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم. به هر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی فهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.
این جمله را از آقا شنیدند که فرمود:«عزیز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»؛ یعنی برادرزاده، خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی، ولی نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت بکند، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
1- پس چون (بنی اسراییل) پیمان شکستند آنان را لعنت کردیم و دلهاشان را سخت گردانیدیم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جای خود تغییر می دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد (در تورات) نصیب بزرگی را از دست دادند. (مائده 13)
2- آیا طمع دارید که یهودیان به دین شما بگروند در صورتی که گروهی از آنان کلام خدا را شنیده و به دلخواه خود آن را تحریف می کنند با آن که در کلام خدا تعقل کرده معنی آن را دریافته اند. (بقره 75)
3- آیه به طور کامل اینست «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین»؛ یعنی موسی از شهر مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب شهر مدین بیرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر این قوم ستمکار نجات ده. (قصص 21)
4- آیه به طور کامل اینست «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواءالسبیل»؛ و چون از مصر بیرون شد و سر به بیابان رو به جانب شهر مدائن آورد با خود گفت امید است که خدا مرا به راه راست هدایت فرماید. (قصص 22)
5- نماز خوف همان نماز فریضه است که به صورت کوتاه خوانده می شود.
6- معلوم می شود یک خیمه ای بوده است که اختصاص به مشک های آب داشته و از همان روزهای اول آب ها را در خیمه جمع می کرده اند.
7- لازم به تذکر است که چون سخنرانی در حسینیه ارشاد بوده است، مقصود استاد از حسینیه، حسینیه ارشاد است.
تعزیه و تعزیت،هم به معناى تسلیت گفتن به یک داغدار از مصیبت است،هم بهمعناى اجراى نوعى نمایش مذهبى به یاد حادثه عاشورا که«شبیهخوانى»هم گفتهمىشود.اما توضیح هر یک:
اصل تسلیتگویى به خاطر مصیبتى که بر کسى وارد شده،در اسلام مستحب است.
رسول خدا«ص»فرمود:«من عزى مصابا فله مثل اجره» (1) هر کس مصیبت دیدهاى راتسلیت گوید،پاداشى همانند او دارد.و نیز طبق حدیثى از امام صادق«ع»،خداوند بهحضرت فاطمه«ع»در سوگ شهادت حسین«ع»تعزیت گفت. (2) از مستحبات روز عاشورااست که افراد وقتى به هم مىرسند،نسبتبه این مصیبتبزرگ به یکدیگر تعزیت وتسلیت گویند.این نشانه داغدارى در این فاجعه عظیم و همبستگى با جبهه شهداىکربلاست.عبارتى که مستحب است در این تسلیتگویى گفته شود چنین است:«اعظمالله اجورنا بمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه الامامالمهدى من آل محمد علیهم السلام». (3) در این متن تعزیت،ضمن داغدارى در سوگسید الشهداء،مساله خونخواهى آن امام شهید در رکاب حضرت مهدى«ع»از خداوندخواسته شده است.
سنت تسلیتگویى در میان شیعه،نسبتبه مناسبتهاى دیگرى که وفات معصومین«ع»
پیش مىآید رایج است و هنگام دیدار،جمله«اعظم الله اجورکم»را مىگویند.
شبیهخوانى تعزیهخوانى و شبیهخوانى،نمایشى است که در یک محوطه،با حضور مردم توسطچند نفر انجام مىگیرد که در نقش قهرمانان کربلا و با لباسهاى مخصوص و ابزار جنگى وهمراه با دهل و شیپور،نیزه،شمشیر،سپر،سنج،کرنا،سرنا، خنجر،زره،مشک آب واسب،ایفاى نقش مىکنند.صحنه و نمایش،بر مبناى حوادث کربلا و مقتلها تنظیممىشود. (4) تعزیه، اگر بصورت صحیح و با حفظ موازین و شئون معصومین انجام شود،تاثیر مهم مىگذارد و وسیله انتقال فرهنگ شهادت به نسلهاى آینده است.
«در فرهنگ شیعه،به معناى نوحه بر امامان شهید،نزدیک قبورشان یا در خانهسوگواران است که براى امام حسین«ع»نوحه مىخوانند.در فرهنگ مردم،نمونههایى ازتابوتهاى سمبلیک براى کشتههاى کربلاست.در شهرهاى مختلف شیعهنشین،روزعاشورا مراسم خاصى بر پا مىکنند و هودجها و اسبهایى را راه مىاندازند.برپایى اینگونهمراسم که در اماکن عمومى و مساجد و...به صورت تحریککننده حزن مردم است،«تعزیه»نام دارد و با لباسها و...برخى حوادث کربلا را به صورت نمایش ارائه مىکنند.دراین مراسم،روضهخوانى و نوحهخوانى هم انجام مىگیرد و کودکانى هم بعنوان«پیشخوان»برنامه اجرا مىکنند و متنهاى اجرایى اغلب به صورت شعر است.
شکل تکاملیافته تعزیه،جدید است.» (5) در باره این نمایش مذهبى نوشتهاند:«شبیهخوانى یا به اصطلاح عامه«تعزیهخوانى»،عبارت از مجسم کردن و نمایش دادن شهادت جانسوز حضرت حسین«ع»سید الشهدا ویاران آن بزرگوار یا یکى از حوادث مربوط به واقعه کربلا بود... شبیهخوانى ناطق،ظاهرادر دوره ناصر الدین شاه در ایران معمول شد،یا اگر قبلا چیز از آن قبیل بود،در دورهسلطنت ناصر الدین شاه رونقى بسزا یافت و شبیهخوانهاى زبردستى پیدا شدند.ظاهر آنکه مشاهدات شاه در سفرهاى خود از تآترهاى اروپا در پیشرفت کار تعزیه و شبیهخوانىبىتاثیر نبوده است». (6)
«شبیهخوانى و تعزیهخوانى»سنت هنرى و نمایشى اهل تشیع استکه سیماى وجیه و معصوم قدیسین را از روزگار کهن تا به امروز در برابر دیدگان اهل معنىعیان داشته است.» (7) در باره کیفیت اجراى آن و سنتها و آداب مربوط به تعزیه،تحقیقات ارزشمندى انجامگرفته و آثارى تالیف شده است.در یکى از منابع آمده است:«تعزیه به احتمال قوىبصورت هیئت فعلى خویش در پایان عصر صفوى پدید آمد و از همه سنتهاى کهن نقالىو روضهخوانى و فضائل و مناقبخوانى و موسیقى مدد گرفت و تشکیلاتى محکم براىخود ترتیب داد و کارگردانان ورزیده اداره آن را در دست گرفتند...تعداد تعزیههاى اصلىکه کمى از صد مىگذرد،کیفیت تعزیهنامهها که غالبا منظوم و در هر حال آهنگین یعنىمرکب از بحر طویل و شعر است،دستگاههایى که هر یک از خوانندگان باید شعر خود رادر آن بخوانند،آهنگ مخالفخوانان که داراى هیمنه و شکوه حماسى است...» (8)
بهاقتضاى نقشى که افراد مختلف در اجراى تعزیه و شبیهخوانى داشتند و حال و هواىشعرها و نحوه خواندن،اصطلاحات خاصى هم رایجبود،مثل:رجزخوانى،شبیهخوانى،نوحهخوانى،بحر طویلخوانى،مقتلخوانى،شهادتخوانى،هجرانخوانى(از زباناسرا)،اشقیاخوانى و شمرخوانى(از زبان سران سپاه عمر سعد).آنچه نقل شد،گوشهاىاز کیفیت اجراى آن را نشان مىدهد.به نقل دیگرى توجه کنید:«شبیهخوانى و تعزیه درعصر صفویه هنوز در ایران مرسوم نشده بود...برپایى نمایش مذهبى یا تعزیه ظاهرا اززمان پادشاهى کریمخان زند در ایران معمول شده است...این نوع عزادارى که بیشترجنبه عامیانه داشته و رواج آن در شهرهاى کوچک و قراء و قصبات ایران بیشتر ازشهرهاى بزرگ بوده است...صورت ساده آن(شبیهسازى)که عنوانى نداشته در عهدصفویه معمول بوده و بعد از سلسله صفویه بصورت نمایش مذهبى روى صحنه آمدهاست...از خصوصیات تعزیه این بود که هر یک نقش خود را با خواندن اشعار مذهبى دریکى از دستگاهها و آوازها... اجرا مىکردند و...مخالفین در جواب و سؤال با موافقین نیزرعایتبحر و قافیه را در اشعار مىکردند.همچنین شمایل آنها با اصل نیز تناسب داشت.
مثلا شبیه على اکبر،جوان هیجده یا نوزده و بیستساله،خوش قیافه و نیکو اندام و...» (9) مساله شبیهخوانى از دیدگاه فقهى و اعتقادى نیز مورد بحث و بررسى عالمان شیعهقرار گرفته است.برخى آن را تحریم و بعضى تجویز کردهاند. (10) تاثیرگذارى عاطفى و نیزروحیه ضد ظلم که در پى دیدن نمایشهاى تعزیه در افراد ایجاد مىشود،از نقاط قوت ومثبت این نمایش مذهبى است.به همین جهت در ایران پس از انقلاب اسلامى،رواج وتوسعه بیشترى یافته و همراه این توسعه، تحولاتى هم در سبک اجرا،هم در محتواىاشعار و جهتگیرى سیاسى اجتماعى پدید آمده است.
در واقع،انقلاب اسلامى به تعزیهروح جدیدى بخشید و این هنر جان گرفت.صاحبنظران این فن،خود به تاثیر آن درروحیه سربازان و افسران در طول سالهاى دفاع مقدس اعتراف کردهاند. (11) اجراى تعزیه مخصوص ایران نیست،در کشورهاى اسلامى و شیعى دیگرى نیز اینسنت مورد توجه است و با سبکهاى گوناگون و اعتقادات و مراسم مختلف و ابزار وادوات دیگرى اجرا مىشود،از جمله در هند و پاکستان،که رواج بیشترى دارد. (12)
1-سفینة البحار،ج 2،ص 188.در این زمینه ر.ک:«باب التعزیة و المآتم»در بحار الانوار،ج 79،ص 71 تا 113.
2-همان.
3-مفاتیح الجنان،اعمال روز عاشورا.
4-در باره تاریخچه آن در کشورمان ایران ر.ک:«تعزیه،هنر بومى پیشرو ایران»گردآورنده:پنز چلکووسکى.ترجمه: داود حاتمى.نیز«دایرة المعارف تشیع»،ج 4.
5-دائرة المعارف الاسلامیه،ج 5،ص 313(با تلخیص).
6-از صبا تا نیما،یحیى آرینپور،ج 1،ص 322.
7-درآمدى بر نمایش و نیایش در ایران،جابر عناصرى،ص 86.
8-فصلنامه هنر،شماره 2،ص 162،مقاله«پژوهشى در تعزیه و تعزیهخوانى».
9-موسیقى مذهبى ایران،ص 33 تا 35(تلخیص شده)نیز ر.ک:فصلنامه هنر،شماره 2(زمستان 61)ص 156 مقاله«پژوهشى در تعزیه و تعزیهخوانى».
10-از جمله در باره نظریه علما در باره جواز تعزیه و شبیهخوانى و سینهزنى و دسته راه انداختن...ر.ک:«فصلنامه هنر» شماره 4(پائیز 1362)مقاله«فتاواى علماى سلف در باره عزادارى و شبیهخوانى»ص 290.همچنین کتاب«اسرارالشهاده»فاضل دربندى،بحث مبسوطى در این بارهها دارد،ص 61 تا 66.
11-از جمله ر.ک:«کیهان فرهنگى»،مهر 63،ص 27،مقاله«نشستى در ارزیابى تعزیه».
12-همان،ص 31.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک