بازدید امروز : 162
بازدید دیروز : 554
یکى از نقاط ضعف این است که معمولا،هم صاحبان مجالس یعنى مؤسسین مجالس-چه آنهایى که در مساجد تاسیس یک مجلس مىکنند و چه آنهایى که در منازلشان،بالخصوص کسانى که در منازلشان-و هم مستمعین[خواهان زیادى جمعیت هستند]و این در حدودى که من تجربه دارم استثنا ندارد.گر چه من یکى دو سال است که دیگر منبر نمىروم و بحثهایم منحصر استبه همین جلسات محدودى که اینجا بحث مىکنم یا در انجمن اسلامى مهندسین سالى دو سه جلسه بحث مىکنم،ولى در چند سالى که گاهى مىرفتم،این را احساس مىکردم و مىتوانم بگویم براى این امر استثنا ندیدم که هم مؤسسین و هم حتى مستمعین آن چیزى را که مىخواهند ازدحام جمعیت است.
اگر جمعیت ازدحام بکند راضى است،اگر جمعیت ازدحام نکند راضى نیست.این،نقطه ضعف است. این جلسات که براى این نیست که جمعیت ازدحام بکند یا نه!مگر ما مىخواهیم سان ببینیم؟مگر ما مىخواهیم رژه برویم؟هدف چیز دیگرى است.هدف آشنا شدن با حقایق و مبارزه کردن با تحریفات است.این مىشود یک نقطه ضعف.
گوینده در مقابل این نقطه ضعف قرار مىگیرد،چه بکند؟با این نقطه ضعف مبارزه کند یا مثل تاج نیشابورى از این نقطه ضعف استفاده کند؟اگر بخواهد با این نقطه ضعف مبارزه کند،حقایق را به مردم بگوید،با تحریفات مبارزه کند،با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعین که از جمع شدن دور یکدیگر و از شلوغ شدن و از اینکه خودشان را با هم زیاد ببینند خوششان مىآید،جور در نمىآید.و اما اگر بخواهد از این نقطه ضعف استفاده کند،فقط در این فکر است که ما چه کار بکنیم که جمعیت بیشتر جمع بشود.
اینجاست که یک عالم سر دو راهى قرار مىگیرد:از این نقطه ضعف استفاده کنم،بهره بردارى کنم،به عبارت دیگر روى دوش این جمعیت سوار بشوم،حالا که اینها این قدر احمق و نادان هستند و چنین نقطه ضعفى دارند،من هم از همین نقطه ضعف استفاده کنم؟یا علیرغم این نقطه ضعف،من با آن مبارزه کنم،بروم دنبال حقیقت،چه کار دارم به اینکه اجتماع مىشود یا اجتماع نمىشود.
نقطه ضعف دوم عوام الناس در مجالس عزادارى-که خوشبختانه باید بگوییم کمتر شده است-این مساله شور و واویلا بپا شدن است.باید منبرى حتما در آخر ذکر مصیبت کند و در این ذکر مصیبت هم نه تنها مردم اشک بریزند،اشک بریزند قبول نیست،باید مجلس از جا کنده بشود،باید شور و واویلا بپا بشود.من نمىگویم مجلس از جا کنده نشود، من مىگویم این نباید هدف باشد.
من مىگویم اگر کسى در آن مسیر صحیح با بیان حقایق و واقعیات بدون آنکه یک روضه دروغى بخواند،بدون اینکه جعلى بکند،بدون اینکه تحریفى بکند،بدون اینکه براى امام حسین اصحابى بسازد که در تاریخ نبوده و خود امام حسین آنها را نمىشناسد چون وجود نداشتهاند،بدون آنکه براى امام حسین فرزندانى ذکر کند که چنین فرزندانى در دنیا وجود نداشتهاند،بدون اینکه براى امام حسین دشمنانى در کربلا با نام و نشان بسازد مثل ازرق شامى و بچههاى ازرق شامى که کاکلشان چگونه بود،که اصلا چنین کسانى وجود نداشتهاند،اگر اشکى از روى صداقت و حقیقت ریخت،شور و واویلا هم بپا شد،مجلس هم کربلا شد،بسیار خوب،ولى وقتى که نبود،آن وقت ما باید با امام حسین بجنگیم،دشمنى کنیم؟دروغ ببندیم؟دروغ بگوییم؟
یادم هست در فریمان خودمان،سالهاى اولى که من از قم مىآمدم و به آنجا مىرفتم و گاهى منبر مىرفتم،آمده بودیم مشهد،روضه خوان قهارى بود که در مشهد خیلى معروف بود،شبى ما در مسجد گوهرشاد در یکى از شبستانها رفته بودیم پاى روضه او و یکى از هم ولایتىهاى ما هم آنجا بود.یک روضه صد در صد دروغى آنجا خواند،خودش هم گفت از بزرگان شنیدم(به قول مرحوم آیتى نگو از بزرگان،بگو از دروغگویان،مگر مقصود«از بزرگان دروغگویان»باشد)چون خودش مىفهمید که این در هیچ کتابى نیست.
آمد یک بچهاى براى امام حسین درست کرد که چنین بچهاى امام حسین نداشته است.گفت طفلى امام حسین داشتند که جزء اسرا بود.یکى از لشکریان عمر سعد،خودش سوار بود و طنابى به گردن این طفل بسته بود و او را با زور شلاق مىآوردند و مىکشیدند. او سرگرم رفتن بود و این طفل مجبور به دویدن.یک وقت متوجه شد که این طناب فشار آورده و سنگینى مىکند.بعد متوجه شدند که این طفل خفه شده است.این را گفت و واویلایى بپا شد.وقتى که آمدیم بیرون،یادم است آن هم ولایتى من آمد به من توصیه کرد گفت آقا جان بیایید پاى این منبرها،از این روضهها یاد بگیرید،اینها را براى مردم بخوانید!
حال،این،نقطه ضعف مردم عوام است.با این نقطه ضعف چه باید کرد؟آیا باید از این نقطه ضعف مردم استفاده کرد؟باید بهرهبردارى کرد؟باید سوارشان شد؟باید مثل تاج گفتحالا که اینها احمقند من از همین حماقتشان استفاده مىکنم؟نه،بزرگترین رسالت و وظیفه علما مبارزه با نقاط ضعف اجتماع است.این است که پیغمبر اکرم فرمود:
«اذا ظهرت البدع فى امتى فلیظهر العالم علمه و الا فعلیه لعنة الله» (1)
آنجا که بدعتها و دروغها ظاهر مىشود،آنجا که چیزهایى ظاهر مىشود که در دین نیست،مسائلى پیدا مىشود که من نگفتهام،بر عهده دانایان است که حقایق را بگویند و لو مردم خوششاننمىآید.آن کسى که کتمان مىکند،لعنتخدا بر او باد.بالاتر از این را خود قرآن کریم فرموده است:
ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى من بعد ما بیناه للناس فى الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون (2)
آن دانایانى که حقایقى را ما گفتهایم و آنها مىدانند،ولى کتمان مىکنند، مىپوشانند،اظهار نمىکنند،لعنتخدا بر آنها و لعنت هر لعنت کنندهاى بر آنها باد.
من در مقاله«ختم نبوت»نوشتم وظیفه علما در دوره ختم نبوت مبارزه با تحریف است و خوشبختانه ابزار این کار هم در دست است و باز هم خوشبختانه هستند و بودهاند در میان علما افرادى که با این نقاط ضعف مبارزه کردهاند.کتاب لؤلؤ و مرجان که من در همین موضوع حادثه عاشورا در آن سه شب نام مىبردم از مرحوم حاجى نورى(رضوان الله علیه)،درستیک قیام به وظیفه بسیار مقدسى است که این مرد بزرگ کرده است،مصداق قسمت اول این حدیث است که«اذا ظهرت البدع فلیظهر العالم علمه».در این طور موارد وظیفه علماست که حقایق را بدون پرده به مردم بگویند ولو مردم خوششان نمىآید.وظیفه علماست که با اکاذیب مبارزه کنند و مشت دروغگویان را باز کنند.
1) اصول کافى،ج 1/ص 54.
2) بقره/159.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک