بازدید امروز : 355
بازدید دیروز : 554
متن کامل ترجیع بندمعروف محتشم کاشانی درباره امام حسین(ع)است.
باز این چه شورشاست که در خلق عالم است
باز این چه نــــوحه و چه عزا وچه ماتم است
باز این چـــه رستــخیز عظیم است کززمین
بــی نفخ صــور خــاسته تا عرش اعظماست
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کارجهان وخلق جهان جمله درهماست
گویا طلوع میکند از مغرب آفتـاب کـــاشوب در تمامی ذرات عالماست
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرماست
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غماست
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند گــویا عــزای اشرف اولاد آدماست
خورشید آسمان وزمین نورمشرقین پـرورده ی کنــار رسول خداحسین
* * *
کشتی شکست خورده ی طوفانکربلا درخاک وخون طپیده به میدانکربلا
گر چشم روزگار براو زار میگریست خــون می گذشت از سر ایوانکربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستانکربلا
از آب هــم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حـــرمت مهمانکربلا
بودنددیووددهمه سیراب ومی مکید خــاتم ز قحـــط آب سلیمانکربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد فــریاد الـــعطش ،ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شـرم کــردند رو به خیمه ی سلطانکربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد
* * *
کاش آن زمان سرادق گردون نگونشدی وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تابه کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهلبیت یک شعله ،برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمانکه این حرکت کردآسمان سیماب وارگوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شددرون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبیشکست عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی بروزحشر با این عمل معامله ی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلمبرآورند ارکان عرش را به تلاطم در آورند
* * *
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صـــلا به سلسله ی انبیازد
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید زان ضربتی که برسر شیرخدازدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیرالنسازدند
بس آتشی ز اخگـــر الماس ریزه هـا افــروختند و در حسن مجتبیزدند
وانگه سرادقی که ملک مجرمش نبود کـندند از مدینه و در کربلازدند
وز تیشه ی ستیزه در آن دشت کوفیان بـس نخلها ز گلشن آل عبازدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید برحلق تشنه ی خلف مرتضیزدند
اهل حرم دریده گریبان ، گشوده مو فـــریاد بــر در حرم کبریازدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شدز دیدن آن چشمآفتاب
* * *
چون خون ز حلق تشنه او بر زمینرسید
جوش از زمین بذروه عــرش برین رسید
نزدیک شـد که خانه ی ایمان شودخراب
از بس شــکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمینزدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبـــــار چون به مزار نبیرساند
گرد از مدیـــــنه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامـــــه در خم گردون به نیلزد
چون این خبربه عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبتخروش از انبیا به حضرت روح الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط که ارکانغبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذاتذوالجلال
او در دلست و هیچ دلــی نیست بیملال
* * *
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یک باره بر جریده ی رحمت قلمزنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دارنــد شــرم کز گنه خلق دمزنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین چـون اهل بیت دست در اهل ستمزنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک آل عــلی چو شعله ی آتش عـلمزنند
فــریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به عرصه ی محشرقدمزنند
جمعــی که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهمزنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرمزنند
پس بـر سنان کنند سری را که جبرئیل
شویــد غبار گیسویش از آبسلسبیل
* * *
روزی که شد به نیزه سر آنبزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاستکوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلــزله شد خاکمطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آنزمان به لرزه درآمدکهچرخ پیر افتاددرگمان که قیامت شدآشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناببود شدسرنگون زبادمخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشتجبرئیل گشتند بیعماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امتنبی روحالامینز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شامکرد نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
* * *
بر حـــربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمانفتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه برملایک هفت آسمانفتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید هـرجا که بود طایری از آشیانفتاد
شد وحشتــی که شور قیامت بباد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگانفتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخمهای کاری تیغ و سنانفتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شـــریف امام زمانفتاد
بی اختیار نعره ی هذا حسینزود سرزدچنانکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آنبضعهالرسول رو در مدینه کرد که یاایها الرسول
* * *
این کشتــی فتاده به هامون حسینتــوست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخــل تر کز آتش جــان سوزتشنگی
دود از زمین رسانده به گردونحسینتوست
این ماهــــی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزونحسینتــوست
این غرقه محیطشـــــهادتکه روی دشت
از موج خـــون او شده گلگونحسینتوست
این خشـــک لب فتــــاده دور از لبفرات
کز خون او زمین شده جیحـونحسینتوست
این شــاه کــم سپاه که با خــیل اشگ و آه
خـــرگاه زین جهان زده بیرونحسینتوست
این قـــالب طپان که چنین مـــانده برزمین
شــاه شهید ناشـــده مدفونحسینتوست
چون روی در بقیع به زهـــــــرا خطاب کرد
وحــــش زمین و مرغ هــــوا را کبابکرد
* * *
کای مونس شکسته دلان حال ماببین ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعانمحشرند در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستینفشان واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی ورا چو ابر خروشان بهکربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خوننگر
ســـرهای سروران همه بر نیزه ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبیمدام یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنارتو غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین
یا بضعهالرسول ز ابن زیادداد کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
* * *
خاموشمحتشمکه دل سنگ آبشد بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد
خاموشمحتشمکه ازین حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کبابشد
خاموشمحتشمکه ازین شعر خونچکان
در دیده ی اشک مستمعان خون ناب شد
خاموشمحتشمکه ازین نظم گریه خیز روی زمین به اشک جگرگون کبابشد
خاموشمحتشمکه فلک بسکه خونگریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموشمحتشمکه بسوز تو آفـتاب
از آه ســرد ماتمــیان ماهتابشد
خاموشمحتشمکه ز ذکر غمحسین جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائی چنیننکرد برهیچ آفـریده جفائی چنین نکرد
* * *
ای چـرخ غافـلی که چه بیداد کرده ای
وز کـین چه ها درین ستم آباد کردهای
برطعنت این بس است که باعترت رسول
بیــدادکرده خصــم وتوامـدادکرده ای
ای زاده زیاد نکــرداست هیچـگه نمرود این عمل که تو شداد کردهای
کام یزید داده ای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست درباغ دین چه باگل وشمشادکرده ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفــی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده لعل لب خودنبی برآن آزرده اش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند
خبرنامه آرمان مهدویت
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک