تعداد کل بازدید : 832788

  بازدید امروز : 28

  بازدید دیروز : 156

میاب دان بیر سس

 
آنکه مجادله به باطلش فراوان شود، کوری اش از حقیقت ماندگارشود . [امام علی علیه السلام]
 
نویسنده: ابوالفضل روزی طلب ::: سه شنبه 93/9/25::: ساعت 2:1 صبح

  شاید این جمعه بیاید...شاید

 

 


خبر آمد خبری در راه است


سرخوش آن دل که از آن آگاه است


شاید این جمعه بیاید...شاید


پرده از چهره گشاید...شاید


دست افشان...پای کوبان می روم


بر در سلطان خوبان می روم


می روم بار دگر مستم کند


بی سر و بی پا و بی دستم کند


می روم کز خویشتن بیرون شوم


در پی لیلا رخی مجنون شوم


هر که نشناسد امام خویش را


بر که بسپارد زمان خویش را

با همه لحظه خوش آواییم

در به در کوچه ی تنهاییم

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر


نغمه ی تو از همه پر شور تر


کاش که این فاصله را کم کنی

محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه ی ما می شدی

مایه ی آسایه ی ما می شدی

هر که به دیدار تو نایل شود

یک شبه حلال مسائل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد

سینه ی ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت

شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه ی جان من است

نامه ی تو خط اوان من است

ای نگهت خاست گه آفتاب

در من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده برانداز ز چشم ترم

تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یارومدد کار ما

کی و کجا وعده ی دیدار ما

دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد

به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد

به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم

تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم

کدام گوشه ی مشعر

کدام گوشه ی منا

به شوق وصل تو در انتظار بنشینم

ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش

تاصبا پیراهنش را سوی کنعان آورد

ببوسم خاک پاک جمکران را

تجلی خانه ی پیغمبران را

 

شعر از : مرحوم آقاسی

 


 
نویسنده: ابوالفضل روزی طلب ::: سه شنبه 93/9/25::: ساعت 1:59 صبح

احادیثی درباره قرآن

 

 

احادیثی درباره قرآن

 

پیامبر اکرم (ص) فرمود : من دو چیز را در میان شما باقی گذاشتم ، تا وقتی که به آن دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد : یکی قرآن ، دیگری خاندانم . جامع الاخبار و الآثار کتب القرآن جلد 1  صفحه 94

رسول خدا (ص) فرمود : برتری قرآن بر سایر سخنها همانند برتری خدا بر مخلوقات اوست.       جامع الاخبار و الآثار کتب القران جلد 1  صفحه 182 ...... بقیه در ادامه مطلب

رسول اکرم (ص) فرمود : قرآن جز خدا بهترین و برتری چیزهاست ، کسی که احترام قرآن را نگه دارد به خدا احترام کرده است، و کسی که حرمت قرآن را نگه ندارد نسبت به خدا بی حرمتی کرده است،احترام به قرآن در پیشگاه الهی همانند احترام پدر به فرزند است.( عزیزان توجه داشته باشید احترام به قرآن این نیست که ماچش کنیم و یک گوشه بزاریم و خاک بخورد ، احترام و حرمت قرآن زمانی حفظ میشود که به احکام آن عمل شود ، خود قرآن میفرماید ما شفا و رحمتیم برای اهل عمل و خزلان و گرفتاری زیاد می کنیم برای کسانی که اهل عمل به قرآن نیستند )       جامع الاخبار و الآثار جلد 1  صفحه 420

امام هشتم (ع) از امام کاظم (ع) نقل می کند که فرمود : مردی از امام صادق (ع) پرسید چگونه است که قرآن هر چه خوانده و منتشر می شود جز بر تازگی و طراوتش افزوده نمی شود ؟ امام صادق (ع) فرمود : زیرا خداوند آنرا برای زمان و مردم خاصی قرار نداده است ، بنابراین در هر عصری نو، پیش هر ملتی تا روز قیامت تازه و شاداب ایست.     جامع الاخبار و الآثار کتب القران جلد 1  صفحه 169 

پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمود : بر شما باد قرآن ، پس آنرا رهبر و پیشوای خود قرار دهید ، زیرا آن سخن پروردگار جهانیان است . از طرف اوست و بسوی او بر می گردد ، بنابراین به متشابهات آنها هم ایمان آورید و از ضرب المثلهای آن پند گیرید.      کنز العمال جلد 1 صفحه  515 حدیث  3300

امام علی (ع) فرمود : تاریخ گذشتگان و آیندگان و برنامه زندگی شما در قرآن است.        بحار الانوار جلد 92 صفحه 32

پیامبر بزرگوار(ص) فرمود : بر شما باد به قرآن ، چون قرآن ، شفای سودمند ، وداروی پر برکت است و نگهبان کسی است که به آن چنگ می زند ، و نجاتبخش کسی است که ازآن پیروی کند.       جامع الاخبار و الآثار  جلد 1  صفحه 432

امام حسن مجتبی ( ع) فرمود : در این قرآن چراغهای روشن (هدایت) و داروی شفابخش دلهاست.      جامع الاخبار و الآثار جلد 1 صفحه 164

رسول خدا (ص) فرمود : ای مردم آنچه از من برای شما نقل می شود چنانچه هماهنگ با قرآن بود بدانید گفتار من است و اگر مخالف با محتوای قرآن بود گفتهً من نیست.          جامع الاخبار جلد 1  صفحه 395

پیامبر اکرم (ص) فرمود : قرآنیان ( اهل قرآن به احکام قرآن هم عمل میکنند )  و شب زنده داران ، بزرگواران امت من هستند.      بحارالانوار جلد 92  صفحه 177

پیامبر خدا (ص) فرمود : حامل و حافظ قران پرچمدار اسلام است ، کسی که او را احترام کند خدا را گرامی داشته است ، کسی که به او اهانت کند مورد لعن و نفرین خدا خواهد بود.      کنز العمال جلد 1 صفحه 515 حدیث 2294

پیامبر(ص) فرمود : قرآنیان بالاترین مقام انسانی بعد از پیامبران و فرستادگان الهی را دارند ، پس حقوق آنان را کم ندانید،زیرا در پیشگاه الهی دارای منزلتی هستند.      بحار الانوار جلد 92 صفحه 180

رسول خدا (ص) فرمود : حاملان قرآن همان آموزگاران سخن خدا و در برکنندگان نور خدایند،کسی که آنان را دوست بدارد،خدا را دوست داشته و کسی که نسبت به آنان دشمنی کند با خدا دشمنی کرده است.     کنز العمال جلد 1 صفحه 523حدیث 2345

رسول خدا (ص) فرمود : ای جامعه قرآن خوانان ! در مورد آنچه از قرآن خداوند بر دوش شما نهاده تقوای الهی را پیشه کنید . زیرا من وشما مسئولیم ، من مسئول ابلاغ رسالتم و از شما دربار? آنچه از کتاب خدا و سنت من دارید سؤال خواهد شد.             جامع الاخبار و الآثار جلد 1 صفحه 379

پیامبر خدا (ص) فرمود: کسی که قرآنرا بیامزد و به آن عمل نکند و دنیا دوستی و  زینت آن را بر قرآن ترجیح دهد سزاوار خشم خداوند است ، و در ردیف یهود و نصاری قرار خواهد داشت که کتاب خدارا پشت سر انداختند.               جامع الاخبار و الآثار جلد 1  صفحه221

امام صادق (ع) به نقل از پدرانش فرمود :  دو گروهند که اگر اصلاح بشوند امت من اصلاح خواهند شد و چنانچه فاسد شوند امت را فاسد خواهند کرد : حاکمان و قاریان قرآن.        بحار الانوار جلد 92 صفحه  178

رسول خدا (ص) فرمود : کسی که قرآن بخواند و به آن عمل نکند خداوند او را روز قیامت کور محشور خواهد کرد.     جامع الاخبار و الآثار جلد 1 صفحه 409

پیامبر اکرم (ص) فرمود : کسی که قرآن بخواند و بعد حرام بخورد و بنوشد یا محبت و زینت دنیا را برآن برتری دهد مستوجب خشم الهی می شود مگر اینکه توبه کند،و اگر بدون توبه بمیرد ، روز قیامت قرآن با او به محاجّه بر می خیزد تا او را محکوم نکند دست بر نمی دارد.             بحارالانوار  جلد 92 صفحه 180

پیامبر اکرم (ص) فرمود : بهترین شما کسی است که قرآن آموزد و آن را آموزش دهد.        بحار الانوار جلد 2 صفحه 186

امام صادق (ع) فرمود : اگر کسی از قرآن یک حرف بیاموزد،خداوند برای او ده حسنه می نویسد،وده گناه از او می بخشد، وده درجه او را به بالا می برد،فرمود:نمی گویم،درمقابل هر آیه،بلکه در مقابل هر حرفی مانند ((باء)) یا ((تا)) یا همانند آنها.         جامع الاخبار جلد 1 صفحه 213

پیامبر اکرم (ص) فرمود : اگر خواستار زندگی سعادتمندان ، ومرگ شهیدان و نجات روز محشر ، وسایه در روز قیامت و هدایت در روز گمراهی هستید پس قرآن بیاموزید،زیرا آن گفت? خدای مهربان و ایمنی از شیطان و موجب برتری و وزن? خوبیهای شما است.      جامع الاخبار و الآثار  جلد 1 صفحه 210

 

                                                                             برگرفته شده از :hadith110.mihanblog.com

 


 
نویسنده: ابوالفضل روزی طلب ::: سه شنبه 93/9/25::: ساعت 1:57 صبح

حیدربابا سلام به زبان فارسی

 

 

(1)
حیدربابا چو ابر شَخَد ،‌ غُرّد آسمان
سیلابهاى تُند و خروشان شود روان
صف بسته دختران به تماشایش آن زمان
بر شوکت و تبار تو بادا سلام من
گاهى رَوَد مگر به زبان تو نام من

(2)
حیدربابا چو کبکِ تو پَرّد ز روى خاک
خرگوشِ زیر بوته گُریزد هراسناک
باغت به گُل نشسته و گُل کرده جامه چاک
ممکن اگر شود ز منِ خسته یاد کن
دلهاى غم گرفته ، بدان یاد شاد کن

(3)
چون چارتاق را فِکنَد باد نوبهار
نوروزگُلى و قارچیچگى گردد آشکار
بفشارد ابر پیرهن خود به مَرغزار
از ما هر آنکه یاد کند بى گزند باد
گو :‌ درد ما چو کوه بزرگ و بلند باد

(4)
حیدربابا چو داغ کند پشتت آفتاب
رخسار تو بخندد و جوشد ز چشمه آب
یک دسته گُل ببند براى منِ خراب
بسپار باد را که بیارد به کوى من
باشد که بخت روى نماید به سوى من

 (5)
حیدربابا ،‌ همیشه سر تو بلند باد
از باغ و چشمه دامن تو فرّه مند باد
از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد
دنیا همه قضا و قدر ، مرگ ومیر شد
این زال کى ز کُشتنِ فرزند سیر شد ؟

(6)
حیدربابا ، ‌ز راه تو کج گشت راه من
عمرم گذشت و ماند به سویت نگاه من
دیگر خبر نشد که چه شد زادگاه من
هیچم نظر بر این رهِ پر پرپیچ و خم نبود
هیچم خبر زمرگ و ز هجران و غم نبود

(7)
بر حقِّ مردم است جوانمرد را نظر
جاى فسوس نیست که عمر است در گذر
نامردْ مرد ،‌ عمر به سر مى برد مگر !
در مهر و در وفا ،‌ به خدا ، جاودانه ایم
ما را حلال کن ، که غریب آشیانه ایم

(8)
میراَژدَر آن زمان که زند بانگِ دلنشین
شور افکند به دهکده ، هنگامه در زمین
از بهر سازِ رستمِ عاشق بیا ببین
بى اختیار سوى نواها دویدنم
چون مرغ پرگشاده بدانجا رسیدنم

  (9)
در سرزمینِ شنگل آوا ، سیبِ عاشقان
رفتن بدان بهشت و شدن میهمانِ آن
با سنگ ، سیب و بِهْ زدن و ، خوردن آنچنان !
در خاطرم چو خواب خوشى ماندگار شد
روحم همیشه بارور از آن دیار شد

(10)
حیدربابا ، قُورى گؤل و پروازِ غازها
در سینه ات به گردنه ها سوزِ سازها
پاییزِ تو ، بهارِ تو ، در دشتِ نازها
چون پرده اى به چشمِ دلم نقش بسته است
وین شهریارِ تُست که تنها نشسته است

(11)
حیدربابا ، زجادّة شهر قراچمن
چاووش بانگ مى زند آیند مرد و زن
ریزد ز زائرانِ حَرَم درد جان وتن
بر چشمِ این گداصفتانِ دروغگو
نفرین بر این تمدّنِ بى چشم و آبرو

(12)
شیطان زده است است گول و زِ دِه دور گشته ایم
کنده است مهر را ز دل و کور گشته ایم
زین سرنوشتِ تیره چه بى نور گشته ایم
این خلق را به جان هم انداخته است دیو
خود صلح را نشسته به خون ساخته است دیو

  (13)
هرکس نظر به اشک کند شَر نمى کند
انسان هوس به بستن خنجر نمى کند
بس کوردل که حرف تو باور نمى کند
فردا یقین بهشت ، ‌جهنّم شود به ما
ذیحجّه ناگزیر ،‌ محرّم شود به ما

(14)
هنگامِ برگ ریزِ خزان باد مى وزید
از سوى کوه بر سرِ دِه ابر مى خزید
با صوت خوش چو شیخ مناجات مى کشید
دلها به لرزه از اثر آن صلاى حق
خم مى شدند جمله درختان براى حق

(15)
داشلى بُولاخ مباد پُر از سنگ و خاک و خَس
پژمرده هم مباد گل وغنچه یک نَفس
از چشمه سارِ او نرود تشنه هیچ کس
اى چشمه ، خوش به حال تو کانجا روان شدى
چشمى خُمار بر افقِ آسمان شدى

(16)
حیدربابا ،‌ ز صخره و سنگت به کوهسار
کبکت به نغمه ، وز پیِ او جوجه رهسپار
از برّة سفید و سیه ، گله بى شمار
اى کاش گام مى زدم آن کوه و درّه را
مى خواندم آن ترانة « چوپان و برّه » را

(17)
در پهندشتِ سُولى یِئر ، آن رشک آفتاب
جوشنده چشمه ها ز چمنها ،‌ به پیچ و تاب
بولاغ اوْتى شناورِ سرسبز روى آب
زیبا پرندگان چون از آن دشت بگذرند
خلوت کنند و آب بنوشند و بر پرند

(18)
وقتِ درو ،‌ به سنبله چین داسها نگر
گویى به زلف شانه زند شانه ها مگر
در کشتزار از پىِ مرغان ،‌ شکارگر
دوغ است و نان خشک ، غذاى دروگران
خوابى سبک ، دوباره همان کارِ بى کران

(19)
حیدربابا ،‌ چو غرصة خورشید شد نهان
خوردند شام خود که بخوابند کودکان
وز پشتِ ابر غمزه کند ماه آسمان
از غصّه هاى بى حدِ ما قصّه ساز کن
چشمان خفته را تو بدان غصّه باز کن

(20)
قارى ننه چو قصّة شب ساز میکند
کولاک ضربه اى زده ، در باز مى کند
با گرگ ، شَنگُلى سخن آغاز مى کند
اى کاش بازگشته به دامان کودکى
یک گل شکفتمى به گلستان کودکى

(21)
آن لقمه هاى نوشِ عسل پیشِ عمّه جان
خوردن همان و جامه به تن کردنم همان
در باغ رفته شعرِ مَتل خواندن آنچنان !
آن روزهاى نازِ خودم را کشیدنم !
چو بى سوار گشته به هر سو دویدنم !

(22)
هَچى خاله به رود کنار است جامه شوى
مَمّد صادق به کاهگلِ بام ، کرده روى
ما هم دوان ز بام و زِ دیوار ، کو به کوى
بازى کنان ز کوچه سرازیر مى شدیم
ما بى غمان ز کوچه مگر سیر مى شدیم !

(23)
آن شیخ و آن اذان و مناجات گفتنش
مشدى رحیم و دست یه لبّاده بردنش
حاجى على و دیزى و آن سیر خوردنش
بودیم بر عروسى وخیرات جمله شاد
ما را چه غم ز شادى و غم ! هر چه باد باد !

(24)
اسبِ مَلِک نیاز و وَرَندیل در شکار
کج تازیانه مى زد و مى تاخت آن سوار
دیدى گرفته گردنه ها را عُقاب وار
وه ،‌ دختران چه منظره ها ساز کرده اند !
بر کوره راه پنجره ها باز کرده اند !

 

(25)
حیدربابا‌ ، به جشن عروسى در آن دیار
زنها حنا - فتیله فروشند بار بار
داماد سیب سرخ زند پیش پاىِ یار
مانده به راهِ دخترکانِ تو چشمِ من
در سازِ عاشقانِ تو دارم بسى سخن

(26)
از عطر پونه ها به لبِ چشمه سارها
از هندوانه ، خربزه ، در کشتزارها
از سقّز و نبات و از این گونه بارها
مانده است طعم در دهنم با چنان اثر
کز روزهاى گمشده ام مى دهد خبر

(27)
نوروز بود و مُرغ شباویز در سُرود
جورابِ یار بافته در دستِ یار بود
آویخته ز روزنه ها شالها فرود
این رسم شال و روزنه خود رسم محشرى است !
عیدى به شالِ نامزدان چیز دیگرى است !

(28)
با گریه خواستم که همان شب روم به بام
شالى گرفته بستم و رفتم به وقتِ شام
آویخته ز روزنة خانة غُلام
جوراب بست و دیدمش آن شب ز روزنه
بگریست خاله فاطمه با یاد خانْ ننه

(29)
در باغهاى میرزامحمد ز شاخسار
آلوچه هاى سبز وتُرش ، همچو گوشوار
وان چیدنى به تاقچه ها اندر آن دیار
صف بسته اند و بر رفِ چشمم نشسته اند
صفها به خط خاطره ام خیمه بسته اند

(30)
نوروز را سرشتنِ گِلهایِ چون طلا
با نقش آن طلا در و دیوار در جلا
هر چیدنى به تاقچه ها دور از او بلا
رنگ حنا و فَنْدُقة دست دختران
دلها ربوده از همه کس ، خاصّه مادران

(31)
با پیک بادکوبه رسد نامه و خبر
زایند گاوها و پر از شیر ، بام و در
آجیلِ چارشنبه ز هر گونه خشک و تر
آتش کنند روشن و من شرح داستان
خود با زبان ترکىِ شیرین کنم بیان :
قیزلار دییه ر :‌ « آتیل ماتیل چرشنبه
آینا تکین بختیم آچیل چرشنبه »

(32)
با تخم مرغ هاى گُلى رنگِ پُرنگار
با کودکان دهکده مى باختم قِمار
ما در قِمار و مادرِ ما هم در انتظار
من داشتم بسى گل وقاپِ قمارها
از دوستان على و رضا یادگارها

(33)
نوروزعلى و کوفتنِ خرمنِ جُوَش
پوشال جمع کردنش و رُفتن از نُوَش
از دوردستها سگ چوپان و عوعوَش
دیدى که ایستاده الاغ از صداى سگ
با گوشِ تیز کرده براى بلایِ سگ

(34)
وقتِ غروب و آمدنِ گلّة دَواب
در بندِ ماست کُرّة خرها به پیچ و تاب
گلّه رسیده در ده و رفته است آفتاب
بر پشتِ کرّه ، کرّه سوارانِ دِه نگر
جز گریه چیست حاصل این کار ؟ بِهْ نگر

(35)
شبها خروشد آب بهاران به رودبار
در سیل سنگ غُرّد و غلتد ز کوهسار
چشمانِ گرگ برق زند در شبانِ تار
سگها شنیده بویِ وى و زوزه مى کشند
گرگان گریخته ، به زمین پوزه مى کشند

(36)
بر اهل ده شبانِ زمستان بهانه اى است
وان کلبة طویله خودش گرمخانه اى است
در رقصِ شعله ، گرم شدن خود فسانه اى است
سِنجد میان شبچره با مغز گردکان
صحبت چو گرم شد برود تا به آسمان

(37)
آمد ز بادکوبه پسرخاله ام شُجا
با قامتى کشیده و با صحبتى رسا
در بام شد سماور سوقاتیش به پا
از بختِ بد عروسى او شد عزاى او
آیینه ماند و نامزد و هاى هایِ او

(38)
چشمانِ ننه قیز به مَثَل آهوى خُتَن
رخشنده را سخن چو شکر بود در دهن
ترکى سروده ام که بدانند ایلِ من
این عمر رفتنى است ولى نام ماندگار
تنها ز نیک و بد مزه در کام ماندگار

(39)
پیش از بهار تا به زمین تابد آفتاب
با کودکان گلولة برفى است در حساب
پاروگران به سُرسُرة کوه در شتاب
گویى که روحم آمده آنجا ز راه دور
چون کبک ،‌ برفگیر شده مانده در حضور

(40)
رنگین کمان ،‌ کلافِ رَسَنهاى پیرزن
خورشید ، روى ابر دهد تاب آن رسَن
دندان گرگ پیر چو افتاده از دهن
از کوره راه گله سرازیر مى شود
لبریز دیگ و بادیه از شیر مى شود

(41)
دندانِ خشم عمّه خدیجه به هم فشرد
کِز کرد مُلاباقر و در جاى خود فُسرد
روشن تنور و ،‌ دود جهان را به کام بُرد
قورى به روى سیخ تنور آمده به جوش
در توى ساج ، گندم بوداده در خروش

(42)
جالیز را به هم زده در خانه برده ایم
در خانه ها به تخته - طبقها سپرده ایم
از میوه هاى پخته و ناپخته خورده ایم
تخم کدوى تنبل و حلوایى و لبو
خوردن چنانکه پاره شود خُمره و سبو

(43)
از ورزغان رسیده گلابى فروشِ ده
از بهر اوست این همه جوش و خروشِ ده
دنیاى دیگرى است خرید و فروش ده
ما هم شنیده سوى سبدها دویده ایم
گندم بداده ایم و گلابى خریده ایم

(44)
مهتاب بود و با تقى آن شب کنار رود
من محو ماه و ماه در آن آب غرق بود
زان سوى رود ، نور درخشید و هر دو زود
گفتیم آى گرگ ! و دویدیم سوى ده
چون مرغ ترس خورده پریدیم توى ده

(45)
حیدربابا ، درخت تو شد سبز و سربلند
لیک آن همه جوانِ تو شد پیر و دردمند
گشتند برّه هاى فربه تو لاغر و نژند
خورشید رفت و سایه بگسترد در جهان
چشمانِ گرگها بدرخشید آن زمان

(46)
گویند روشن است چراغ خداى ده
دایر شده است چشمة مسجد براى ده
راحت شده است کودک و اهلِ سراى ده
منصور خان همیشه توانمند و شاد باد !
در سایه عنایت حق زنده یاد باد !

(47)
حیدربابا ، بگوى که ملاى ده کجاست ؟
آن مکتب مقدّسِ بر پایِ ده کجاست ؟
آن رفتنش به خرمن و غوغاى ده کجاست ؟
از من به آن آخوند گرامى سلام باد !
عرض ارادت و ادبم در کلام باد !

(48)
تبریز بوده عمّه و سرگرم کار خویش
ما بى خبر ز عمّه و ایل و تبار خویش
برخیز شهریار و برو در دیار خویش
بابا بمرد و خانة ما هم خراب شد
هر گوسفندِ گم شده ، شیرش برآب شد

(49)
دنیا همه دروغ و فسون و فسانه شد
کشتیّ عمر نوح و سلیمان روانه شد
ناکام ماند هر که در این آشیانه شد
بر هر که هر چه داده از او ستانده است
نامى تهى براى فلاطون بمانده است

(50)
حیدربابا ، گروه رفیقان و دوستان
برگشته یک یک از من و رفتند بى نشان
مُرد آن چراغ و چشمه بخشکید همچنان
خورشید رفت روى جهان را گرفت غم
دنیا مرا خرابة شام است دم به دم

(51)
قِپچاق رفتم آن شب من با پسر عمو
اسبان به رقص و ماه درآمد ز روبرو
خوش بود ماهتاب در آن گشتِ کو به کو
اسب کبودِ مش ممى خان رقص جنگ کرد
غوغا به کوه و درّه صداى تفنگ کرد

(52)
در درّة قَره کوْل و در راه خشگناب
در صخره ها و کبک گداران و بندِ آب
کبکانِ خالدار زرى کرده جاى خواب
زانجا چو بگذرید زمینهاى خاک ماست
این قصّه ها براى همان خاکِ پاک ماست

(53)
امروز خشگناب چرا شد چنین خراب ؟
با من بگو : که مانده ز سادات خشگناب ؟
اَمیر غفار کو ؟‌ کجا هست آن جناب ؟
آن برکه باز پر شده از آبِ چشمه سار ؟
یا خشک گشته چشمه و پژمرده کشتزار ؟

(54)
آمیرغفار سرورِ سادات دهر بود
در عرصه شکار شهان نیک بهر بود
با مَرد شَهد بود و به نامرد زهر بود
لرزان براى حقِّ ستمدیدگان چو بید
چون تیغ بود و دست ستمکار مى برید

 

(55)
میر مصطفى و قامت و قدّ کشیده اش
آن ریش و هیکل چو تولستوى رسیده اش
شکّر زلب بریزد و شادى ز دیده اش
او آبرو عزّت آن خشگناب بود
در مسجد و مجالس ما آفتاب بود

(56)
مجدالسّادات خندة خوش مى زند چو باغ
چون ابر کوهسار بغُرّد به باغ و راغ
حرفش زلال و روشن چون روغن چراغ
با جَبهتِ گشاده ، خردمند دیه بود
چشمان سبز او به زمرّد شبیه بود

(57)
آن سفره هاى باز پدر یاد کردنى است
آن یاریش به ایل من انشا کردنى است
روحش به یاد نیکى او شاد کردنى است
وارونه گشت بعدِ پدر کار روزگار
خاموش شد چراغ محبت در این دیار

(58)
بشنو ز میرصالح و دیوانه بازیش
سید عزیز و شاخسى و سرفرازیش
میرممّد و نشستن و آن صحنه سازیش
امروز گفتنم همه افسانه است و لاف
بگذشت و رفت و گم شد و نابود ، بى گزاف

(59)
بشنو ز میر عبدل و آن وسمه بستنش
تا کُنج لب سیاهى وسمه گسستنش
از بام و در نگاهش و رعنا نشستنش
شاه عبّاسین دوْربوْنى ، یادش بخیر !
خشگنابین خوْش گوْنى ، یادش بخیر !

(60)
عمّه ستاره نازک را بسته در تنور
هر دم رُبوده قادر از آنها یکى به روز
چون کُرّه اسب تاخته و خورده دور دور
آن صحنة ربودنِ نان خنده دار بود
سیخ تنور عمّه عجب ناگوار بود !

(61)
گویند میر حیدرت اکنون شده است پیر
برپاست آن سماور جوشانِ دلپذیر
شد اسبْ پیر و ، مى جَوَد از آروارِ زیر
ابرو فتاده کُنج لب و گشته گوش کر
بیچاره عمّه هوش ندارد به سر دگر

(62)
میر عبدل آن زمان که دهن باز مى کند
عمّه خانم دهن کجى آغاز مى کند
با جان ستان گرفتنِ جان ساز مى کند
تا وقت شام و خوابِ شبانگاه مى رسد
شوخى و صلح و دوستى از راه مى رسد

(63)
فضّه خانم گُزیدة گلهاى خشگناب
یحیى ، غلامِ دختر عمو بود در حساب
رُخساره نیز بود هنرمند و کامیاب
سید حسین ز صالح تقلید مى کند
با غیرت است جعفر و تهدید مى کند

(64)
از بانگ گوسفند و بز و برّه و سگان
غوغا به پاست صبحدمان ، آمده شبان
در بندِ شیر خوارة خود هست عمّه جان
بیرون زند ز روزنه دود تَنورها
از نانِ گرم و تازه دَمَد خوش بَخورها

  (65)
پرواز دسته دستة زیبا کبوتران
گویى گشاده پردة زرّین در آسمان
در نور ، باز و بسته شود پرده هر زمان
در اوج آفتاب نگر بر جلال کوه
زیبا شود جمال طبیعت در آن شکوه

(66)
گر کاروان گذر کند از برفِ پشت کوه
شب راه گم کند به سرازیرى ، ‌آن گروه
باشم به هر کجاى ، ز ایرانِ پُرشُکوه
چشمم بیابد اینکه کجا هست کاروان
آید خیال و سبقت گیرد در آن میان

(67)
اى کاش پشتِ دامْ قَیَه ، از صخره هاى تو
مى آمدم که پرسم از او ماجراى تو
بینم چه رفته است و چه مانده براى تو
روزى چو برفهاى تو با گریه سر کنم
دلهاى سردِ یخ زده را داغتر کنم

(68)
خندان شده است غنچة گل از براى دل
لیکن چه سود زان همه ،‌ خون شد غذاى دل
زندانِ زندگى شده ماتم سراى دل
کس نیست تا دریچة این قلعه وا کند
زین تنگنا گریزد و خود را رها کند

(69)
حیدربابا ، تمام جهان غم گرفته است
وین روزگارِ ما همه ماتم گرفته است
اى بد کسى که که دست کسان کم گرفته است
نیکى برفت و در وطنِ غیر لانه کرد
بد در رسید و در دل ما آشیانه کرد

(70)
آخر چه شد بهانة نفرین شده فلک ؟
زین گردش زمانه و این دوز و این کلک ؟
گو این ستاره ها گذرد جمله زین اَلَک
بگذار تا بریزد و داغان شود زمین
در پشت او نگیرد شیطان دگر کمین

(71)
اى کاش مى پریدم با باد در شتاب
اى کاش مى دویدم همراه سیل و آب
با ایل خود گریسته در آن ده خراب
مى دیدم از تبار من آنجا که مانده است ؟
وین آیه فراق در آنجا که خوانده است ؟

(72)
من هم به چون تو کوه بر افکنده ام نَفَس
فریاد من ببر به فلک ، دادِ من برس
بر جُغد هم مباد چنین تنگ این قفس
در دام مانده شیرى و فریاد مى کند
دادى طَلب ز مردمِ بیداد مى کند

(73)
تا خون غیرت تو بجوشد ز کوهسار
تا پَر گرفته باز و عقابت در آن کنار
با تخته سنگهایت به رقصند و در شکار
برخیز و نقش همّت من در سما نگر
برگَرد و قامتم به سرِ دارها نگر

(74)
دُرنا ز آسمان گذرد وقت شامگاه
کوْراوْغلى در سیاهى شب مى کند نگاه
قیرآتِ او به زین شده و چشم او به راه
من غرق آرزویم و آبم نمى برد
ایوَز تا نیاید خوابم نمى برد


(75)
مردانِ مرد زاید از چون تو کوهِ نور
نامرد را بگیر و بکن زیر خاکِ گور
چشمانِ گرگِ گردنه را کور کن به زور
بگذار برّه هاى تو آسوده تر چرند
وان گلّه هاى فربه تو دُنبه پرورند

(76)
حیدربابا ، دلِ تو چو باغِ تو شاد باد !
شَهد و شکر به کام تو ، عمرت زیاد باد !
وین قصّه از حدیث من و تو به یاد باد !
گو شاعرِ سخنورِ من ، شهریارِ من
عمرى است مانده در غم و دور از دیارِ من


 
نویسنده: ابوالفضل روزی طلب ::: سه شنبه 93/9/25::: ساعت 1:54 صبح

(41)
خجّه سلطان عمّه دیشین قیساردى
ملا باقر عم اوغلى تئز میساردى
تندیر یانیب ، توْسسى ائوى باساردى
چایدانیمیز ارسین اوْسته قایناردى
قوْورقامیز ساج ایچینده اوْیناردى

(42)
بوْستان پوْزوب ، گتیرردیک آشاغى
دوْلدوریردیق ائوده تاختا-طاباغى
تندیرلرده پیشیرردیک قاباغى
اؤزوْن ئییوْب ، توخوملارین چیتداردیق
چوْخ یئمکدن ، لاپ آز قالا چاتداردیق

(43)
ورزغان نان آرموت ساتان گلنده
اوشاقلارین سسى دوْشردى کنده
بیزده بویاننان ائشیدیب ، بیلنده
شیللاق آتیب ، بیر قیشقریق سالاردیق
بوغدا وئریب ، آرموتلاردان آلاردیق

(44)
میرزاتاغى نان گئجه گئتدیک چایا
من باخیرام سئلده بوْغولموش آیا
بیردن ایشیق دوْشدى اوْتاى باخچایا
اى واى دئدیک قورددى ، قئیتدیک قاشدیق
هئچ بیلمه دیک نه وقت کوْللوکدن آشدیق

 (45)
حیدربابا ، آغاجلارون اوجالدى
آمما حئییف ، جوانلارون قوْجالدى
توْخلیلارون آریخلییب ، آجالدى
کؤلگه دؤندى ، گوْن باتدى ، قاش قَرَلدى
قوردون گؤزى قارانلیقدا بَرَلدى

(46)
ائشیتمیشم یانیر آللاه چیراغى
دایر اوْلوب مسجدیزوْن بولاغى
راحت اوْلوب کندین ائوى ، اوشاغى
منصورخانین الی-قوْلى وار اوْلسون
هاردا قالسا ، آللاه اوْنا یار اوْلسون

(47)
حیدربابا ، ملا ابراهیم وار ، یا یوْخ ؟
مکتب آچار ، اوْخور اوشاقلار ، یا یوْخ ؟
خرمن اوْستى مکتبى باغلار ،‌ یا یوْخ ؟
مندن آخوندا یتیررسن سلام
ادبلى بیر سلامِ مالاکلام

(48)
خجّه سلطان عمّه گئدیب تبریزه
آمما ، نه تبریز ، کى گلممیر بیزه
بالام ، دورون قوْیاخ گئداخ ائممیزه
آقا اؤلدى ، تو فاقیمیز داغیلدى
قوْیون اوْلان ، یاد گئدوْبَن ساغیلدى

(49)
حیدربابا ، دوْنیا یالان دوْنیادى
سلیماننان ، نوحدان قالان دوْنیادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنیادى
هر کیمسَیه هر نه وئریب ، آلیبدى
افلاطوننان بیر قورى آد قالیبدى

(50)
حیدربابا ، یار و یولداش دؤندوْلر
بیر-بیر منى چؤلده قوْیوب ، چؤندوْلر
چشمه لریم ، چیراخلاریم ، سؤندوْلر
یامان یئرده گؤن دؤندى ، آخشام اوْلدى
دوْنیا منه خرابه شام اوْلدى

(51)
عم اوْغلینان گئدن گئجه قیپچاغا
آى کى چیخدى ، آتلار گلدى اوْیناغا
دیرماشیردیق ، داغلان آشیردیق داغا
مش ممى خان گؤى آتینى اوْیناتدى
تفنگینى آشیردى ، شاققیلداتدى

(52)
حیدربابا ، قره کوْلون دره سى
خشگنابین یوْلى ، بندى ، بره سى
اوْردا دوْشَر چیل کهلیگین فره سى
اوْردان گئچر یوردوموزون اؤزوْنه
بیزده گئچک یوردوموزون سؤزوْنه
 
(53)
خشگنابى یامان گوْنه کیم سالیب ؟
سیدلردن کیم قیریلیب ، کیم قالیب ؟
آمیرغفار دام-داشینى کیم آلیب ؟
بولاخ گنه گلیب ، گؤلى دوْلدورور ؟
یاقورویوب ، باخچالارى سوْلدورور ؟

(54)
آمیر غفار سیدلرین تاجییدى
شاهلار شکار ائتمه سى قیقاجییدى
مَرده شیرین ، نامرده چوْخ آجییدى
مظلوملارین حقّى اوْسته اَسَردى
ظالم لرى قیلیش تکین کَسَردى


(55)
میر مصطفا دایى ، اوجابوْى بابا
هیکللى ،ساققاللى ، توْلستوْى بابا
ائیلردى یاس مجلسینى توْى بابا
خشگنابین آبروسى ، اَردَمى
مسجدلرین ، مجلسلرین گؤرکَمى

(56)
مجدالسّادات گوْلردى باغلارکیمى
گوْروْلدردى بولوتلى داغلارکیمى
سؤز آغزیندا اریردى یاغلارکیمى
آلنى آچیق ، یاخشى درین قاناردى
یاشیل گؤزلر چیراغ تکین یاناردى
 
(57)
منیم آتام سفره لى بیر کیشییدى
ائل الیندن توتماق اوْنون ایشییدى
گؤزللرین آخره قالمیشییدى
اوْننان سوْرا دؤنرگه لر دؤنوْبلر
محبّتین چیراخلارى سؤنوْبلر

(58)
میرصالحین دلى سوْلوق ائتمه سى
میر عزیزین شیرین شاخسِى گئتمه سى
میرممّدین قورولماسى ، بیتمه سى
ایندى دئسک ، احوالاتدى ، ناغیلدى
گئچدى ، گئتدى ، ایتدى ، باتدى ، داغیلدى

(59)
میر عبدوْلوْن آیناداقاش یاخماسى
جؤجیلریندن قاشینین آخماسى
بوْیلانماسى ، دام-دوواردان باخماسى
شاه عبّاسین دوْربوْنى ، یادش بخیر !
خشگنابین خوْش گوْنى ، یادش بخیر !

(60)
ستاره عمّه نزیک لرى یاپاردى
میرقادر ده ، هر دم بیرین قاپاردى
قاپیپ ، یئیوْب ، دایچاتکین چاپاردى
گوْلمه لیدى اوْنون نزیک قاپپاسى
عمّه مینده ارسینینین شاپپاسى

(61)
حیدربابا ، آمیر حیدر نئینیوْر ؟
یقین گنه سماوارى قئینیوْر
داى قوْجالیب ، آلت انگینن چئینیوْر
قولاخ باتیب ، گؤزى گیریب قاشینا
یازیق عمّه ، هاوا گلیب باشینا

(62)
خانم عمّه میرعبدوْلوْن سؤزوْنى
ائشیدنده ، ایه ر آغز-گؤزوْنى
مَلْکامِدا وئرر اوْنون اؤزوْنى
دعوالارین شوخلوغیلان قاتاللار
اتى یئیوْب ، باشى آتیب ، یاتاللار

(63)
فضّه خانم خشگنابین گوْلییدى
آمیریحیا عمقزینون قولییدى
رُخساره آرتیستیدى ، سؤگوْلییدى
سیّد حسین ، میر صالحى یانسیلار
آمیرجعفر غیرتلى دیر ، قان سالار

(64)
سحر تئزدن ناخیرچیلار گَلَردى
قوْیون-قوزى دام باجادا مَلَردى
عمّه جانیم کؤرپه لرین بَلَردى
تندیرلرین قوْزاناردى توْسیسى
چؤرکلرین گؤزل اییى ، ایسیسى

  (65)
گؤیرچینلر دسته قالخیب ، اوچاللار
گوْن ساچاندا ، قیزیل پرده آچاللار
قیزیل پرده آچیب ، ییغیب ، قاچاللار
گوْن اوجالیب ، آرتارداغین جلالى
طبیعتین جوانلانار جمالى

(66)
حیدربابا ، قارلى داغلار آشاندا
گئجه کروان یوْلون آزیب ، چاشاندا
من هارداسام ، تهراندا یا کاشاندا
اوزاقلاردان گؤزوم سئچر اوْنلارى
خیال گلیب ، آشیب ، گئچر اوْنلارى

(67)
بیر چیخئیدیم دام قیه نین داشینا
بیر باخئیدیم گئچمیشینه ، یاشینا
بیر گورئیدیم نه لر گلمیش باشینا
منده اْونون قارلاریلان آغلاردیم
قیش دوْندوران اوْرکلرى داغلاردیم

(68)
حیدربابا ، گوْل غنچه سى خنداندى
آمما حئیف ، اوْرک غذاسى قاندى
زندگانلیق بیر قارانلیق زینداندى
بو زیندانین دربچه سین آچان یوْخ
بو دارلیقدان بیرقورتولوب ، قاچان یوْخ
 
(69)
حیدربابا گؤیلر بوْتوْن دوماندى
گونلریمیز بیر-بیریندن یاماندى
بیر-بیروْزدن آیریلمایون ، آماندى
یاخشیلیغى الیمیزدن آلیبلار
یاخشى بیزى یامان گوْنه سالیبلار

(70)
بیر سوْروشون بو قارقینمیش فلکدن
نه ایستیوْر بو قوردوغى کلکدن ؟
دینه گئچیرت اولدوزلارى الکدن
قوْى تؤکوْلسوْن ، بو یئر اوْزى داغیلسین
بو شیطانلیق قورقوسى بیر ییغیلسین

(71)
بیر اوچئیدیم بو چیرپینان یئلینن
باغلاشئیدیم داغدان آشان سئلینن
آغلاشئیدیم اوزاق دوْشَن ائلینن
بیر گؤرئیدیم آیریلیغى کیم سالدى
اؤلکه میزده کیم قیریلدى ، کیم قالدى

(72)
من سنون تک داغا سالدیم نَفَسى
سنده قئیتر ، گوْیلره سال بوسَسى
بایقوشوندا دار اوْلماسین قفسى
بوردا بیر شئر داردا قالیب ، باغیریر
مروّت سیز انسانلارى چاغیریر


(73)
حیدربابا ، غیرت قانون قاینارکن
قره قوشلار سنَّن قوْپوپ ، قالخارکن
اوْ سیلدیریم داشلارینان اوْینارکن
قوْزان ، منیم همّتیمى اوْردا گؤر
اوردان اَییل ، قامتیمى داردا گؤر

(74)
حیدربابا . گئجه دورنا گئچنده
کوْراوْغلونون گؤزى قارا سئچنده
قیر آتینى مینیب ، کسیب ، بیچنده
منده بوردان تئز مطلبه چاتمارام
ایوز گلیب ، چاتمیونجان یاتمارام

 

(75)
حیدربابا ، مرد اوْغوللار دوْغگینان
نامردلرین بورونلارین اوْغگینان
گدیکلرده قوردلارى توت ، بوْغگینان
قوْى قوزولار آیین-شایین اوْتلاسین
قوْیونلارون قویروقلارین قاتلاسین

(76)
حیدربابا ، سنوْن گؤیلوْن شاد اوْلسون
دوْنیا وارکن ، آغزون دوْلى داد اوْلسون
سنَّن گئچن تانیش اوْلسون ، یاد اوْلسون
دینه منیم شاعر اوْغلوم شهریار
بیر عمر دوْر غم اوْستوْنه غم قالار


 
نویسنده: ابوالفضل روزی طلب ::: سه شنبه 93/9/25::: ساعت 1:52 صبح

حیدربابا سلام فارسی و ترکی 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

حیدربابا سلام به زبان ترکی 

 

 

(1)
حیدربابا ، ایلدیریملار شاخاندا
سئللر ، سولار ، شاققیلدییوب آخاندا
قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه !
منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه

(2)
حیدربابا ، کهلیک لروْن اوچاندا
کوْل دیبینَّن دوْشان قالخوب ، قاچاندا
باخچالارون چیچکلنوْب ، آچاندا
بیزدن ده بیر موْمکوْن اوْلسا یاد ائله
آچیلمیان اوْرکلرى شاد ائله

(3)
بایرام یئلى چارداخلارى ییخاندا
نوْروز گوْلى ، قارچیچکى ، چیخاندا
آغ بولوتلار کؤینکلرین سیخاندا
بیزدن ده بیر یاد ائلییه ن ساغ اوْلسون
دردلریمیز قوْى دیّکلسین ، داغ اوْلسون

(4)
حیدربابا ، گوْن دالووى داغلاسین !
اوْزوْن گوْلسوْن ، بولاخلارون آغلاسین !
اوشاخلارون بیر دسته گوْل باغلاسین !
یئل گلنده ، وئر گتیرسین بویانا
بلکه منیم یاتمیش بختیم اوْیانا

 (5)
حیدربابا ،‌ سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون !
دؤرت بیر یانون بولاغ اوْلسون باغ اوْلسون !
بیزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون !
دوْنیا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ایتیمدى
دوْنیا بوْیى اوْغولسوزدى ، یئتیمدى

(6)
حیدربابا ، یوْلوم سنَّن کج اوْلدى
عؤمروْم کئچدى ، گلممه دیم ، گئج اوْلدى
هئچ بیلمه دیم گؤزللروْن نئج اوْلدى
بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ،‌ دؤنوْم وار
ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار

(7)
حیدربابا ، ایگیت اَمَک ایتیرمز
عؤموْر کئچر ، افسوس بَرَه بیتیرمز
نامرد اوْلان عؤمرى باشا یئتیرمز
بیزد ، واللاه ، اونوتماریق سیزلرى
گؤرنمسک حلال ائدوْن بیزلرى

(8)
حیدربابا ، میراژدر سَسلننده
کَند ایچینه سسدن - کوْیدن دوْشنده
عاشیق رستم سازین دیللندیرنده
یادوندادى نه هؤلَسَک قاچاردیم
قوشلار تکین قاناد آچیب اوچاردیم
 
(9)
شنگیل آوا یوردى ، عاشیق آلماسى
گاهدان گئدوب ، اوْردا قوْناق قالماسى
داش آتماسى ، آلما ،‌ هیوا سالماسى
قالیب شیرین یوخى کیمین یادیمدا
اثر قویوب روحومدا ، هر زادیمدا


(10)
حیدربابا ، قورى گؤلوْن قازلارى
گدیکلرین سازاخ چالان سازلارى
کَت کؤشنین پاییزلارى ، یازلارى
بیر سینما پرده سى دیر گؤزوْمده
تک اوْتوروب ، سئیر ائده رم اؤزوْمده

(11)
حیدربابا ،‌ قره چمن جاداسى
چْووشلارین گَلَر سسى ، صداسى
کربلیا گئدنلرین قاداسى
دوْشسون بو آج یوْلسوزلارین گؤزوْنه
تمدّونون اویدوخ یالان سؤزوْنه

(12)
حیدربابا ، شیطان بیزى آزدیریب
محبتى اوْرکلردن قازدیریب
قره گوْنوْن سرنوشتین یازدیریب
سالیب خلقى بیر-بیرینن جانینا
باریشیغى بلشدیریب قانینا
 
(13)
گؤز یاشینا باخان اوْلسا ، قان آخماز
انسان اوْلان بئلینه تاخماز
آمما حئییف کوْر توتدوغون بوراخماز
بهشتیمیز جهنّم اوْلماقدادیر !
ذى حجّه میز محرّم اوْلماقدادیر !

(14)
خزان یئلى یارپاخلارى تؤکنده
بولوت داغدان یئنیب ، کنده چؤکنده
شیخ الاسلام گؤزل سسین چکنده
نیسگیللى سؤز اوْرکلره دَیَردى
آغاشلار دا آللاها باش اَیَردى

 


(15)
داشلى بولاخ داش-قومونان دوْلماسین !
باخچالارى سارالماسین ، سوْلماسین !
اوْردان کئچن آتلى سوسوز اولماسین !
دینه : بولاخ ، خیرون اوْلسون آخارسان
افقلره خُمار-خُمار باخارسان

(16)
حیدر بابا ، داغین ، داشین ، سره سى
کهلیک اوْخور ، دالیسیندا فره سى
قوزولارین آغى ، بوْزى ، قره سى
بیر گئدیدیم داغ-دره لر اوزونى
اوْخویئدیم‌ : « چوْبان ، قیتر قوزونى »

 
(17)
حیدر بابا ، سولى یئرین دوْزوْنده
بولاخ قئنیر چاى چمنین گؤزونده
بولاغ اوْتى اوْزَر سویون اوْزوْنده
گؤزل قوشلار اوْردان گلیب ، گئچللر
خلوتلیوْب ، بولاخدان سو ایچللر

(18)
بىچین اوْستى ، سونبول بیچن اوْراخلار
ایله بیل کى ، زوْلفى دارار داراخلار
شکارچیلار بیلدیرچینى سوْراخلار
بیچین چیلر آیرانلارین ایچللر
بیرهوشلانیب ، سوْننان دوروب ، بیچللر

(19)
حیدربابا ، کندین گوْنى باتاندا
اوشاقلارون شامین ئییوب ، یاتاندا
آى بولوتدان چیخوب ، قاش-گؤز آتاندا
بیزدن ده بیر سن اوْنلارا قصّه ده
قصّه میزده چوخلى غم و غصّه ده 


(20)
قارى ننه گئجه ناغیل دییَنده
کوْلک قالخیب ، قاپ-باجانى دؤیَنده
قورد گئچینین شنگوْلوْسون یینده
من قاییدیب ، بیرده اوشاق اوْلئیدیم
بیر گوْل آچیب ، اوْندان سوْرا سوْلئیدیم
 
(21)
عمّه جانین بال بلله سین ییه ردیم
سوْننان دوروب ، اوْس دوْنومى گییه ردیم
باخچالاردا تیرینگَنى دییه ردیم
آى اؤزومى اوْ ازدیرن گوْنلریم !
آغاج مینیپ ، آت گزدیرن گوْنلریم !

(22)
هَچى خالا چایدا پالتار یوواردى
مَمَد صادق داملارینى سوواردى
هئچ بیلمزدیک داغدى ، داشدى ، دوواردى
هریان گلدى شیلاغ آتیب ، آشاردیق
آللاه ، نه خوْش غمسیز-غمسیز یاشاردیق

(23)
شیخ الاسلام مُناجاتى دییه ردى
مَشَدرحیم لبّاده نى گییه ردى
مشْدآجلى بوْز باشلارى ییه ردى
بیز خوْشودوق خیرات اوْلسون ، توْى اوْلسون
فرق ائلَمَز ، هر نوْلاجاق ، قوْى اولسون

(24)
ملک نیاز ورندیلین سالاردى
آتین چاپوپ قئیقاجیدان چالاردى
قیرقى تکین گدیک باشین آلاردى
دوْلائیا قیزلار آچیپ پنجره
پنجره لرده نه گؤزل منظره !

 
(25)
حیدربابا ، کندین توْیون توتاندا
قیز-گلینلر ، حنا-پیلته ساتاندا
بیگ گلینه دامنان آلما آتاندا
منیم ده اوْ قیزلاروندا گؤزوم وار
عاشیقلارین سازلاریندا سؤزوم وار

(26)
حیدربابا ، بولاخلارین یارپیزى
بوْستانلارین گوْل بَسَرى ، قارپیزى
چرچیلرین آغ ناباتى ، ساققیزى
ایندى ده وار داماغیمدا ، داد وئرر
ایتگین گئدن گوْنلریمدن یاد وئرر

(27)
بایرامیدى ، گئجه قوشى اوخوردى
آداخلى قیز ، بیگ جوْرابى توْخوردى
هرکس شالین بیر باجادان سوْخوردى
آى نه گؤزل قایدادى شال ساللاماق !
بیگ شالینا بایراملیغین باغلاماق !

(28)
شال ایسته دیم منده ائوده آغلادیم
بیر شال آلیب ، تئز بئلیمه باغلادیم
غلام گیله قاشدیم ، شالى ساللادیم
فاطمه خالا منه جوراب باغلادى
خان ننه مى یادا سالیب ، آغلادى

(29)
حیدربابا ، میرزَممدین باخچاسى
باخچالارین تورشا-شیرین آلچاسى
گلینلرین دوْزمه لرى ، طاخچاسى
هى دوْزوْلر گؤزلریمین رفینده
خیمه وورار خاطره لر صفینده

 

(30)
بایرام اوْلوب ، قیزیل پالچیق اَزَللر
ناققیش ووروب ، اوتاقلارى بَزَللر
طاخچالارا دوْزمه لرى دوْزللر
قیز-گلینین فندقچاسى ، حناسى
هَوَسله نر آناسى ، قایناناسى

(31)
باکى چى نین سؤزى ، سوْوى ، کاغیذى
اینکلرین بولاماسى ، آغوزى
چرشنبه نین گیردکانى ، مویزى
قیزلار دییه ر : « آتیل ماتیل چرشنبه
آینا تکین بختیم آچیل چرشنبه »

 
(32)
یومورتانى گؤیچک ، گوللى بوْیاردیق
چاققیشدیریب ، سینانلارین سوْیاردیق
اوْیناماقدان بیرجه مگر دوْیاردیق ؟
على منه یاشیل آشیق وئرردى
ارضا منه نوروزگوْلى درردى
 
(33)
نوْروز على خرمنده وَل سوْرردى
گاهدان یئنوب ، کوْلشلرى کوْرردى
داغدان دا بیر چوْبان ایتى هوْرردى
اوندا ، گؤردن ، اولاخ ایاخ ساخلادى
داغا باخیب ، قولاخلارین شاخلادى

(34)
آخشام باشى ناخیرینان گلنده
قوْدوخلارى چکیب ، وورادیق بنده
ناخیر گئچیب ، گئدیب ، یئتنده کنده
حیوانلارى چیلپاق مینیب ، قوْواردیق
سؤز چیخسایدى ، سینه گریب ، سوْواردیق

(35)
یاز گئجه سى چایدا سولار شاریلدار
داش-قَیه لر سئلده آشیب خاریلدار
قارانلیقدا قوردون گؤزى پاریلدار
ایتر ، گؤردوْن ، قوردى سئچیب ، اولاشدى
قورددا ، گؤردوْن ، قالخیب ، گدیکدن آشدى

(36)
قیش گئجه سى طؤله لرین اوْتاغى
کتلیلرین اوْتوراغى ، یاتاغى
بوخاریدا یانار اوْتون یاناغى
شبچره سى ، گیردکانى ، ایده سى
کنده باسار گوْلوْب - دانیشماق سسى

 
(37)
شجاع خال اوْغلونون باکى سوْقتى
دامدا قوران سماوارى ، صحبتى
یادیمدادى شسلى قدى ، قامتى
جؤنممه گین توْیى دؤندى ، یاس اوْلدى
ننه قیزین بخت آیناسى کاس اوْلدى

(38)
حیدربابا ، ننه قیزین گؤزلرى
رخشنده نین شیرین-شیرین سؤزلرى
ترکى دئدیم اوْخوسونلار اؤزلرى
بیلسینلر کى ، آدام گئدر ، آد قالار
یاخشى-پیسدن آغیزدا بیر داد قالار

(39)
یاز قاباغى گوْن گوْنئیى دؤیَنده
کند اوشاغى قار گوْلله سین سؤیَنده
کوْرکچى لر داغدا کوْرک زوْیَنده
منیم روحوم ، ایله بیلوْن اوْردادور
کهلیک کیمین باتیب ، قالیب ، قاردادور

 

(40)
قارى ننه اوزاداندا ایشینى
گوْن بولوتدا اَییرردى تشینى
قورد قوْجالیب ، چکدیرنده دیشینى
سوْرى قالخیب ، دوْلائیدان آشاردى
بایدالارین سوْتى آشیب ، داشاردى


 
نویسنده: ابوالفضل روزی طلب ::: سه شنبه 93/9/25::: ساعت 1:50 صبح

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

 .

 .

شعر ((ای قلم سوز لرین ... )) به همراه ترجمه فارسی

 و سبک شعر با صدای زیبای حاج ابراهیم رهبر

 .

ای قلم سوزلَرین دَه اَثریوخ

ای قلم در حرف هایت اثری نیست

 آشنا دَن مَنَه بیرخَبَر یوخ

از آشنا برای من خبری نیست

 

گَلدی بو جومعَه دَ گِشدی آلله

این جمعه هم آمد و گذشت ای خدا

 فاطمَه یوسیفینَّن خبر یوخ

از یوسف فاطمه(س)خبری نیست

 یاندی پروانَه لَرشمعِ سوندی

پروانه سوخت و شمع زندگیش خاموش شد

 آیریلیقدان اورَه قانَه دوندی

از جدایی دل ها خون شد

 شَأنیدَه رُتبَه دَه بی بَدَل سَن

در شأن و مقام بی همتایی

 هرگوزَل دَن آقا سَن گوزَل سَن

از هرزیبایی آقا تو زیباتری

 کیم دییر آیریلیق در دَه سال ماز؟

چه کسی می گوید جدایی انسان را دردمند نمی کند؟

 عاشیقین صبرینی اَل دَن آلماز؟

وصبرِ عاشق را لبریز نمی کند؟

 ای گوزوم یول لارا باخ داریخما

ای چشمم به راه نگاه کن و دل تنگ مشو

 گون همیشَه بولوت آت دا، قالماز

چون که خورشید همیشه زیر ابر نمی ماند

 قونچَه گول لَر نَه اندازَه سُل سون

غنچه ی گل چقدر پرپر شود؟

قلبیلَر قویما قانیلَه دُلسون

مگذار قلب ها خون شود

گَلدی بو جُمعَه دَه گَلمَدین سَن

این جمعه هم آمد ولی شما نیامدید

 گون سایِم جمعه ی دیگَر اولسون

روزها را می شمارم تا جمعه ی دیگر برسد

 ای "صفایی" هَلَه دُز فراقه

ای "صفایی" صبر کن در فراقش

 یول سالاخ بیزدَه بیردَه عراقَه

تا بارِ دیگر مسیرمان به طرف عراق بیفتد

قلبیلَر غُصَّه دَن داغلی قالدی

قلب ها از غصه ات داغدارشده است

 یا امام زمان گَل اَمان دی

یا امام زمان(عج)بیا و رحم کن

 کربلا یول لاری باغلی قالدی

راه های کربلا بسته مانده

.

.

.

.

سروده : شجاع الدین صفری(صفائی)

 

دانلود سبک با صدای زیبای حاج ابراهیم رهبر

 

منبع: http://www.emam8.com

 

 

+ نوشته شده در  جمعه ششم اسفند 1389ساعت 15:18  توسط مهدی خوش منظر قراملکی

 
نویسنده: ابوالفضل روزی طلب ::: سه شنبه 93/9/25::: ساعت 1:47 صبح

  

اشعار شهریار درباره محرم

 

حسینه یئرله رآغلار گؤیله ر آغلار 

بتول و مصطفی پیغمبر آغلار


حسینون نوحه سین دلریش یازاندا

موسلمان سهلدیر که کافر آغلار


کور اولموش گؤزله رین قان دوتدوشومرون

کی گؤرسون اؤز الینده خنجر آغلار


حسینون کؤینه گی زهرا الینده 

چکر قئیحا قیامت ، محشر آغلار


آتاندا حرمله ، اوخ کربلاده

گؤرئیدین دوشمن آغلار ، لشگرآغلار


قوجاغیندا ، گؤرئیدین ام لیلا

آلیب نعش علی اکبر آغلار


رباب ، نیسگیل دؤشونده سود گؤرهنده

علی اصغری یاد ائیله ر آغلار


باشیندا کاکل اکبر هواسی

یئل آغلار ، سنبل آغلار ، عنبرآغلار


یازاندا آل طاها نوحه سین من

قلم گؤردوم سیزیلدار ، دفتر آغلار


علی ، شق القمر ، محراب تیلیت قان

قولاق وئر ، مسجید اوخشار منبرآغلار


علیده ن شهریار ، سن بیر اشاره

قوجاقلار قبری ، مالک اشترآغلار


 
نویسنده: ابوالفضل روزی طلب ::: سه شنبه 93/9/25::: ساعت 1:42 صبح
  

                            خوش منظر قراملکی ء khoshmanzar.blogfa.com  

 

 

        غزلیات حافظ از 1 تا 100

 

1

 

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

-----------------------------------------

2

 

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

-----------------------------------------

3

 

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

-----------------------------------------

4

 

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبان بادپیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

-----------------------------------------

 

                        خوش منظر قراملکی ء khoshmanzar.blogfa.com

 

5

 

دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

-----------------------------------------                  

6

 

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

-----------------------------------------

7

 

صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

-----------------------------------------

8

 

ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی خواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را

-----------------------------------------

9

 

رونق عهد شباب است دگر بستان را
می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

-----------------------------------------

 

             خوش منظر قراملکی ء khoshmanzar.blogfa.com

10

 

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

-----------------------------------------

11

 

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می بری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

-----------------------------------------

12

 

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
می کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما

-----------------------------------------

13

 

می دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
می چکد ژاله بر رخ لاله
المدام المدام یا احباب
می وزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
در میخانه بسته اند دگر
افتتح یا مفتح الابواب
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه های کباب
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب
بر رخ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش باده ناب

-----------------------------------------

14

 

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
می نماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

 
نویسنده: ابوالفضل روزی طلب ::: سه شنبه 93/9/25::: ساعت 1:38 صبح

متن نامه آیت‌الله قاضی مورد اشاره رهبر انقلاب

 

 

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ابتدای دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری، درباره‌ی اعمال و مراقبت‌های وارد شده در ماه ذی‌القعده نکاتی را بیان کردند. مقام معظم رهبری در ضمن این نکات به نامه‌ای از مرحوم آقای قاضی اشاره کردند و گفتند: «مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی رضوان‌الله علیه در ورود ماه ذی‌القعده یک مکتوبی، نامه‌ای دارند به دوستانشان، به مریدانشان و شاگردانشان که در این کتابی که شرح حال ایشان است، درج شده است... یک قصیده‌ی خیلی شیوایی ایشان انشاء می‌کند که اول آن این است: «تنبه فقد وافتکم الاشهر الحرم». این قصیده را ایشان مفصل گفته‌اند؛ و توصیه‌هایی دارند نسبت به شاگردانشان. فرصتی است برای ما، برای مردم که ان‌شاءالله از برکات این ماه - که آغاز سه ماه متوالی حرام است - بهره ببریم.» متن کامل نامه‌ی ایشان به همراه ترجمه‌ی اشعار عربی به نقل از جلد نخست کتاب آیت‌الحق که مورد اشاره‌ی رهبر انقلاب قرار گرفته بود از این قرار است:

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

الحمدلله رب العالمین، والصلاة و السلام علی الرسول المبین و وزیره الوصی الأمین، و ابنائهما الخلفاء الراشدین، و الذریة الطاهرین و الخلف الصالح و الماء المعین، صلی‌الله و سلم علیهم أجمعین.

تنبّه فَقَد وافَتکم الأشهرُ الحُرُم تیقّظ لکی تزدادَ فی الزاد و اغتنم

ترجمه: بیدار باش که ماه‌های حرام فرا رسیده‌اند؛ شب‌زنده‌داری کن تا بیشتر بهره‌مند شوی و فرصتها را غنیمت بدان.

فقم فی لیالیها و صم من نهارها لِشُکر إله تمّ فی لطفه و عم

ترجمه: شبها بیدار شو و روزها روزه‌داری کن، جهت سپاس از خدائی که نعمت و لطف او فراگیر بوده است.

و لا تهجعن فی اللیل إلا أقله تهجّد و کم صبّ من اللیل لم ینم

ترجمه: فقط پاسی از شب را بخواب و بقیه را در خواب و بیداری باش، چون عاشقان (ایشان را روش خواب چنین بود که چندین بار تا صبح برمی‌خاستند و نماز می‌خواندند و بار آخر نمازهای شفع و وتر و فریضه را انجام می‌دادند)

و رتّل کتاب الحق و اقرأه ماکثا بأحسن صوت نوره یشرق الظلم

ترجمه: کتاب خدا را تلاوت نما و آن را با تأمل قرائت کن، با بهترین صداها که نور آن تاریکی‌ها را روشن می‌گرداند.

فلم تحظ بل لم یحظ قط بمثله و أخطأ من غیر الذی قلته زعم

ترجمه: که نه تو و نه دیگران هرگز مانند آن را نخواهند یافت و هرکس غیر از این گوید در اشتباه است.

و سلّم علی أصل القرآن و فصله بقیة آل اللّه کن عبده السّلم

ترجمه: بر قرآن و آنان که بدان عمل نموده و آن را تشریح نمودند، این وابستگان به خدا، درود فرست و بنده‌ی خدا باش.

فمن دان للرحمن فی غیر حبهم فقد ضل فی إنکاره أعظم النعم

ترجمه: هرکس بخواهد بدون عشق ورزیدن به خاندان نبوت (علیهم‌السلام) به خدا نزدیک شود حتماً گمراه شده است، به خاطر نادیده گرفتن بزرگترین نعمت خداوند متعال.

فحبّهم حبّ الإله استعذبه هم العروة الوثقی فبالعروة اعتصم

ترجمه: عشق به ایشان عشق به خداست، پس به آنان پناه ببر که ایشان ریسمان مستحکم هستند.

و لا تک باللاهی عن القول و اعتبر معانیه کی ترقی إلی أرفع القمم

ترجمه: از قرآن غافل مباش و از معانی آن پند و درس بگیر تا به مکانهای رفیع برسی.

علیک بذکر اللّه فی کل حالة و لا تن فیه لا تقل کیف ذا و کم

ترجمه: همواره ذکر خدای گو، بدون حد و مرز، و هرگز تردید به خود راه مده.

فهذا حمی الرحمن فادخل مراعیا لحرماته فیها و عظّمه و التزم

ترجمه: که آن‌ها (ماههای) رحمت خداوندی‌اند، پس با حفظ حرمت و رعایت بر آنها وارد شو و آنها را بزرگ شمار و خود را بر آنها متعهد دان.

فمن یعتصم باللّه یهد صراطه فإن قلت ربی اللّه یا صاح فاستقم

ترجمه: هرکس به خدای متعال متوسل شود، به راه راست خدا هدایت خواهد شد، دوست من! هرگاه الله را خدای خود نامیدی دیگر استوار باش (و به راه خود ادامه بده).

خداوند متعال فرماید: «وَ مَنْ یعْتَصِمْ بِاللّ?هِ فَقَدْ هُدِی إِلی? صِر?اطٍ مُسْتَقِیمٍ» (هرکس به دین خدا متمسک شود محققاً به راه مستقیم هدایت یافته است) (آیه ‌101‌ آل عمران)؛ و فرمود: «وَ اِسْتَقِمْ کم?ا أُمِرْتَ»؛ و فرمود: «إِنَّ اَلَّذِینَ ق?الُوا رَبُّنَا اَللّ?هُ ثُمَّ اِسْتَق?امُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ اَلْمَلا?ئِکةُ» (آنان‌که گفتند خدای یکتا است و بر این ایمان ماندند فرشتگان بر آنان نازل می‌شوند) (آیه ‌30‌ فصلت)

برادران عزیز هوشیار باشید-خداوند شما را توفیق طاعت دهد-که وارد ماه‌های حرام می‌شویم؛ نعمت‌های خداوند بر ما چه بزرگ و کامل است؛ آنچه-قبل از هر چیز- بر ما واجب است توبه‌ای همراه با شرط و شروط مخصوص به خود و نمازهای معروف به آن، و آن‌گاه دوری جستن از گناهان کبیره و صغیره در حد توان است.

پس شب جمعه-در شب جمعه یا روز آن-یا روز یکشنبه نماز توبه را به پا دارید و سپس آن را روز یکشنبه دوم ماه تکرار کنید. (شاید در آن هنگام روز یکشنبه با دوم ماه مصادف بوده است-مترجم)

سپس مراقبت صغری و مراقبت کبری، محاسبه و معاقبه را به آنچه شایسته‌تر است و آن طریق که بهتر است انجام می‌دهید، که در آنها یادآوری و تذکر است برای کسانی که خواهان یادآوری و دارای ترس می‌باشند؛ سپس از صمیم قلب نیت کنید و بیماری‌های گناهان خود را معالجه نمائید و به‌وسیله استغفار نابسامانی‌های درون خود را سامان دهید.

و بپرهیزید از هتک حرمت‌ها. زیرا هرکس چنین کند، اگرچه خداوند کریم او را هتک نکند، اما از او هتک حرمت خواهد شد.

چگونه می‌توان دلی را که شک و شبهه پریشان نموده است رها کرد و آن را به راه راست هدایت نمود و آن را از سرچشمه زلال سیراب کرد؛ باید از خدا کمک بگیریم که اوست بهترین یاری‌دهنده.

1. خود را به انجام فرائض در بهترین اوقات آن، با نوافل آنکه مجموعاً پنجاه و یک رکعت می‌شود، مکلف نمائید. و اگر ممکن نشد چهل و چهار رکعت بخوانید. و هرگاه گرفتاری‌های دنیوی شما را مشغول داشت این نباید کمتر از نماز (اوابین) که همان هشت رکعت نافله ظهر است، باشد.

2. نوافل را بجا آور مخصوصاً نماز شب را که چاره از آن نیست. عجب می‌دارم از آن‌کس که کمال می‌طلبد اما شب‌زنده‌داری نمی‌کند. سراغ نداریم که کسی بدون آن به کمالاتی رسیده باشد.

3. قرآن کریم را با صدای نیکو و حزن‌انگیز به هنگام شب تلاوت نمائید که شراب مؤمن است.

4. وردهای معمول را که همواره در اختیار شما است انجام دهید و سجده‌ی معروفه را از پانصد تا یک هزار ملازم باشید.

5. همچنین به زیارت هرروزه حرم مبارک حضرت علی (علیه السلام) -برای کسانی که مجاور هستند-و رفتن هرچه بیشتر به مساجد معظمه و سایر مساجد ملتزم شوید، که حالت مؤمن در مساجد مانند ماهی است در آب.

6. و هرگز بعد از نمازهای واجب تسبیح حضرت صدیقه (صلوات‌الله علیها) را ترک نکنید که آن ذکر کبیر است و لااقل در هر مجلسی یک دوره آن ترک نشود.

7. و دعای فرج جهت ظهور حضرت حجت (صلوات‌الله علیه)، به هنگام قنوت وتر بعد از نوافل شب و بلکه در هر روز و در همه دعاها، از ضروریات است.

8. خواندن زیارت جامعه-منظور جامعه کبیره است-در هر روز جمعه از دیگر ضروریات است.

9. تلاوت قرآن کریم کمتر از یک جزء نباشد.

10. دوستان نیکوکار را زیاد ملاقات کنید، که آنان برادران راه و همراهان تنگه‌ها هستند.

11. و اهل قبور را به هنگام روز، یک در میان، زیارت کنید؛ شب به زیارت قبور نروید.

ما را چه به دنیا که مغرور بدارد ما را؛ آن ما را گرفتار نموده و به خود می‌کشاند، در حالی‌که از آن ما نیست. طوبی و خوشی دائم برای کسانی که بدن‌های آنها در عالم خاکی است اما دلهایشان در لاهوت (یعنی در عالم احدیت و عزّ پروردگار) است؛ آنان عده محدودی هستند اما واقعیت و اصالت آنها بیشتر و افزون‌تر است.

من آنچه را می‌شنوید می‌گویم و از خدا آمرزش می‌طلبم.

(آخر ج2 /‌1357‌/ه)
منبع: ایسنا


 
نویسنده: ابوالفضل روزی طلب ::: سه شنبه 93/9/25::: ساعت 1:29 صبح
موضوع: تصاویر

 

یکی از عکس های شب عاشورای امسال

برگرفته از علامه ی دهر





نویسنده : سالک
سه شنبه شانزدهم اسفند 1390



موضوع: تصاویر

 

 

*برای دیدن عکس ها در اندازه بزرگتر، روی آن کلیک کنید:


                  

 

          

         

توضیحات:

*سخنران محترم مراسم، ولد استاد ضیایی (از تلامذه حضرت علامه) می باشند.


 
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

لوگوی دوستان

 

درباره خودم


میاب دان بیر سس

ابوالفضل روزی طلب
اینجانب ابوالفضل روزی طلب در 13شهریور سال 1342 در روستای میاب از توابع شهرستان مرند متولد شده ام. از کودکی عاشق شعر و ادبیات و معارف دینی و قرآنی می باشم، امیدوارم به لطف الهی بتوانم خدمتی هر چند ناقابل به هموطنانم انجام داده باشم.
 

حضور و غیاب

 

اشتراک